تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه اسلامی» ثبت شده است


- در گفتگوی قبلی، نوعی نگاه را به فلسفه اسلامی مطرح کردید، اما اگر با چنین رویکردی به این فلسفه بپردازیم، ممکن است دستاوردی بیش از یک مقاله نداشته باشیم.

- بله، ولی چه اشکالی دارد؟!


- نمی‌دانم.

- ببینید همان یک مقاله بس است و بس مفید است؛ زیرا فهم ما را از فلسفه اسلامی به‌طور مبنایی دگرگون می‌کند.


- تا حدی عجیب است.

- نه اصلا. چنین چیزی نه عجیب است و نه بی‌سابقه. در تاریخ نیز نمونه دارد.


- مثلا؟

- مثلا ماجرای ابن‌سینا برای فهمیدن "مابعدالطبیعه" ارسطو. او نتوانست...


- بله درسته، ابن‌سینا چهل بار "مابعدالطبیعه" ارسطو را می‌خواند و منظور آن را درنمی‌یابد. بعدا شرح فارابی را می‌خواند و مشکلش حل می‌شود. راستی شما آن را خوانده‌اید؟

- بله، چندبار.


- اوه! آن شرح را چند بار خوانده‌اید!

- فارابی موجزنویس و شرح!!! بسیاری گمان می‌کنند رساله فارابی شرح آن کتاب پانصدصفحه‌ای ارسطو است! در این صورت آن شرح باید حداقل بیش از هزار صفحه باشد.


- مگر نیست؟

- نه فارابی اهل نوشتن شرح‌ هزارصفحه‌ای است و نه من اهل چندبار خواندن چنان شرحی هستم. 

رساله "اغراض مابعدالطبیعه ارسطو"چهار-پنج صفحه بیشتر نیست!


- عجب! در هیچ جا به این مطلب مهم اشاره نشده است.

- بله. ببینیدهمان چند صفحه کلید حل معما بود؛ زیرا نگاه ابن‌سینا را به آن کتاب عوض کرد و از آن پس ابن‌سینا با زاویه دیگری کتاب را دید و فهمید.


- این مطلب چه درسی برای ما دارد؟

- آیا امروزه کسی می‌تواند مقاله‌ای پنج‌صفحه‌ای بنویسد و زاویه دید ما را، مثلا، به کتاب "الهیاتِ شفا"ی ابن‌سینا تغییر دهد؟ ما از چه منظری، از چه زاویه‌ای و با چه نگاهی با این کتاب مواجه شویم تا آن را طور دیگری بفهمیم؟ از همه مهمتر، چگونه می‌توانیم فهمی معاصر از آن داشته باشیم؟ اریک هرش، یکی از صاحب‌نظران هرمنوتیک، در اوایل کتاب مشهورش، "اعتبار در تفسیر"، به نکته مهمی اشاره می‌کند. او می‌گوید تلقی اولیه یک مفسر از متن سازنده آن چیزی است که بعدا از متن درک می‌کند. تا وقتی که آن تلقی تغییر نکند، وضع به همین صورت باقی می‌ماند و فهم او نیز تغییر نخواهد کرد و در همان مسیر، فقط، بسط پیدا می‌کند. نتیجه خوانش یک متن در گرو تلقی اولیه خواننده از آن است. امروزه ما نیز هم حق داریم و هم نیاز داریم که تلقی خاص خودمان را از فلسفه اسلامی داشته باشیم. 

  • علی غزالی‌فر


- امروزه پرداختن به فلسفه‌های اسلامی چه وضعیتی دارد؟

- امروزه، به‌خاطر وجود نهادهای دولتی و حمایت‌های حکومتی، کارهای پژوهشی در زمینه فلسفه اسلامی رونق گرفته است. و البته چنین پشتوانه‌ای در زمینه فلسفه‌های غربی وجود ندارد.


- این پژوهش‌ها را چگونه برآورد می‌کنید؟

- از جهت کمی که بسیار قابل توجه است.


- از جهت کیفی چطور؟

- از جهت کیفی، خب.... البته به موازات کمیت پیش نرفته و این طبیعی است. همیشه و همه جا کیفیت پا به پای کمیت جلو نمی‌رود. اما با این وجود، کارهای کیفی خوب و قابل قبولی هم انجام شده و می‌شود.


- بله امروزه در حوزه فلسفه اسلامی، بسیاری ادعای تخصص را در همه یا برخی از فلسفه‌ها دارند؛ مثلا مدعی هستند که ابن‌سیناشناس، سهروردی‌شناس، ملاصدراشناس یا چیزهای دیگر هستند. موافقید؟

- خب ببینید این افراد اگر صادق و سخت‌کوش باشند، که برخی قطعا چنین هستند، حداکثر کاری که کرده‌اند آن است که بیشتر یا همه آثارِ، مثلا، ابن‌سینا را به‌خوبی خوانده‌اند و لذا خوب می‌دانند که نظریات ابن‌سینا دقیقا چیست.


- خب چنین چیزی برای ابن‌سیناشناس بودن کافی نیست؟

- آشکارا خیر.


- پس ابن‌سیناشناس کیست؟

- تلاش‌های این افراد شایسته تقدیر است، اما ابن‌سیناشناس کسی نیست که می‌داند ابن‌سینا چه گفته است، بلکه کسی است که می‌داند ابن‌سینا چه می‌توانست بگوید. به عبارت دیگر، ابن‌سیناشناسی که به‌درد ما می‌خورد باید چنین باشد؛ زیرا ما به ناگفته‌های ابن‌سینا بیشتر نیازمندیم.


- چرا؟

- زیرا یک فلسفه حقیقی چیزی در درون خود دارد که باعث می‌شود در هر زمانی سخنی برای گفتن داشته باشد. متخصص حقیقی آن فلسفه در هر دوره‌ای کسی است که آن ناگفته را به زبان آن روزگار بیان کند. 

  • علی غزالی‌فر


از یک منظر، به‌طور کلی، می‌توان دو گونه مواجهه با هر فلسفه‌ای داشت: اندیشیدن به آن فلسفه، و اندیشیدن با آن فلسفه.

معمولا نوع اول رواج دارد؛ زیرا ساده‌تر و بی‌خطرتر است. ساده‌تر است؛ زیرا نیازی به نوآوری جدی ندارد و دشوارترین کاری که نیاز دارد، تتبع است. بی‌خطر است؛ چون با هیچ چیزی اصطکاک پیدا نمی‌کند.

اما نتیجه این رویکرد چیزی نیست که به درد عموم انسان‌ها و فرهنگ عمومی بخورد. این نوع کار فلسفی فقط برای حلقه کوچک متخصصان معنادار است؛ زیرا هیچ‌کدام از مسائل و پاسخ‌ها با فکر و فرهنگ و زندگی رایجِ زمانه نسبتی ندارد. محصول نهایی هم فقط شکل‌گیری یک سنت مَدرَسی در حاشیه جامعه است که گفتمان خاص معدودی از نخبگان است.

اما شرط این‌که فلسفه‌ای معاصر باشد، آن است که به مسائل زمانه خودش ربط پیدا کند. یک مشکل اساسی فلسفه اسلامی این است که اهلش فقط به آن می‌اندیشند، اما با آن به چیزی نمی‌اندیشند. در اندیشیدن به آن هم راه اصلی را درپیش نمی‌گیرند؛ زیرا در اندیشیدن به فلسفه‌ای از همه مهمتر اندیشیدن به سرشت و کلیت آن است و نه اندیشیدن به مسائل جزیی آن. اصحاب فلسفه اسلامی فقط به مسائل آن می‌اندیشند و نه به سرشت و کلیت آن. آنها، برای مثال، به اختلاف‌نظر در مورد مسئله حدوث و قدم جهان سرگرم‌ هستند، اما هیچ‌گاه از این مسئله بحث نمی‌شود که مؤلفه‌های عقلانیت فلسفه اسلامی کدام است؟ و طبق این مطلب با کدام‌یک از صورت‌های عقلانیت معاصر قرابت بیشتری دارد (تا در پرتو آن بسط پیدا کند)؟ و این عقلانیت از پس غلبه بر کدام‌یک از امور نامعقول زمانه فعلی بر می‌آید؟

راهی که در پیش باید گرفت آن است که به سرشت و کلیت فلسفه اسلامی اهتمام بیشتری شود. سپس اندیشیدن با آن به مسائل معاصر آغاز شود. در غیر این صورت فاصله نجومی میان فلسفه اسلامی و مسائل زمانه بیشتر و بیشتر خواهد شد.

 

نکته: به‌نظر می‌رسد هر فلسفه جدیدی در پرتو اندیشیدن با فلسفه‌های پیشین به چیزهای جدید شکل گرفته است.

  • علی غزالی‌فر


هانا آرنت (1906-1975) شایسته هر عنوانی است که نشان‌دهنده اوج تفکر و خردمندی باشد. در هر تاریخ معاصری نیز او را در زمره فیلسوفان و روشنفکران ممتاز قرن بیستم جای می‌دهند. اما خود او از دو لقب "فیلسوف" و "روشنفکر" متنفر بود. او بارها به وضوح گفت و تصریح کرد که به هیچ وجه فیلسوف نیست و اگر چه تحصیلات او در زمینه فلسفه بود، اما برای همیشه با آن وداع کرده است. و در مورد بیزاری خود از جریان روشنفکری می‌گفت: "دوباره هرگز! من دیگر در هیچ امر روشنفکری درگیر نخواهم شد. نمی‌خواهم با این جماعت کاری داشته باشم". حتی وقتی به او گفته می‌شد که به هر حال اندیشه‌هایش مربوط به فلسفه سیاسی است، باز هم این اصطلاح را خوش نداشت و کار خودش را مربوط به حوزه "نظریه سیاسی" (Political Theory) می‌دانست و نه "فلسفه" سیاسی. او می‌گفت: "می‌خواهم با چشمانی به سیاست بنگرم که فلسفه آنها را تیره و تار نکرده باشد".

دلیل بیزاری آرنت از این دو واژه آن است که از نظر او فیلسوفان و روشنفکران همیشه مشغول "بافتن" و "سر هم کردن" هستند. برای همین وقتی که هیتلر در آلمان ظاهر شد، فیلسوفان و روشنفکران آلمانی درباره هیتلر ایده‌هایی بافتند و چیزهایی سر هم کردند و در پایان به او پیوستند. از نظر آرنت این "سر هم کردن ایده‌ها" و "بافتن درباره هر چیز" مقتضای خود فلسفه و روشنفکری است.

آرنت در این مورد بیش از حد اغراق کرده است. البته بخاطر مصیبت‌های هولناکی که بر سر او و دیگران نازل شد، می‌توان او را درک کرد و تا حدی به او حق داد. در بعضی شرایط نیز بهتر می‌توان معنای سخن او را فهمید. مثلا نمونه بارزی از این سخن آرنت را در ایام انتخابات اخیر می‌شد به خوبی دید. برخی از اصحاب حوزه فلسفه و فلسفه حوزه بیانیه‌هایی صادر کردند که واقعا از منظر فلسفی شرم‌آور بود و به تعبیر هگل (1770-1831) نشان می‌داد که "اندیشه از واقعیت عقب افتاده است". نمی‌گویم حمایت از نامزد خاصی نامعقول است؛ ابدا چنین نیست.

"هیچ‌کس را نمی‌توان و نباید بخاطر حمایت از نامزد خاصی محکوم کرد".

اما، و هزار اما، دلایل حمایت مهم است. این‌که کسی بیانیه‌ای بنویسد یا امضا کند، که برای سایر افراد موافق مقبول باشد، هنری نیست. اتفاقا هر چه یک بیانیه افراطی‌تر باشد، موافقان را بیشتر خوش می‌آید. هنر آن است که انسان سخنان فاخری بگوید و دلایلی ارائه کند که حتی مخالفان نیز نتوانند آن را به سخره بگیرند و، در عین مخالفت، به آن احترام بگذارند. متاسفانه برخی از متولیان فلسفه چیزهایی منتشر کردند که یا مایه تمسخر بود یا باعث تأسف.

کسانی که مو را از ماست بیرون می‌کشند و ظریفترین صورت نظریات را به درشت‌ترین شکل نقد می‌کنند، چرا مواضع سیاسی و اجتماعی خود را، پیش از اعلام، نقادانه بررسی نمی‌کنند؟! چرا، از منظر یک مخالف و منتقد سخت‌گیر، سخنان خود را بازخوانی نمی‌کنند؟!

واقعیت آن است که تفکر انتقادی هنگامی حقیقتا جدی است که اولا متوجه خود "من" باشد و نه دیگران. کسی که در عرصه فلسفه حتی یک سوزن هم به باورهای خود نمی‌زند، همه چیز هست الا فیلسوف.

  • علی غزالی‌فر


مهمترین انتخابات کشور نزدیک است. برخی از اهالی علوم انسانی تحلیل و نظریه‌پردازی خود را بیشتر می‌کنند. انواع گوناگون و فراوانی از مباحث نظری را شاهدیم. بعضی به سخنان مارکوزه و لاکان و فروید و فوکو استناد می‌کنند و برخی به نظریات آرنت و رالز و نوزیک و برلین. هر گروهی با تحلیل‌ها و نظریه‌های خود تلاش می‌کند موضع خود را موجه نشان دهد و دیگران را به جبهه خود بیاورد و به اصطلاح یارگیری کند. خلاصه آن‌که اصحاب علوم انسانی همه زرادخانه‌های نظری خود را با تمام توان به ‌کار انداخته‌اند. مسئله‌ای که در این شرایط مطرح می‌شود آن است که مباحث نظری در مسائل اجتماعی و سیاسی چه تاثیری دارد؟

من تاکنون هیچ کسی را ندیده‌ام که با مباحث علوم اجتماعی و اندیشه سیاسی دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی خود را تغییر دهد. اگر هم چنین کسانی یافت شوند، بعید می‌دانم تعداد قابل توجهی داشته باشند. واقعیت این است که تغییر نظریات اجتماعی و سیاسی با اندیشه‌ورزی صرف تقریبا محال است. تغییر در این زمینه تابع تغییر واقعیت و پیامدهای آن برای افراد است. تقریبا هر کسی به هر راهی رفته، تازیانه واقعیت او را به آن سمت رانده است. لذا دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی اکثریت قریب به اتفاق افراد تابع پیامدهای واقعیت بالفعل برای آنان است. بحث‌های نظری هم صرفا تأیید، تقویت و دفاع از دیدگاهی است که اتخاذ شده است. مباحث نظری تنها آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. من بسیار شاهد بوده‌ام که دو طرف مقابل هم برای دفاع از موضع خود به یک مرجع واحد استناد کرده‌اند. مناظراتی برگزار می‌شود و پیشاپیش می‌توان با قاطعیت پیش‌بینی کرد که نتیجه هر مناظره‌ای آن است که هر گروهی خود را پیروز آن مناظره خواهد دانست. در هر جریانی هم ادعا می‌شود که به هسته و پشت‌صحنه سیاست دست یافته‌اند. غافل از اینکه سیاست هسته و پشت‌صحنه‌ای ندارد و همه این پیش‌فرض‌ها برای این است که تکثر و پیچیدگی بسیار زیاد مسائل اجتماعی و سیاسی کنار گذاشته شود و با تقلیل و ساده‌انگاری به یک پاسخ و راه‌حل نهایی و قطعی دست پیدا کنیم. همچنین غالبا از یک سخن یا نظریه واحد از یک متفکر واحد دو برداشت متقابل صورت می‌گیرد. موافقان و مخالفان قدرت حاکم، یکسان، از فوکو و هایک بهره‌برداری می‌کنند. چرا این‌گونه است؟

برای پاسخ این پرسش باید به سرشت مباحث نظری توجه کرد. مباحث نظری بسیار ظریف بوده و به راحتی با اندکی پیچ و تاب می‌توان آن‌ها را به هر سمتی کشاند و از آن‌ها به نفع هر موضعی نتیجه مورد نظر را به‌دست آورد. اوضاع به‌گونه‌ای است که می‌توان گفت معنای هر نظری در مباحث علوم انسانی از منظر یک موضع پیشینی فهمیده می‌شود. از هر نظریه‌ای می‌توان برای توجیه و دفاع از هر موضعی استفاده کرد. همیشه همین‌طور بوده است؛ مثلا محافظه‌کاران و رادیکال‌ها، هر دو، به‌طور یکسان از هگل و هایدگر و فوکو و دریدا بهره‌برداری کرده‌اند. پس با این وضعیت و در این شرایط چه باید کرد؟ 

پاسخ: آن‌چه به آن نیاز داریم خود واقعیت‌هاست و نه تئوری‌های بسیار کلی و انتزاعی. از نظریه محض نمی‌توان به واقعیت رسید و از تلنبار کردن نظریات انتزاعی نمی‌توان پلی برای رسیدن به واقعیت ساخت. واقعیتِ سفت و سخت و قرص و محکم با نظریات ما نرم نمی‌شود. هر گونه نظریه‌پردازی باید پس از روشن شدن واقعیت عینی و پیامدهای آن باشد. متفکران بزرگ هم با توجه به واقعیات عینی، نظریات کلان و الگوهای نظری بزرگ را سامان دادند، اما ما با نظریه‌ها از واقعیات غافل می‌شویم. به همین دلیل کارهای آماری واقعی و مطالعات میدانی جدی در این زمینه مفیدتر بوده و بیشتر اثرگذار هستند. تصمیم‌هایی که بر این اساس گرفته می‌شوند، نتایج بسیار بهتری خواهند داشت. اما اگر فقط به تئوری‌های کلی اکتفا کنیم به هیچ جا نمی‌رسیم و هر کسی همان خواهد بود که هست. در پایان نیز اوضاع جامعه و سیاست دست‌نخورده باقی می‌ماند. در حالی‌ که امروزه بیشتر از هر چیزی به سیال‌شدن جریان قدرت سیاسی و تغییر آرایش آن نیازمندیم.

خلاصه آن‌که علاوه بر مباحث نظری محض، باید به جزئیات و رخدادهای عینی اطراف خود هم خیلی زیاد توجه کنیم و گرنه با تئوری‌های بزرگ و پیچیده کور می‌شویم؛ زیرا هیچ چیز به اندازه نظریات فلسفی نمی‌تواند حجاب واقعیت‌ها شود. ویتگنشتاین (1889-1951) خوب گفته است: "خداوند به فیلسوف بصیرت به چیزی را دهد که مقابل همه چشم‌ها قرار دارد".

  • علی غزالی‌فر


سایت صدانت پیشنهاد کرد، به مناسبت نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، یک سیر مطالعاتی در فلسفه اسلامی تهیه کنم. در ابتدا بنا بود فهرستی از کتاب‌های فلسفه اسلامی از مرحله مقدماتی تا پیشرفته بنویسم. اما چنین کاری را قبلا عده دیگری بارها انجام داده بودند و تقریبا همگان می‌دانند که در فلسفه اسلامی چه باید بخوانند؛ چند کتاب تألیفی به زبان فارسی و سپس متون اصلی عربی فیلسوفان مسلمان. این سیر نیز معمولا از "بدایة الحکمة" آغاز می‌شود، در میانه راه از "الاشارات و التنبیهات" (ابن‌سینا)، "حکمة الاشراق" (سهروردی) و "الشواهد الربوبیة" (ملاصدرا) می‌گذرد و در پایان به چند متن سترگ از ابن‌سینا (قسمت‌های نفس، الهیات، طبیعیات و برهان از کتاب الشفاء) و ملاصدرا (نه جلد اسفار) ختم می‌شود. در طول این راه نیز انواع شرح، حاشیه، نوار و فایل صوتی و تصویری برای کمک به درراه‌ماندگان وجود دارد.
لذا برای اینکه اولا تکرار مکررات نشده باشد و ثانیا برای وضعیت امروز مفید و به‌دردبخور باشد، فهرست دیگری تهیه کردم؛ فهرستی با رویکرد کاملا متفاوت. هدف این فهرست جدید، "چگونه" خواندن فلسفه اسلامی است و نه "چه" خواندن. از این روی، آثاری را ذکر کرده‌ام که نگاهی متفاوت و خوانشی معاصر نسبت به فلسفه اسلامی دارند که با رویکرد سنتی حوزه و دانشگاه متفاوت است. توضیح بیشتر درباره این رویکرد جدید و این آثار را در ابتدای فهرست آورده‌ام.


http://3danet.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C/

  • علی غزالی‌فر