تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است


من از صمیم قلب و با همه وجود امیدوارم و آرزو می‌کنم که فردا همه ایرانیان در این انتخابات شرکت کنند؛ انتخاباتی که شکل رفراندوم به خود گرفته است. دوست دارم همه مردم ایران، روز جمعه، در خط مقدم جبهه خود بایستند؛ همه رأی‌ها را شلیک کنند و صندوق‌ها را به توپ ببندند و عرصه سیاست را با آراء خود بمباران کنند تا حیات سیاسی کشور آباد شود. دوست دارم رئیس جمهور بعدی با قدرت و قاطعیت پیروز شود و این نزاع را یک‌سره سازد و غوغاها را خاموش کند.

این‌گونه است که آرامش پیدا می‌کنم و خیالم راحت می‌شود؛ زیرا می‌خواهم بدانم ایران چیست؟ ذهنیت سیاسی و اجتماعی این جامعه چگونه است؟ در چه کشوری زندگی می‌کنم و در اطراف من چه کسانی هستند، چگونه می‌اندیشند و مسائل را چگونه می‌فهمند؟ واقعا می‌خواهم بدانم که با چه کسانی زیر این آسمان دارم زندگی می‌کنم؟ می‌خواهم تکلیف خودم را روشن کنم.

اما از طرف دیگر بسیار ناراحتم؛ زیرا رقابت انتخاباتی به صورتی درآمده است که خود پیروزی و شکست هدف نهایی شده است؛ تو گویی مسابقه فوتبال است. نمی‌گویم دوستانه – آخر ما کجا و دوستی کجا؟! – اما می‌توان مسالمت‌آمیز رقابت کرد. چه ضرورتی دارد که همدیگر را  دشمن سرنوشت یکدیگر بدانیم؟! این انتخابات پر از دروغ و تهمت و فحاشی و هتاکی شده است. همه این‌ها نیز ظاهر قضیه است. باطن قضیه این است که یک "نفرت" عمیق در حال گسترش است. طرفداران هر نامزد از طرف‌های مقابل چنان متنفرند که دوست دارند آنها را نفله و نابود کنند. دو طرف نفرت را با نفرت پاسخ می‌دهند و این آتش خانمان‌سوز را شعله‌ورتر می‌کنند. با چنین وضعیت بدی پیروزی چه معنایی دارد؟ مگر همه این بساط برای این پهن نشده بود که زندگی بهتری برای همه ساخته شود؟! اما با این شیوه‌ای که در پیش گرفته شده همه چیز از اساس به هم ریخته است. همان‌گونه که در شوره‌زار هیچ محصولی عمل نخواهد آمد، در جامعه‌ای که قلب شهروندانش پر از نفرت باشد، هیچ پیش‌آمد خوبی رخ نخواهد داد. اگر اوضاع همین‌طور باقی بماند، پس از پیروزی هر نامزد، در طرف مقابل، میلیون‌ها انسانی به‌جا می‌مانند که دل‌هایشان سرشار از کینه و نفرتی است که زدوده نخواهد شد و در آینده به هر شکلی در پی آسیب به دولت و حامیان آن هستند؛ به عبارت دیگر نوعی جنگ داخلی فرسایشی.

در این ماجرا همه مقصرند اما انگشت اتهام را ابتدا باید متوجه آن ایدئولوژی دشمن‌محور کرد. آن ایدئولوژی دشمن را به آن سوی مرزهای جغرافیایی کشور محدود نخواهد کرد و در درون جامعه نیز بسیاری را به صورت دشمن در می‌آورد. از دشمن هم باید متنفر بود و به جنگش رفت و نابودش کرد. و این‌گونه است که نفرت در جامعه ریشه می‌دواند. همه از هم متنفر می‌شوند. نفرت ریشه همه را خواهد سوزاند و همگی نابود خواهند شد. آیا اینک وضعیت ما مصداق این شعر شاملو (1304-1379) نیست:  

"اندک بدی در نهاد تو

اندک بدی در نهاد من

اندک بدی در نهاد ما...

و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می‌آید".

  • علی غزالی‌فر


پس  از دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، چرخشی در پارادایم ذهنی شهروندان در امر سیاست رخ داد. همدلی آنان با نظام سیاسی حاکم ضعیف شد و از آن زمان تاکنون هر روز ضعیف‌تر می‌شود. به همین دلیل در کنش سیاسی خود جانب نظام سیاسی حاکم را نمی‌گیرند و به دنبال راهی دیگر هستند. چرا؟

زیرا حقیقت، غالبا، در شرایط درد و رنج فهمیده می‌شود. عموم شهروندان ایرانی نیز درد و رنج خود را در همه زمینه‌ها ناشی از ایدئولوژی حاکم می‌دانند. به همین دلیل گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که بیشترین فاصله را با آن داشته باشد. این قاعده در مورد رئیس‌جمهورهای سابق، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی، کاملا صادق بود؛ یعنی مردم به این علت به این افراد رأی دادند که بیش از سایر کاندیداها از ایدئولوژی حاکم فاصله داشتند یا تصور می‌کردند که چنین هستند. احتمالا این قاعده در این انتخابات هم نقض نمی‌شود؛ زیرا واقعیت‌های دردناک هنوز محفوظ است و مردم همچنان درد می‌کشند و رنج می‌برند و عامل اصلی آن را نیز همچنان همان ایدئولوژی می‌دانند. مواردی همچون رادیکال‌بودن، غیرروحانی‌بودن، اسلام‌گرابودن، سکولاربودن و... به هیچ عنوان ملاک اصلی نیستند.

نکته دیگر آن است که امروزه اگر نه مشروعیت، دست‌کم، مقبولیت سیاسی کاملا و به‌شدت با اقتصاد گره خورده است. اقتصاد نیز – برای فروش کالای داخلی، خرید کالای خارجی خوب و از همه مهمتر جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی – کاملا با روابط بین‌المللی ارتباط دارد. روابط خوب بین‌المللی هم مستلزم دورشدن از ایدئولوژی حاکم است. از این جهت نیز به‌طور طبیعی گزینه‌ای مورد توجه است که از آن دورتر باشد. البته کاملا روشن است چنان گزینه‌ای علاوه بر خردمندی، باید از دانش، تجربه و قدرت نسبی هم برای پیش‌برد مقاصد برخوردار باشد.

  • علی غزالی‌فر


مهمترین انتخابات کشور نزدیک است. برخی از اهالی علوم انسانی تحلیل و نظریه‌پردازی خود را بیشتر می‌کنند. انواع گوناگون و فراوانی از مباحث نظری را شاهدیم. بعضی به سخنان مارکوزه و لاکان و فروید و فوکو استناد می‌کنند و برخی به نظریات آرنت و رالز و نوزیک و برلین. هر گروهی با تحلیل‌ها و نظریه‌های خود تلاش می‌کند موضع خود را موجه نشان دهد و دیگران را به جبهه خود بیاورد و به اصطلاح یارگیری کند. خلاصه آن‌که اصحاب علوم انسانی همه زرادخانه‌های نظری خود را با تمام توان به ‌کار انداخته‌اند. مسئله‌ای که در این شرایط مطرح می‌شود آن است که مباحث نظری در مسائل اجتماعی و سیاسی چه تاثیری دارد؟

من تاکنون هیچ کسی را ندیده‌ام که با مباحث علوم اجتماعی و اندیشه سیاسی دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی خود را تغییر دهد. اگر هم چنین کسانی یافت شوند، بعید می‌دانم تعداد قابل توجهی داشته باشند. واقعیت این است که تغییر نظریات اجتماعی و سیاسی با اندیشه‌ورزی صرف تقریبا محال است. تغییر در این زمینه تابع تغییر واقعیت و پیامدهای آن برای افراد است. تقریبا هر کسی به هر راهی رفته، تازیانه واقعیت او را به آن سمت رانده است. لذا دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی اکثریت قریب به اتفاق افراد تابع پیامدهای واقعیت بالفعل برای آنان است. بحث‌های نظری هم صرفا تأیید، تقویت و دفاع از دیدگاهی است که اتخاذ شده است. مباحث نظری تنها آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. من بسیار شاهد بوده‌ام که دو طرف مقابل هم برای دفاع از موضع خود به یک مرجع واحد استناد کرده‌اند. مناظراتی برگزار می‌شود و پیشاپیش می‌توان با قاطعیت پیش‌بینی کرد که نتیجه هر مناظره‌ای آن است که هر گروهی خود را پیروز آن مناظره خواهد دانست. در هر جریانی هم ادعا می‌شود که به هسته و پشت‌صحنه سیاست دست یافته‌اند. غافل از اینکه سیاست هسته و پشت‌صحنه‌ای ندارد و همه این پیش‌فرض‌ها برای این است که تکثر و پیچیدگی بسیار زیاد مسائل اجتماعی و سیاسی کنار گذاشته شود و با تقلیل و ساده‌انگاری به یک پاسخ و راه‌حل نهایی و قطعی دست پیدا کنیم. همچنین غالبا از یک سخن یا نظریه واحد از یک متفکر واحد دو برداشت متقابل صورت می‌گیرد. موافقان و مخالفان قدرت حاکم، یکسان، از فوکو و هایک بهره‌برداری می‌کنند. چرا این‌گونه است؟

برای پاسخ این پرسش باید به سرشت مباحث نظری توجه کرد. مباحث نظری بسیار ظریف بوده و به راحتی با اندکی پیچ و تاب می‌توان آن‌ها را به هر سمتی کشاند و از آن‌ها به نفع هر موضعی نتیجه مورد نظر را به‌دست آورد. اوضاع به‌گونه‌ای است که می‌توان گفت معنای هر نظری در مباحث علوم انسانی از منظر یک موضع پیشینی فهمیده می‌شود. از هر نظریه‌ای می‌توان برای توجیه و دفاع از هر موضعی استفاده کرد. همیشه همین‌طور بوده است؛ مثلا محافظه‌کاران و رادیکال‌ها، هر دو، به‌طور یکسان از هگل و هایدگر و فوکو و دریدا بهره‌برداری کرده‌اند. پس با این وضعیت و در این شرایط چه باید کرد؟ 

پاسخ: آن‌چه به آن نیاز داریم خود واقعیت‌هاست و نه تئوری‌های بسیار کلی و انتزاعی. از نظریه محض نمی‌توان به واقعیت رسید و از تلنبار کردن نظریات انتزاعی نمی‌توان پلی برای رسیدن به واقعیت ساخت. واقعیتِ سفت و سخت و قرص و محکم با نظریات ما نرم نمی‌شود. هر گونه نظریه‌پردازی باید پس از روشن شدن واقعیت عینی و پیامدهای آن باشد. متفکران بزرگ هم با توجه به واقعیات عینی، نظریات کلان و الگوهای نظری بزرگ را سامان دادند، اما ما با نظریه‌ها از واقعیات غافل می‌شویم. به همین دلیل کارهای آماری واقعی و مطالعات میدانی جدی در این زمینه مفیدتر بوده و بیشتر اثرگذار هستند. تصمیم‌هایی که بر این اساس گرفته می‌شوند، نتایج بسیار بهتری خواهند داشت. اما اگر فقط به تئوری‌های کلی اکتفا کنیم به هیچ جا نمی‌رسیم و هر کسی همان خواهد بود که هست. در پایان نیز اوضاع جامعه و سیاست دست‌نخورده باقی می‌ماند. در حالی‌ که امروزه بیشتر از هر چیزی به سیال‌شدن جریان قدرت سیاسی و تغییر آرایش آن نیازمندیم.

خلاصه آن‌که علاوه بر مباحث نظری محض، باید به جزئیات و رخدادهای عینی اطراف خود هم خیلی زیاد توجه کنیم و گرنه با تئوری‌های بزرگ و پیچیده کور می‌شویم؛ زیرا هیچ چیز به اندازه نظریات فلسفی نمی‌تواند حجاب واقعیت‌ها شود. ویتگنشتاین (1889-1951) خوب گفته است: "خداوند به فیلسوف بصیرت به چیزی را دهد که مقابل همه چشم‌ها قرار دارد".

  • علی غزالی‌فر

 

یکی از شگفتی‌های قدرت سیاسی در ایران آن است که همیشه می‌تواند ما را شگفت‌زده کند. سرزمین عجایب است. انتخابات، به‌ویژه، یکی از چنان موقعیت‌هایی است که همیشه ما را با عناصر جدیدی غافلگیر می‌کند و نظرها و کنش‌های همگان را معطوف به خود می‌سازد. اما علی‌رغم این، در چنین موقعیتی همیشه صورت نادرستی از امر سیاسی را در برابر ما قرار می‌دهند. آنها همیشه از ما می‌خواهند که از میان یک تقابل آشکار، یک طرف را فقط "انتخاب" کنیم. آنها مسئله را جدا و مجزا از گذشته و همه چیز نشان می دهند، گویی که ما فقط همینک با یک انتخاب ساده روبه‌رو هستیم. ولی ما چرا باید صورت مسئله را به همین شکل بپذیریم؟ چه ضرورتی دارد که در برابر چنین صورتی کاملا منفعل باشیم؟

ما نباید تن به ساده‌سازی بدهیم و لازم است پیچیده‌بودن قضیه را آشکار سازیم. ما نباید در عرصه پیشِ رو فقط به ساحت انتخاب میان گزینه‌ها پس بنشینیم. ما باید پرسش کنیم، به چالش بکشیم و توضیح بخواهیم و آنها نیز باید بیش از آنچه انتظار داشتند و گمان می‌کردند، پاسخگو باشند. آنها نباید کنش سیاسی ما را فقط به خودِ انتخاب محدود کنند؛ نباید اندیشه‌های ما را به پس از ارائه گزینه‌ها محدود سازند. ما هم نباید در این دوراهی‌های کاذب به دام بیفتیم؛ باید به خود گزینه‌ها و آنچه که در پس‌زمینه آن است، نیز بپردازیم. ما باید توانایی فاصله گرفتن را داشته باشیم؛ باید به عقب گام برداریم و مسئله را به فراسوی آنچه نشانمان می‌دهند بکشانیم. لازم است دوگانه‌انگاری ساده شده را دفن کنیم و صورت جدیدی از تقابل را مطرح سازیم. کنش سیاسی فعال باید به فراسوی آن‌چه داده می‌شود، گام بگذارد. این کار فقط با تفکر جدی امکان‌پذیر است.

البته در این میان برخی اشخاص از بیهوده بودن تفکر در این زمینه سخن می‌گویند. آنان از رازهای مهم و سرنوشت‌ساز سیاست سخن می‌گویند که اطلاع از آن‌ها برای شهروندان نه ممکن است و نه مطلوب و لذا باید از کسی یا کسانی آگاه از این رازهای مهم تقلید و تبعیت کرد. اما چنین مطلبی توهم است. در سیاست هیچ رازی در کار نیست. آنچه که عده‌ای به این صورت مطرح می‌کنند، فقط برای ترساندن و عقب‌راندن دیگران است تا کنش سیاسی فعالی در پیش نگیرند. در واقع آن‌چه به عنوان رازهای سیاست نامیده می‌شود، منافع فردی یا گروهی است. سیاست آن‌جایی که با زندگی و معیشت شهروندان گره می‌خورد مربوط به عرصه عمومی است و آشکار و برملاست. به همین سبب، در عرصه سیاست، تلاش‌ها معطوف به پنهان‌کردن حقایق یا منحرف‌ساختن و تغییردادن معنای اصلی آن‌هاست و نه آشکارکردن آن‌ها.

آری، زندگی ما به‌طور گریزناپذیری آغشته به سیاست شده است، به‌طوری که حتی غیرسیاسی‌ترین امور زندگی نیز تبعات سیاسی جدی و مهمی پیدا می‌کنند. اما در دوران مدرن قدرت سیاسی حاکم تنها عامل کنش‌های سیاسی نیست و شهروندان نیز نقش بسیار موثری دارند. گیریم که نتوان از گزینه‌های پیشِ رو کاست یا بر آنها افزود، اما می‌توان خود آنها را تغییر داد. به این صورت که تغییر در شیوه مواجه شدن با این مسائل خود آنها را تغییر می‌دهد. آنها وادار می‌شوند که تغییر کنند. امور سیاسی به واسطه تفکر جمعی صورت دیگری پیدا می‌کنند. تفکر این قدرت را دارد که معنای امور را دگرگون کند. ارزش و اهمیت تفکر در این است که هیچ چیز را دست‌نخورده باقی نمی‌گذارد و منجر به تغییر سرشت امور انسانی می‌شود. هنگامی که تفکر جمعی چنگال‌هایش را در امور فرو می‌کند و آن‌ها را می‌خراشد، صورت‌شان تغییر می‌کند. قدرت سیاسی نیز نمی‌تواند در برابر تفکر جمعی شهروندان بی‌تفاوت باشد و تغییر نکند؛ زیرا تاریخ نشان داده است که همه چیز در برابر خرد جمعی بشریت عقب‌نشینی می‌کند، حتی ادیان و خدایان.

  • علی غزالی‌فر

 

خوب بود. جمعه بارانی و خوبی بود. پس از چند روز پریشانی جمع شده بودیم. هر کسی نکته نغز و کوتاه و گوارایی می‌گفت؛ دل را خنک و دماغ را تر می‌کردیم. کم کم سواد سیاست پیدا شد و یک‌باره چشم باز کردیم و دیدیم در وسطش گرفتار شده‌ایم. دوستی که در یکی از فلسفه‌های معاصر غربی چیره‌دست بود، دیدگاه خاص خود را درباره وقایع جاری با قاطعیت مطرح کرد و در اطراف آن سخن راند؛ سخنانی بس عجیب و غریب و پرت و بی‌ربط و کج و غلط. آخر فلان فلسفه معاصر غربی چه ربط مستقیمی به وضعیت سیاسی حال حاضر ما دارد تا شخصی با استناد به تخصص در آن زمینه احکام سیاسی معینی صادر کند؟! البته قطعا می‌توان از بصیرت‌های آن استفاده کرد، اما اگر به‌طور مستقیم به‌کار گرفته شود، به‌جای آشکارکردن، می‌پوشاند و به‌جای روشن ساختن بر تاریکی و کج‌اندیشی می‌افزاید. این‌گونه چیره‌دستی‌ها‌ بخودی خود باعث نمی‌شود که انسان قضاوت درستی در سیاست داشته باشد؛ زیرا مباحث آن از جنس دیگری است. لذا عجیب نبود که نظر آن شخص نسنجیده و ناپخته و ناگوار از آب درآمد.

یکی از مصائب ما در عرصه سیاست این است که هر کسی بر مبنای تخصص خود به سیاست روی می‌آورد و گمان می‌کند که تخصص حرفه‌ای او در آن زمینه مجوز لازم را برای فهم و تحلیل امور سیاسی جاری به او می‌دهد. اما چنین باوری توهم محض است. هیچ تخصصی برای ورود به سیاست کافی نیست. فهم سیاسی به دانش و تجربه خاص خود نیاز دارد. آخر کسی که یکی دو کتاب خوب و خوش‌گوشت در باب سیاست نخوانده باشد، چگونه به خود جرأت می‌دهد که با اطمینان در باب مسائل گوناگون سیاسی به مثابه یک کارشناس دانا اظهار نظر کند؟! البته دقیقا به دلیل همین بی‌اطلاعی است که این‌گونه عمل می‌کند.

به همین علت وجود پوپولیسم در سیاست ما عجیب نیست. بدترین و مخرب‌ترین نوع پوپولیسم آن است که اندیشمندان، در خارج از حوزه تخصص خود، اظهارنظر تخصصی کنند. وقتی که شهروندان فرهیخته و تحصیلکرده به نحو پوپولیستی به مصاف قدرت سیاسی می‌روند، از عموم مردم چه انتطاری می‌توان داشت.

واضح است کسانی که در طول سال یا سالیان هیچ تأمل جدی و مهمی در باب سیاست ندارند، نمی‌توانند یک‌باره به‌طور جدی آن را درست و همه‌جانبه درک کنند. چنین کسانی به شخصی می‌مانند که در طول سال هیچ تکانی به خود نداده است و ناگهان می‌خواهد در یک مسابقه ورزشی شرکت کند؛ طبیعی است که نتواند خوب بازی کند و پیروز شود.

همچنین صرف قرارگرفتن در جریان گفته‌ها و رخدادهای انتخابات چیزی را روشن یا حل نمی‌کند. همه این‌ها باید فهم و تفسیر شود و گرنه خود گفته‌ها و رخدادها از هیچ انسجامی برخوردار نیست، چه رسد به این که صدق آن‌ها محرز باشد. در هنگام انتخابات هجمه‌های فراوان و غران اطلاعات و تبلیغات مجال نفس کشیدن به ذهن نمی‌دهد. درک سیاسی نیاز به نظریه و تجربه دارد تا بتوان داده‌های گوناگون و متشتت را در جایگاه خود قرار داد و خوب داوری کرد و در نهایت به یک فهم منسجم از کل آن‌چه رخ می‌دهد دست یافت. در غیر این صورت فقط شاهد کنش‌های خام سیاسی خواهیم بود. یکی از علل پوپولیسم سیاسی همین مواجهه مقطعی و حداقلی با سیاست است. هنگامی که شهروندان برخورد پوپولیستی با رخدادهای سیاسی داشته باشند، قدرت سیاسی نیز پوپولیستی با آنان مواجه می‌شود. پوپولیسم از توده مردم تبخیر می‌شود و به بالاترین لایه‌های قدرت سیاسی نفوذ می‌کند. و گرنه هیچ سیاستمداری نمی‌تواند با شهروندانی که آن‌گونه نیستند، این‌گونه برخورد کند.

  • علی غزالی‌فر


سایت صدانت پیشنهاد کرد، به مناسبت نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، یک سیر مطالعاتی در فلسفه اسلامی تهیه کنم. در ابتدا بنا بود فهرستی از کتاب‌های فلسفه اسلامی از مرحله مقدماتی تا پیشرفته بنویسم. اما چنین کاری را قبلا عده دیگری بارها انجام داده بودند و تقریبا همگان می‌دانند که در فلسفه اسلامی چه باید بخوانند؛ چند کتاب تألیفی به زبان فارسی و سپس متون اصلی عربی فیلسوفان مسلمان. این سیر نیز معمولا از "بدایة الحکمة" آغاز می‌شود، در میانه راه از "الاشارات و التنبیهات" (ابن‌سینا)، "حکمة الاشراق" (سهروردی) و "الشواهد الربوبیة" (ملاصدرا) می‌گذرد و در پایان به چند متن سترگ از ابن‌سینا (قسمت‌های نفس، الهیات، طبیعیات و برهان از کتاب الشفاء) و ملاصدرا (نه جلد اسفار) ختم می‌شود. در طول این راه نیز انواع شرح، حاشیه، نوار و فایل صوتی و تصویری برای کمک به درراه‌ماندگان وجود دارد.
لذا برای اینکه اولا تکرار مکررات نشده باشد و ثانیا برای وضعیت امروز مفید و به‌دردبخور باشد، فهرست دیگری تهیه کردم؛ فهرستی با رویکرد کاملا متفاوت. هدف این فهرست جدید، "چگونه" خواندن فلسفه اسلامی است و نه "چه" خواندن. از این روی، آثاری را ذکر کرده‌ام که نگاهی متفاوت و خوانشی معاصر نسبت به فلسفه اسلامی دارند که با رویکرد سنتی حوزه و دانشگاه متفاوت است. توضیح بیشتر درباره این رویکرد جدید و این آثار را در ابتدای فهرست آورده‌ام.


http://3danet.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C/

  • علی غزالی‌فر


ژاک دریدا (1930-2004) فیلسوف سیاسی نبود. البته نحوه فلسفه‌ورزی او و مضامین اندیشه‌هایش استلزامات سیاسی داشت، اما او کمتر به‌طور مستقیم به این حوزه پرداخته است. از معدود آثار او در این زمینه کتابی است با عنوان "سیاستِ دوستی". او در این اثر خود مفهوم دوستی را از دوران یونان باستان تا قرن بیستم مورد بررسی قرار می‌دهد و به شیوه خاص خودش آن را ساختارشکنی می‌کند و به‌ویژه در باب ارتباط آن با سیاست می‌اندیشد.

از نظر دریدا دوستی موضوعی نیست که فقط مربوط به حوزه اخلاق و روانشناسی باشد. به عبارت دیگر دوستی چیزی نیست که فقط در حوزه فردی و خصوصی قرار داشته باشد، بلکه وجهی اجتماعی و بعدی سیاسی نیز دارد. این جنبه از دوستی را باید بسیار مهم و حیاتی تلقی کرد؛ زیرا تنها راه نجات حیات جمعی بشریت است. سیاست که بنا بود راه‌حل مشکلات حیات جمعی انسان‌ها باشد، خود تبدیل به بزرگترین مشکل آنها شده است. دموکراسی نیز از این جهت مستثنا نیست و دچار مشکل جدی، بلکه بحران، است. دریدا بر این باور است که برای دموکراسی در سیاست، چه سیاست داخلی و چه روابط بین‌المللی، تنها امید پیشِ رو آن است که روابط سیاسی از نوع دوستی باشد. اگرچه امروزه روابط سیاسی در همه ابعاد آن کاملا در تقابل با این نگاه است، اما هیچ ضرورتی ندارد که مفاهیم محوری سیاست اموری همچون قدرت، سلطه، نزاع، جنگ، پیروزی و... باشد؛ مفاهیمی که همه بر گرد مفهوم کلی‌تر دشمنی می‌چرخند. این مطلب را می‌توان به خوبی در زبان سیاست مشاهده کرد که ادبیات آن سرشار از واژگانی است که نشان‌دهنده رابطه دشمنی میان دو طرف است. اما ضرورتی ندارد که سیاست بر اساس دشمنی بنا شود، بلکه این امکان وجود دارد که سیاست بر مبنای دوستی شکل بگیرد. اما چرا دوستی؟

این فیلسوف فرانسوی این‌گونه پاسخ می‌دهد که دموکراسی واقعی آن‌گاه محقق می‌شود که ریشه در خصلت‌های راسخ انسان‌ها داشته باشد، به‌ویژه آن خصلت‌هایی که روابط عمیق و پایدار انسانی را شکل می دهند و از آن میان دوستی در کانون چنین خصلت‌هایی قرار دارد. لذا هر چه از دوستی فاصله بگیریم، دموکراسی بیشتر در معرض خطر است. در باب هر گونه کنش سیاسی داخلی یا بین‌المللی باید پیش از هر چیز مشخص کنیم که آن کنش بر مبنای دوستی انجام می‌شود یا خیر. اگر بر مبنای دوستی نباشد، فرجام خوشی نخواهد داشت، اگرچه با عناوینی همچون پیروزی همراه باشد. در کل، هر رخداد سیاسی غیردوستانه برای همگان و جامعه سیاسی بدفرجام خواهد بود.

خلاصه آن‌که راه رسیدن به دموکراسی حقیقی بسیار دشوار است؛ زیرا این راه از گردنه باریک دوستی می‌گذرد.

  • علی غزالی‌فر


از زمانی که وضوح و تمایز به عنوان ملاکی برای ارزش و اعتبار مفاهیم توسط دکارت (1596-1650) مطرح شد، تاکنون به‌صورت‌های مختلفی به‌کار گرفته شده است. فیلسوفان زیادی نیز همچنان از این معیار استفاده می‌کنند. بهره‌برداری از این قاعده به‌ویژه در سنت فلسفه تحلیلی به اوج خود می‌رسد. منظور این نیست که چنین چیزی بی‌اعتبار است. اما طرفداران این نوع فلسفه‌ورزی در مواجهه با هر چیزی آن را یکسان به‌کار می‌بندند، در حالی‌که چنین تعمیمی اصلا درست نیست؛ زیرا این روش مبتنی بر پیش‌فرض‌هایی است که باعث می‌شود در برخی موارد معنای اصلی از دست برود.  

در این زمینه واژه عربی "حُسن" را می‌توان مثال زد. برخی افراد از ابهام آن می‌گویند؛ زیرا بر این باورند که این واژه معنای دوگانه دارد: خوبی (اخلاقی) و زیبایی. به همین دلیل آن را مبهم می‌دانند و می‌گویند باعث سوفهم می‌شود. اما این پندار سخت برخطاست؛ زیرا این معنای دوگانه به معنای ابهام "حسن" نیست، بلکه شیوه متفاوتی از فهم است. عرب‌ها امر زیبا و امر اخلاقی را مقارن می‌دانند. از نظر آنان امر زیبا اخلاقی و امر اخلاقی زیباست. افلاطون نیز به شکلی دیگری بر همین باور بود. ژیل دلوز (1925-1995) با بررسی‌های خود نشان داده است که به‌طور کلی در یونان باستان همیشه ابژه را به مثابه یک امر زیبا درک می‌کردند و نه یک چیز هندسی. اما دکارت بر این باور بود که ابژه همیشه به مثابه یک چیز کمی و هندسی توسط سوژه درک می‌شود. ولی او، اگر هم واقعا چنان درکی داشت، فقط دیدگاه خاص خود را مطرح کرد. ظاهرا آن ملاک معرفت‌شناختی نیز مبتنی بر درک ابژه‌ها به مثابه امور کمی و هندسی است.

به‌طور کلی انسان با توجه به وضعیت وجودی خاصی که دارد، درک متفاوتی از ابژه پیدا می کند. برای مثال یک نوزاد هر ابژه‌ای را به مثابه "خوردنی/خوراک" درک می‌کند. به همین علت دستش به هر چیزی برسد فوری آن را به دهان می‌برد، حتی اگر عضوی از بدن خودش باشد. در برخی از حالت‌های فهم نیز اساسا تفکیک سوژه و ابژه از اساس منتفی است. بودا، لائوتسه، ابن‌عربی و بسیاری دیگر از فرزانگان شرقی به هیچ وجه جهان را همانند دکارت درک نمی‌کردند. آنان انسان و جهان را کاملا به‌گونه دیگری می‌فهمیدند. شیوه متفاوت آنان از فهم انسان و جهان در زبان‌شان بازتاب می‌یافت و امروزه افرادی که از آن شیوه فهم برخوردار نیستند زبان و اندیشه آنان را متصف به ابهام می‌کنند. برخی از فیلسوفان تحلیلی هر عنصری را که  برای آنها آشنا نباشد، به‌راحتی کنار می‌گذارند. می‌توان گفت ناآشنایی‌زدایی می‌کنند! این افراد به گونه‌ای سخن می‌گویند گویی تاکنون هیچ‌کس چیزی نفهمیده و آنان برای اولین بار معنای درست هر چیزی را به‌خوبی دریافته‌اند. آنها با این نگاه محدود خود به جان همه چیز می‌افتند و همه چیز را از همه چیز جدا می‌کنند و در نهایت هم چیزی باقی نمی‌گذارند. و خرسند از این‌که بی‌معنایی همه میراث معرفت بشریت را نشان داده‌اند.

اما باید متوجه این نکته مهم و ظریف بود که گاهی آنچه به عنوان وضوح مطرح می‌شود چیزی نیست مگر تحمیل یک نحوه فهم بر دیگر شیوه‌های فهم. آن نحوه فهم نیز پیش‌فرض‌هایی دارد که نادیده گرفته می‌شود. نتیجه این‌گونه ایضاح چیزی نیست مگر حذف کردن دیدگاه‌های دیگر و کنارگذاشتن شیوه‌های متفاوتی از فهم جهان. این نوع ایضاح از بزرگترین و بدترین نوع تحویل یا فروکاهش است؛ زیرا شیوه‌های بزرگ و مهمی از درک و فهم جهان را به یک نحوه خاص و محدود فرو می‌کاهد. نابود کردن شیوه‌های متنوع فهم جهان نتیجه‌ای جز ازدست‌رفتن امکانات بشری برای فراروی از وضع موجود ندارد. وانهادن همه شیوه‌های فهم و چسبیدن به فهم خاص فعلی، ما را از تحول و دگرگونی محروم می‌سازد. در پایان ما می‌مانیم و میان‌مایگی.

در حالی‌که همدلی و مشارکت در یک شیوه فهم باعث تغییر و دگرگونی در سوژه می‌شود و اگر استمرار پیدا کند، در نهایت منجر به تحول در شخص و خودآفرینی انسان می‌شود. اگر هم تا حد تغییر پیش نرود، دست‌کم افق فکری او را بیشتر می‌گسترد. ما امروزه نیاز داریم که از همه دستاوردهای معنوی بشریت استفاده کنیم تا بر غنا و گستردگی افق فهم خود از انسان و جهان بیفزاییم تا بلکه از این فروبستگی درون راه برون‌رفتی بیابیم.

  • علی غزالی‌فر


کلاه کجش را وارونه روی جمجمه‌اش گذاشت و گفت: "نه فرق داشت. فازش خیلی عجیب بود. وقتی می‌خواستی پاشی، نیم ساعت طول می‌کشید و همینطور میومدی بالا تا چند متر".

پسری که فک بزرگی داشت و بیشتر از بقیه دود می‌کرد ادامه داد: "بله، رنگش هم سفید نبود. صورتی بود. شکلشم مثلثی بود".

نفر بعدی که از همه گوش‌های بدنش سیم بیرون می‌آمد، با همه انگشتانش به همه شقیقه‌هایش می‌کوبید و هیچ نمی‌گفت.

چهارمی یک جفت دست داشت و لطیفه‌های لوس تعریف می‌کرد. ایشان طرفدار پرسپولیس هم بود.

نفر آخر، ظاهرا شیخ آنها، زنجیری به گردن آویخته بود که تاخشتکش می‌رسید و خشتکش هم تا زیر زمین پایین رفته بود، نعره کشید: "خف باااااااا... شما بینجیشکای ورقی هر وقت انقد قرص انداختین بالا که دندوناتون افتاد پایین اونوقت بیاین اینجا فس فس کنید".

 

این نمونه‌های بشری، نه فقط در پارک لاله، که در همه جای تهران حضور دارند و به تدریج سراسر ایران از آنها پر می‌شود. این نوجوانان از ادراکات حسی معمولی خرسند نیستند و لذا از تجربه متعارف می‌گریزند. به همین علت از طریق انواع مواد روان‌گردان در تجربه‌های ادراکی نامتعارف فرومی‌روند. اما آنها، در کل، همیشه ناکام خواهند ماند؛ زیرا تجربه‌های غیرمتعارف تفاوت جوهری با تجربه حسی ندارند و فقط از جهت تازگی جالب به‌نظر می‌رسند. به همین دلیل پس از مدتی که تکرار شوند، تبدیل به تجربه‌ای عادی و متعارف می‌شوند و باز هم نیاز به تجربه‌ی‌ امری بیشتر نامتعارف شکل می‌گیرد. این روند ادامه می‌یابد تا در نهایت سوژه تجربه از هم بپاشد. راه‌حل چیست؟

پاسخ منوط به فهم سرشتِ ادراک و تجربه‌ی حسّانی بشری است. همه محتوای تجربه متعارف و ادراکات حسی به‌طور کامل از بیرون داده نمی‌شود، بلکه با آگاهی درونی پیشینی شخص تکمیل می‌شود. به همین دلیل، برای غنی‌تر کردن تجربه حسی، به‌کارگیری آگاهی نظری بسیار مهم و موثر است. لذا ملال‌آور بودن جهان تجربه‌های متعارف ناشی از تهی‌بودن شخص ادراک‌کننده از آگاهی کافی و مناسب است، و گرنه جهان روزمره برای اهل تأمل منبع بی‌نهایت تجربه ژرف و بهجت‌زا است.

آموزش و پرورش و نظام تعلیم و تربیت پیش از دانشگاه باید چیزهایی را در اختیار نوجوانان بگذارد که این توانایی را به آنها بدهد که بتوانند تجربه‌های متعارف زندگی خود را غنی سازند و معنادار کنند و بتوانند در همین جهان مشترک انسان‌ها به دنبال معنا و ارزشی برای زندگی باشند. دانش، هنر، ادبیات، تفکر جدی، عقلانیت نقاد، اندکی فلسفه و رگه‌ای از فلسفه‌ورزی نه تنها در تقابل با تجربه‌های حسی انضمامی نیستند، بلکه، برعکس، باعث غنا و معناداری بیشتر آن می‌شوند. امروزه اما چه معلمی و کدام مدرسه چنین می‌کنند؟! کسانی که از نزدیک تجربه کرده‌اند، می‌دانند معلم، مدرسه، کلاس‌ها، کانون‌ها، همه نهادها و افراد مرتبط با نظام آموزش و پرورش متعلق به همان جهانی هستند که نوجوانان امروزی خواهان گریز از آن هستند. در این میان فقط می‌توان به امید آموزگارانی نشست که بیرون از مدرسه نشسته‌اند.

  • علی غزالی‌فر