تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاست» ثبت شده است

 

این روزها، روشنفکران هیچ‌کارۀ غرغرو، مرتب از مرگ جمهوری مویه می‌کنند. مغز ما را تیلیت کردند با نک‌وناله‌های‌شان. آدم خیال می‌کند جمهوری یکی از اقوام نزدیک‌شان است. به شما چه؟! جوری ضجه می‌زنند که انگار برای اولین بار در طول تاریخ در این نقطه از کهکشان، جمهوریت دارد به فنا می‌رود.

اصلاً این‌طور نیست. از وقتی نطفۀ جمهوری در مغز فیلسوفان سیاسی بسته شد، دل‌شان برای سرنوشت جمهوری مثل سیروسرکه می‌جوشد. لازم نیست راه دوری برویم. می‌توانیم از شارل دو سکوندا بارون دو لابرِد اِ دو مونتسکیو (1689-1755) شروع کنیم.

اصلاً از اسمش نترسید. قسمت ترسناک ماجرا کتابش است: «روووح القوانین». این کتاب هولناک قرن هجدهمی از رمان‌های قرن‌نوزدهمی هم کت‌وکلفت‌تر است. واضح است که در این کتاب غول‌پیکر هر جنسی پیدا می‌شود، از جمله جمهوری و مخلفاتش. از نظر مونتسکیو سرنوشت جمهوری در گرو فضیلت شهروندان است. برای پایداری جمهوری، شهروندان باید نفع شخصی‌شان را برای خیر عمومی قربانی کنند.

خب همان‌طور که می‌بینید کار از همان ابتدا خیلی سخت شد و بیخ پیدا کرد. پنجاه سال بعد ایمانوئل کانت (1724-1804)، در رسالۀ خیالی «صلح پایدار»، به مخالفت با مونتسکیو برخاست. او که از سیاست تقریباً هیچی بارش نبود اعلام کرد که جمهوری حتی برای «ملتی از شیاطین» هم امکان‌پذیر است. (یعنی به‌جز انسان‌ها اجنّه هم می‌توانند جمهوری داشته باشند و نامزد شوند و پتۀ فسق و فجور و فساد همدیگر را روی آب بیندازند و پای صندوق‌های رأی حاضر شوند؟) کانت در معرفت‌شناسی‌اش اجازه نمی‌دهد کسی میز و گلدان و فلفل را بشناسد، اما در اخلاق و سیاست مرتب از ملکوت و فرشتگان و شیاطین دم می‌زند. باری؛ دلیل کانت برای آن مدعای فوق موهوم این است که مردم حتی اگر فقط به فکر منافع شخصی خود باشند، باز هم تن به جمهوری می‌دهند؛ زیرا فقط قانون اساسی جمهوری‌خواهانه است که تضمین می‌کند هر کسی می‌تواند نفع شخصی‌اش را دنبال کند. به عبارت دیگر، حتی اگر افراد فقط به دنبال حداکثر نفع شخصی باشند، باز هم عاقلانه این است که چارچنگولی بچسبند به جمهوری.

این حرف کانت داد رمانتیک‌های قرن نوزدهمی را درآورد. شلگل و داداشش و دارودستۀ رفقا نعره‌شان به آسمان رفت که «وجداناً این چه شعری بود که سراییدی حاجی!» اما شعری هم که خودشان سرودند اوضاع را چندبرابر بدتر کرد.

نقد رمانتیک‌ها به نظریۀ کانت این بود که نفع شخصی همگان در سطح کلان انسجام ندارد و به نزاعی گسترده می‌انجامد. به‌علاوه، هر کسی بتواند خود را از قوانین جمهوری‌خواهانه استثناء کند، سنگ تمام خواهد گذاشت؛ که گذاشتند و می‌گذارند. لذا رمانتیک‌ها هم فضیلت مردم را شرط جمهوری می‌دانستند و علاوه بر قربانی کردن نفع شخصی در پای خیر عمومی، این فضائل را هم افزودند: مهار نفس، مسئولیت‌پذیری، اندیشه‌های روشن، مشارکت در امور عمومی، شناخت منافع راستین و آگاهی از دولت به‌مثابۀ کل. برای تحقق این امور هم نوعی تعلیم و تربیت بسیار خفن را پیشنهاد کردند.

منتقدان قرن بیستم در اعتراض به این نظریۀ فانتزی جیغ کشیدند. آنان گفتند حضرات رمانتیک شهروندان را با ترکیبی از هگل و آکویناس اشتباه گرفته‌اند. اگر بنا باشد مردم چنان شخصیت‌های خفنی باشند و آن کارها را انجام دهند، پس اصلاً کِی زندگی کنند؟ نتیجه این شد که آقایان معاصر به دنبال شرط و شروط‌های راحت‌تری رفتند؛ نوعی جمهوری لایت و مامانی.

ولی کسانی که یک جو عقل داشتند بالأخره دوزاری‌شان افتاد. این جماعت خردمند نکتۀ بسیار مهمی را دریافتند: دموکراسی ضددموکراسی است یا، به عبارت دیگر، دموکراسی نطفۀ نابودی خودش را در درون خودش حمل می‌کند. این امر چگونه ممکن است؟

این مطلب مسلم است که به هر حال جمهوری از جهت نظری نیاز به آگاهی و از جهت عملی نیاز به کنشگری فعالانۀ همیشگی دارد. این درحالی‌ست که دموکراسی شرایط ضد اینها را فراهم می‌کند؛ یعنی دموکراسی در نهایت منجر به نوعی سبک زندگی سطحی و مرفه می‌شود که شهروندان را از جهت نظری ابله و احمق، و از جهت عملی تنبل و راحت‌طلب می‌سازد. در نهایت، جهل و رخوت عموم شهروندان جوامع دموکراتیک باعث می‌شود که افرادی مستبد و قدرت‌طلب با عوام‌فریبی جمهوری را به دست بگیرند و حکومتی غیردموکراتیک مستقر سازند.

علاوه بر این، آقایان متوجه شدند که در اوج موفقیت جمهوریت، مردم اساساً نه خوششان می‌آید و نه حال و حوصلۀ این بازی‌ها را دارند. عموم مردم نه از جمهوری چیزی می‌دانند و نه نگران جهل خود هستند و نه می‌خواهند جهل خود را برطرف کنند. آنها فقط و فقط ثمرات شیرین آن را می‌خواهند و حاضر نیستند تن به فرآیند طولانی و دشوار آن بدهند.

نتیجه این‌که اگر فرضاً جمهوری در این‌جا به خطر افتاده، به این علت است که به اوج خود رسیده است. این ناراحتی دارد؟ باید کرکر بخندیم.

  • علی غزالی‌فر


بدترین ساعت‌های روز بهترین زمان برای رفتن به کتاب‌فروشی است؛ مثلا ساعت 14 و 53 دقیقه. علت این تقارن خلوت بودن کتاب‌فروشی است. خلوت بودن هم به این دلیل مهم است که غالبا کتاب‌فروشی‌ها، نسبت به تعداد کتاب‌های‌شان، کوچک هستند و فضای حرکت میان قفسه‌ها تنگ است. به جاده دوطرفه یک بانده می‌مانند. اگر طرف مقابل از جنس موافق نباشد که دیگر هیچ. به دلایل فرنگی و فرهنگی باید با چنان مهارتی مماس و موازی او رد شویم که حتی یک مولکلول از دو طرف به هم نخورند. گاهی دست‌اندازها پستی و بلندی بیش از حدی دارند و گذرگاه حکم گردنه کوه را پیدا می‌کند. باید با چسباندن کمر و پشت دست‌ها و پاها به قفسه‌ها، به پهلو از آن منطقه صعب‌العبور بگذریم. راه‌حل این است که یا کتاب‌فروشی‌ها بزرگ شوند یا فرهنگ گشوده شود و به همین دلیل این مشکل حل نخواهد شد؛ زیرا تا کتاب‌فروشی‌ها رونق نگیرند، فرهنگ تغییر نمی‌کند و بالعکس. بدبختی را می‌بینید؟ بقیه مشکلات ما نیز به همین شکل است. بیچاره ملتی که مشکلاتش دوری باشد!

باری، طبق پیش‌بینی کسی نبود جز فروشندگان و  خمیازه‌های بعدازظهرشان و یک دخترخانم خیلی جوان که داشت دست‌هایش را روی عطف کتاب‌ها می‌کشید. روی کیف شل‌وول و فسفری‌اش که مثل یک لیموی چلانده، مچاله شده بود دو سه پیکسل جینگیل مینگیلی چسبانده بود و یک کف دست دستمال لابه‌لای موهای انبوهش فرو کرده بود که به آن می‌گویند روسری. من از تصویر باب‌اسفنجی روی پیکسل‌های کیفش به سمت ذهن او نقب زدم. به‌نظرم آمد که از آن دسته دخترهایی باشد که فقط کتاب‌هایی را می‌خرند که روی جلدشان قلب‌های قرمز و گلبرگ‌های صورتی نمناک باشد با عنوان‌هایی همچون "دلشکسته باران"، "باران عشق و زنگ"، "قلب‌های سنگی و رنگی"، "آه‌ها و دستمال‌ها"، "این‌طوری فین کن دختر!" و موضوع آخری این است که چگونه با زبان بدن در سی ثانیه مخ کسی را بزنیم که در پانزده ثانیه مخ ما را بزند. ما که نه، آنها.

با این تصور وقتی شنیدم: «یک کتاب خوب برای کلیت فلسفه سیاسی می‌خوام»، فهمیدم کل حفاری‌ام در جهان ذهن اشتباه بوده است. یعنی از ذهن شخص دیگری سردرآورده بودم؛ یحتمل دوستِ دخترعمه‌ی همسایه‌اش. می‌خواهید باور کنید یا نه، اما واقعیت این است که اذهان فردی گسسته از هم نیستند. به علاوه، عالم ذهن جهان بسیار تاریک و پیچیده‌ای است و کسی که به آن پا بگذارد، بعید است عاقبت گم‌وگور نشود.

فروشنده کتابی به دست او داد، اما دخترک نالید: «معاصر نه، فلسفه سیاسی کلاسیک می‌خوام.» این حرفش تعداد چشمانم را به توان سه رساند. بعد از این‌که دو سه کتاب به او معرفی شد، پرسید: «کتاب "سیاست" ارسطو چطوره؟» و فروشنده فوری پراند: «افتضاحه» و شروع کرد به دری‌وری گفتن و فقط به ارسطو فحاشی نکرد. در نهایت هم گفت برای امروز اصلا کتاب مفیدی نیست و فقط به‌درد عهد دقیانوس می‌خورد.

برخی و شاید بسیاری گمان می‌کنند برای آموختن درباره موضوعی، جدیدترین کتاب‌ها مطلقا بهترین‌ها هستند. کتاب‌های گذشتگان چیزی ندارد که کتاب‌های جدید آنها را در بر نداشته باشد. این پندار غلط مبتنی بر یک پیش‌فرض نادرست است. این افراد گمان می‌کنند دانش بشری در همه زمینه‌ها به‌صورت خطی رشد می‌کند. اما این‌طور نیست. برای مثال "سیاست" ارسطو همچنان از بسیاری کتاب‌های سیاسی-اجتماعی معاصر آموزنده‌تر است. این امر دلایل متعددی دارد. در اینجا به یک دلیل ساده اشاره می‌کنم.

ما امروزه مشکلات گوناگون و فراوانی داریم که نمونه‌های مشابه آنها در گذشته هم وجود داشته است. همه مشکلات ما منحصربه‌فرد نیستند. به علل مختلف، این مشکلات در گذشته شدیدتر و گزنده‌تر بوده‌اند؛ برای مثال امروزه نهادهای ناظر و کنترل‌کننده به‌طرز چشم‌گیری جلوی زیاده‌روی‌ها را می‌گیرند، ولی در گذشته چنین موانعی وجود نداشت. به دلیل همین "گزندگی" شدید، مشکلات بیشتر جلب توجه می‌کردند. این امر باعث می‌شد که نظر اندیشمندان به آنها معطوف گردد. در نتیجه، نظرورزی آنها را بیشتر تحریک می‌کرد. آن "گزندگی" شدیدِ مشکلات و این اندیشیدگیِ زیادِ متفکران باعث می‌شد که بصیرت‌های نافذی حاصل شود که اینک پس از قرن‌های بسیار همچنان جالب، تازه و آموزنده باشند و همچون جواهری ارزنده بدرخشند. ارسطو نیز یکی از خردمندان بزرگ و معتدل تاریخ بود. کتاب "سیاست" او نیز هنوز هم یکی از منابع تجربه، خردمندی و میانه‌روی است. آیا این حرف ارسطو در "سیاست"، که فقط یکی از حرف‌های ساده و معمولی اوست، به درد امروز نمی‌خورد؟


«در همه دانش سیاسی، اندرزی از این پرارج‌تر نتوان یافت که فرمانروایان باید، نه به حکم قانون، بلکه به اعتبار سنتِ میانه‌روی، از گردآوردن مال و سود بپرهیزند. این اندرز به‌ویژه برای الیگارشی‌ها بسیار سودمند است. مردم از این‌که در حکومت سهمی ندارند کمتر نستوه می‌شوند. زیرا برکناری از زحمت مناصب دولتی و فراغت برای پرداختن به کارهای شخصی خود مایه‌ی خوشنودی ایشان است. ولی آنچه به راستی خشم‌شان را برمی‌انگیزد این است که بیندیشند که فرمانروایان از خزانه عمومی می‌دزدند. زیرا در این حالت دو علت برای نارضایی خواهند داشت: یکی برکناری از منصب و دومی بی‌نصیبی از مال.»  

  • علی غزالی‌فر

Mahan

امروزه دیگر کسی یادش نمی‌آید اگر اصلا بداند که تا اواخر قرن نوزدهم، یکی از مقدسات ایالات متحده آمریکا نداشتن نیروی نظامی برای حمله به کشورهای دیگر بود. از این روی، تشکیل نیروی دریایی برای چیزی فراتر از دفاع از مرزهای کشور، توهین به مقدسات تلقی می‌شد. آمریکائیان بر این باور بودند که طلایه‌دار عصر جدیدی برای جهان هستند؛ طلایه‌داری که یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این است که بدون تجاوز به دیگران زندگی می‌کند.

این اعتقاد به احتمال زیاد به این علت بود که آمریکای جوان نمی‌توانست در برابر جهان کهن چنین سودایی در سر بپزد، یا اصلا آمریکائیان فکر نمی‌کردند که اساسا چنین چیزی مهم باشد یا حتی اساسا وجود داشته باشد. به همین دلیل وقتی یکی از تیزهوش‌ترین مغزهای متفکر جهان در آن دوران، آلفرد ثه‌یر میهن (1840-1914)، اعلام کرد: «وظیفه من در زندگی این است که همیشه به منافع خارجی آمریکا بیندیشم.»، بیشتر افراد کاملا تعجب کردند: «منافع خارجی؟! مگر آمریکا منافع خارجی دارد؟!»

ناخدا میهن اولین کسی بود که فهمید آینده جهان از آن کشوری خواهد بود که نیروی دریایی نیرومند‌تری داشته باشد. او در زمینه تسلط بر آب‌ها کتاب‌ها و مقالات فراوانی نوشت و پس از آن همه فهمیدند که از این پس چه باید بکنند. همه کشورهای اروپایی، که به دریا و اقیانوس متصل بودند، بدون استثناء، به حرف او گوش کردند و در عملی کردن طرح‌های او از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. این افسر نیروی دریایی آمریکا، که امروزه کمتر کسی او را می‌شناسد، یکی از کسانی است که در سرنوشت جهان معاصر بسیار اثرگذار بود. او یکی از ترسیم‌کنندگان وضع و شکل جهان معاصر است. همان‌طور که نیوتن را کاشف نیروی جاذبه می‌دانند، میهن نیز نیروی دریایی را کشف کرد.

به هر حال، تا اوائل قرن بیستم، حتی در خیال هیچ فرد آمریکایی هم نمی‌گنجید که آمریکا چیزی شود شبیه به آنچه امروزه است. حال که آن امر مقدس را با وضع فعلی آمریکا مقایسه می‌کنیم، می‌توانیم بگوییم قدرت همه مقدسات را زیر پا می‌گذارد. اگر هم نگذارد، آن را می‌بلعد و فربه‌تر می‌شود؛ درست مثل آتش که چوب و پارچه و پلاستیک و هر چیز خوب و بد و تر و خشکی را می‌خورد و بیشتر گر می‌گیرد. عظیم‌ترین و هولناک‌ترین آتش‌های عالم را قدرت برافروخته است. رئیس‌جمهورهای آمریکا هم بسیار کوچکتر از آنی هستند که بتوانند سازوکار قدرت را تغییر دهند. آنها نیز مهره‌های جریان‌های قدرت بودند. 

  • علی غزالی‌فر


سیاست به‌قدری بسط یافته که همه افراد جامعه را درگیر خودش کرده است. بسیاری نیز می‌خواهند در این درگیری فعال و خلاق باشند. آنها نمی‌خواهند از نظر فکری فریب بخورند و از جهت عملی منفعل شوند. لذا تلاش می‌کنند که حضوری قوی و جدی در عرصه فعالیت‌های سیاسی داشته باشند. در این‌جا نکته مهمی وجود دارد.

ما که در دوران مدرنیته متأخر به‌سر می‌بریم نباید گمان کنیم که فعالیت سیاسی فقط نزاع برای رسیدن به جایگاهی در شبکه قدرت حاکمیت است. فتح قله حکومت تنها راه کنش سیاسی نیست؛ زیرا قدرت از تمرکز و انحصار خارج شده و خرده‌قدرت‌های متعددی وجود دارد. بر این اساس، امروزه انجام بسیاری از کارهای خرد و کوچک نوعی کنش سیاسی فعال است، حتی در عرصه خصوصی و زندگی شخصی. در یک کلمه: سبک زندگی فردی.

هر سیاستی قطعا برای شهروندانش نوعی شیوه خاص از زندگی را تحمیل یا تجویز می‌کند. رابطه میان سیاست و سبک زندگی هم یک‌طرفه نیست، بلکه دوطرفه و دیالکتیکی است؛ یعنی همان‌طور که سیاست نوعی سبک زندگی را تحمیل یا تجویز می‌کند، سبک زندگی نیز سیاست خاصی را اقتضا می‌کند. یک سبک زندگی برای بقا و استمرار خود نیاز به یک سیاست خاص دارد. بنابراین تغییر سبک زندگی شهروندان، در طولانی‌مدت، اثری پایدار و ماندگار بر سیاست خواهد داشت و آن را دگرگون خواهد کرد.

هر کسی در امور زندگی دست از تقلید و تکرار بردارد و تلاش کند در مسائل گوناگون زندگی‌اش سبک زندگی خاص خود را خلق کند، در واقع دست به یکی از جدی‌ترین کنش‌های سیاسی زده است. خلاقیت در حوزه خصوصی و نوآوری در انجام کارهای شخصی نوعی فعالیت سیاسی بنیادی است که نتایج اجتماعی قهری و طبیعی در پی خواهد داشت.

در این میان، کارهای کوچک بسیاری وجود دارد که مصداق چنین چیزی است: برنامه‌ریزی معقول، استفاده خردمندانه و گزینشی از فضای مجازی، شناسایی کتاب‌های خوب و بد، مطالعه‌ی خوبِ یک کتابِ خوب، یادگیری تکنیک‌های مطالعه، آموختن مهارت‌های گفتگو، آشنایی با زبان خارجی، فراگرفتن تفکر انتقادی، ترجیح تاریخ بر اخبار روزمره، داشتن ذوق هنری و رفتن به سراغ شاهکارهای هنری و، در کنار همه این‌ها و دیگر چیزها، داشتن یک دوست خوب و خردمند. بودن با چنین دوستی نه‌تنها باعث تسهیل این امور می‌شود، بلکه نتیجه و فایده آن‌ها را نیز چندبرابر می‌کند.

  • علی غزالی‌فر


هانا آرنت (1906-1975) شایسته هر عنوانی است که نشان‌دهنده اوج تفکر و خردمندی باشد. در هر تاریخ معاصری نیز او را در زمره فیلسوفان و روشنفکران ممتاز قرن بیستم جای می‌دهند. اما خود او از دو لقب "فیلسوف" و "روشنفکر" متنفر بود. او بارها به وضوح گفت و تصریح کرد که به هیچ وجه فیلسوف نیست و اگر چه تحصیلات او در زمینه فلسفه بود، اما برای همیشه با آن وداع کرده است. و در مورد بیزاری خود از جریان روشنفکری می‌گفت: "دوباره هرگز! من دیگر در هیچ امر روشنفکری درگیر نخواهم شد. نمی‌خواهم با این جماعت کاری داشته باشم". حتی وقتی به او گفته می‌شد که به هر حال اندیشه‌هایش مربوط به فلسفه سیاسی است، باز هم این اصطلاح را خوش نداشت و کار خودش را مربوط به حوزه "نظریه سیاسی" (Political Theory) می‌دانست و نه "فلسفه" سیاسی. او می‌گفت: "می‌خواهم با چشمانی به سیاست بنگرم که فلسفه آنها را تیره و تار نکرده باشد".

دلیل بیزاری آرنت از این دو واژه آن است که از نظر او فیلسوفان و روشنفکران همیشه مشغول "بافتن" و "سر هم کردن" هستند. برای همین وقتی که هیتلر در آلمان ظاهر شد، فیلسوفان و روشنفکران آلمانی درباره هیتلر ایده‌هایی بافتند و چیزهایی سر هم کردند و در پایان به او پیوستند. از نظر آرنت این "سر هم کردن ایده‌ها" و "بافتن درباره هر چیز" مقتضای خود فلسفه و روشنفکری است.

آرنت در این مورد بیش از حد اغراق کرده است. البته بخاطر مصیبت‌های هولناکی که بر سر او و دیگران نازل شد، می‌توان او را درک کرد و تا حدی به او حق داد. در بعضی شرایط نیز بهتر می‌توان معنای سخن او را فهمید. مثلا نمونه بارزی از این سخن آرنت را در ایام انتخابات اخیر می‌شد به خوبی دید. برخی از اصحاب حوزه فلسفه و فلسفه حوزه بیانیه‌هایی صادر کردند که واقعا از منظر فلسفی شرم‌آور بود و به تعبیر هگل (1770-1831) نشان می‌داد که "اندیشه از واقعیت عقب افتاده است". نمی‌گویم حمایت از نامزد خاصی نامعقول است؛ ابدا چنین نیست.

"هیچ‌کس را نمی‌توان و نباید بخاطر حمایت از نامزد خاصی محکوم کرد".

اما، و هزار اما، دلایل حمایت مهم است. این‌که کسی بیانیه‌ای بنویسد یا امضا کند، که برای سایر افراد موافق مقبول باشد، هنری نیست. اتفاقا هر چه یک بیانیه افراطی‌تر باشد، موافقان را بیشتر خوش می‌آید. هنر آن است که انسان سخنان فاخری بگوید و دلایلی ارائه کند که حتی مخالفان نیز نتوانند آن را به سخره بگیرند و، در عین مخالفت، به آن احترام بگذارند. متاسفانه برخی از متولیان فلسفه چیزهایی منتشر کردند که یا مایه تمسخر بود یا باعث تأسف.

کسانی که مو را از ماست بیرون می‌کشند و ظریفترین صورت نظریات را به درشت‌ترین شکل نقد می‌کنند، چرا مواضع سیاسی و اجتماعی خود را، پیش از اعلام، نقادانه بررسی نمی‌کنند؟! چرا، از منظر یک مخالف و منتقد سخت‌گیر، سخنان خود را بازخوانی نمی‌کنند؟!

واقعیت آن است که تفکر انتقادی هنگامی حقیقتا جدی است که اولا متوجه خود "من" باشد و نه دیگران. کسی که در عرصه فلسفه حتی یک سوزن هم به باورهای خود نمی‌زند، همه چیز هست الا فیلسوف.

  • علی غزالی‌فر


من از صمیم قلب و با همه وجود امیدوارم و آرزو می‌کنم که فردا همه ایرانیان در این انتخابات شرکت کنند؛ انتخاباتی که شکل رفراندوم به خود گرفته است. دوست دارم همه مردم ایران، روز جمعه، در خط مقدم جبهه خود بایستند؛ همه رأی‌ها را شلیک کنند و صندوق‌ها را به توپ ببندند و عرصه سیاست را با آراء خود بمباران کنند تا حیات سیاسی کشور آباد شود. دوست دارم رئیس جمهور بعدی با قدرت و قاطعیت پیروز شود و این نزاع را یک‌سره سازد و غوغاها را خاموش کند.

این‌گونه است که آرامش پیدا می‌کنم و خیالم راحت می‌شود؛ زیرا می‌خواهم بدانم ایران چیست؟ ذهنیت سیاسی و اجتماعی این جامعه چگونه است؟ در چه کشوری زندگی می‌کنم و در اطراف من چه کسانی هستند، چگونه می‌اندیشند و مسائل را چگونه می‌فهمند؟ واقعا می‌خواهم بدانم که با چه کسانی زیر این آسمان دارم زندگی می‌کنم؟ می‌خواهم تکلیف خودم را روشن کنم.

اما از طرف دیگر بسیار ناراحتم؛ زیرا رقابت انتخاباتی به صورتی درآمده است که خود پیروزی و شکست هدف نهایی شده است؛ تو گویی مسابقه فوتبال است. نمی‌گویم دوستانه – آخر ما کجا و دوستی کجا؟! – اما می‌توان مسالمت‌آمیز رقابت کرد. چه ضرورتی دارد که همدیگر را  دشمن سرنوشت یکدیگر بدانیم؟! این انتخابات پر از دروغ و تهمت و فحاشی و هتاکی شده است. همه این‌ها نیز ظاهر قضیه است. باطن قضیه این است که یک "نفرت" عمیق در حال گسترش است. طرفداران هر نامزد از طرف‌های مقابل چنان متنفرند که دوست دارند آنها را نفله و نابود کنند. دو طرف نفرت را با نفرت پاسخ می‌دهند و این آتش خانمان‌سوز را شعله‌ورتر می‌کنند. با چنین وضعیت بدی پیروزی چه معنایی دارد؟ مگر همه این بساط برای این پهن نشده بود که زندگی بهتری برای همه ساخته شود؟! اما با این شیوه‌ای که در پیش گرفته شده همه چیز از اساس به هم ریخته است. همان‌گونه که در شوره‌زار هیچ محصولی عمل نخواهد آمد، در جامعه‌ای که قلب شهروندانش پر از نفرت باشد، هیچ پیش‌آمد خوبی رخ نخواهد داد. اگر اوضاع همین‌طور باقی بماند، پس از پیروزی هر نامزد، در طرف مقابل، میلیون‌ها انسانی به‌جا می‌مانند که دل‌هایشان سرشار از کینه و نفرتی است که زدوده نخواهد شد و در آینده به هر شکلی در پی آسیب به دولت و حامیان آن هستند؛ به عبارت دیگر نوعی جنگ داخلی فرسایشی.

در این ماجرا همه مقصرند اما انگشت اتهام را ابتدا باید متوجه آن ایدئولوژی دشمن‌محور کرد. آن ایدئولوژی دشمن را به آن سوی مرزهای جغرافیایی کشور محدود نخواهد کرد و در درون جامعه نیز بسیاری را به صورت دشمن در می‌آورد. از دشمن هم باید متنفر بود و به جنگش رفت و نابودش کرد. و این‌گونه است که نفرت در جامعه ریشه می‌دواند. همه از هم متنفر می‌شوند. نفرت ریشه همه را خواهد سوزاند و همگی نابود خواهند شد. آیا اینک وضعیت ما مصداق این شعر شاملو (1304-1379) نیست:  

"اندک بدی در نهاد تو

اندک بدی در نهاد من

اندک بدی در نهاد ما...

و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می‌آید".

  • علی غزالی‌فر


پس  از دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، چرخشی در پارادایم ذهنی شهروندان در امر سیاست رخ داد. همدلی آنان با نظام سیاسی حاکم ضعیف شد و از آن زمان تاکنون هر روز ضعیف‌تر می‌شود. به همین دلیل در کنش سیاسی خود جانب نظام سیاسی حاکم را نمی‌گیرند و به دنبال راهی دیگر هستند. چرا؟

زیرا حقیقت، غالبا، در شرایط درد و رنج فهمیده می‌شود. عموم شهروندان ایرانی نیز درد و رنج خود را در همه زمینه‌ها ناشی از ایدئولوژی حاکم می‌دانند. به همین دلیل گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که بیشترین فاصله را با آن داشته باشد. این قاعده در مورد رئیس‌جمهورهای سابق، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی، کاملا صادق بود؛ یعنی مردم به این علت به این افراد رأی دادند که بیش از سایر کاندیداها از ایدئولوژی حاکم فاصله داشتند یا تصور می‌کردند که چنین هستند. احتمالا این قاعده در این انتخابات هم نقض نمی‌شود؛ زیرا واقعیت‌های دردناک هنوز محفوظ است و مردم همچنان درد می‌کشند و رنج می‌برند و عامل اصلی آن را نیز همچنان همان ایدئولوژی می‌دانند. مواردی همچون رادیکال‌بودن، غیرروحانی‌بودن، اسلام‌گرابودن، سکولاربودن و... به هیچ عنوان ملاک اصلی نیستند.

نکته دیگر آن است که امروزه اگر نه مشروعیت، دست‌کم، مقبولیت سیاسی کاملا و به‌شدت با اقتصاد گره خورده است. اقتصاد نیز – برای فروش کالای داخلی، خرید کالای خارجی خوب و از همه مهمتر جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی – کاملا با روابط بین‌المللی ارتباط دارد. روابط خوب بین‌المللی هم مستلزم دورشدن از ایدئولوژی حاکم است. از این جهت نیز به‌طور طبیعی گزینه‌ای مورد توجه است که از آن دورتر باشد. البته کاملا روشن است چنان گزینه‌ای علاوه بر خردمندی، باید از دانش، تجربه و قدرت نسبی هم برای پیش‌برد مقاصد برخوردار باشد.

  • علی غزالی‌فر


مهمترین انتخابات کشور نزدیک است. برخی از اهالی علوم انسانی تحلیل و نظریه‌پردازی خود را بیشتر می‌کنند. انواع گوناگون و فراوانی از مباحث نظری را شاهدیم. بعضی به سخنان مارکوزه و لاکان و فروید و فوکو استناد می‌کنند و برخی به نظریات آرنت و رالز و نوزیک و برلین. هر گروهی با تحلیل‌ها و نظریه‌های خود تلاش می‌کند موضع خود را موجه نشان دهد و دیگران را به جبهه خود بیاورد و به اصطلاح یارگیری کند. خلاصه آن‌که اصحاب علوم انسانی همه زرادخانه‌های نظری خود را با تمام توان به ‌کار انداخته‌اند. مسئله‌ای که در این شرایط مطرح می‌شود آن است که مباحث نظری در مسائل اجتماعی و سیاسی چه تاثیری دارد؟

من تاکنون هیچ کسی را ندیده‌ام که با مباحث علوم اجتماعی و اندیشه سیاسی دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی خود را تغییر دهد. اگر هم چنین کسانی یافت شوند، بعید می‌دانم تعداد قابل توجهی داشته باشند. واقعیت این است که تغییر نظریات اجتماعی و سیاسی با اندیشه‌ورزی صرف تقریبا محال است. تغییر در این زمینه تابع تغییر واقعیت و پیامدهای آن برای افراد است. تقریبا هر کسی به هر راهی رفته، تازیانه واقعیت او را به آن سمت رانده است. لذا دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی اکثریت قریب به اتفاق افراد تابع پیامدهای واقعیت بالفعل برای آنان است. بحث‌های نظری هم صرفا تأیید، تقویت و دفاع از دیدگاهی است که اتخاذ شده است. مباحث نظری تنها آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. من بسیار شاهد بوده‌ام که دو طرف مقابل هم برای دفاع از موضع خود به یک مرجع واحد استناد کرده‌اند. مناظراتی برگزار می‌شود و پیشاپیش می‌توان با قاطعیت پیش‌بینی کرد که نتیجه هر مناظره‌ای آن است که هر گروهی خود را پیروز آن مناظره خواهد دانست. در هر جریانی هم ادعا می‌شود که به هسته و پشت‌صحنه سیاست دست یافته‌اند. غافل از اینکه سیاست هسته و پشت‌صحنه‌ای ندارد و همه این پیش‌فرض‌ها برای این است که تکثر و پیچیدگی بسیار زیاد مسائل اجتماعی و سیاسی کنار گذاشته شود و با تقلیل و ساده‌انگاری به یک پاسخ و راه‌حل نهایی و قطعی دست پیدا کنیم. همچنین غالبا از یک سخن یا نظریه واحد از یک متفکر واحد دو برداشت متقابل صورت می‌گیرد. موافقان و مخالفان قدرت حاکم، یکسان، از فوکو و هایک بهره‌برداری می‌کنند. چرا این‌گونه است؟

برای پاسخ این پرسش باید به سرشت مباحث نظری توجه کرد. مباحث نظری بسیار ظریف بوده و به راحتی با اندکی پیچ و تاب می‌توان آن‌ها را به هر سمتی کشاند و از آن‌ها به نفع هر موضعی نتیجه مورد نظر را به‌دست آورد. اوضاع به‌گونه‌ای است که می‌توان گفت معنای هر نظری در مباحث علوم انسانی از منظر یک موضع پیشینی فهمیده می‌شود. از هر نظریه‌ای می‌توان برای توجیه و دفاع از هر موضعی استفاده کرد. همیشه همین‌طور بوده است؛ مثلا محافظه‌کاران و رادیکال‌ها، هر دو، به‌طور یکسان از هگل و هایدگر و فوکو و دریدا بهره‌برداری کرده‌اند. پس با این وضعیت و در این شرایط چه باید کرد؟ 

پاسخ: آن‌چه به آن نیاز داریم خود واقعیت‌هاست و نه تئوری‌های بسیار کلی و انتزاعی. از نظریه محض نمی‌توان به واقعیت رسید و از تلنبار کردن نظریات انتزاعی نمی‌توان پلی برای رسیدن به واقعیت ساخت. واقعیتِ سفت و سخت و قرص و محکم با نظریات ما نرم نمی‌شود. هر گونه نظریه‌پردازی باید پس از روشن شدن واقعیت عینی و پیامدهای آن باشد. متفکران بزرگ هم با توجه به واقعیات عینی، نظریات کلان و الگوهای نظری بزرگ را سامان دادند، اما ما با نظریه‌ها از واقعیات غافل می‌شویم. به همین دلیل کارهای آماری واقعی و مطالعات میدانی جدی در این زمینه مفیدتر بوده و بیشتر اثرگذار هستند. تصمیم‌هایی که بر این اساس گرفته می‌شوند، نتایج بسیار بهتری خواهند داشت. اما اگر فقط به تئوری‌های کلی اکتفا کنیم به هیچ جا نمی‌رسیم و هر کسی همان خواهد بود که هست. در پایان نیز اوضاع جامعه و سیاست دست‌نخورده باقی می‌ماند. در حالی‌ که امروزه بیشتر از هر چیزی به سیال‌شدن جریان قدرت سیاسی و تغییر آرایش آن نیازمندیم.

خلاصه آن‌که علاوه بر مباحث نظری محض، باید به جزئیات و رخدادهای عینی اطراف خود هم خیلی زیاد توجه کنیم و گرنه با تئوری‌های بزرگ و پیچیده کور می‌شویم؛ زیرا هیچ چیز به اندازه نظریات فلسفی نمی‌تواند حجاب واقعیت‌ها شود. ویتگنشتاین (1889-1951) خوب گفته است: "خداوند به فیلسوف بصیرت به چیزی را دهد که مقابل همه چشم‌ها قرار دارد".

  • علی غزالی‌فر

 

خوب بود. جمعه بارانی و خوبی بود. پس از چند روز پریشانی جمع شده بودیم. هر کسی نکته نغز و کوتاه و گوارایی می‌گفت؛ دل را خنک و دماغ را تر می‌کردیم. کم کم سواد سیاست پیدا شد و یک‌باره چشم باز کردیم و دیدیم در وسطش گرفتار شده‌ایم. دوستی که در یکی از فلسفه‌های معاصر غربی چیره‌دست بود، دیدگاه خاص خود را درباره وقایع جاری با قاطعیت مطرح کرد و در اطراف آن سخن راند؛ سخنانی بس عجیب و غریب و پرت و بی‌ربط و کج و غلط. آخر فلان فلسفه معاصر غربی چه ربط مستقیمی به وضعیت سیاسی حال حاضر ما دارد تا شخصی با استناد به تخصص در آن زمینه احکام سیاسی معینی صادر کند؟! البته قطعا می‌توان از بصیرت‌های آن استفاده کرد، اما اگر به‌طور مستقیم به‌کار گرفته شود، به‌جای آشکارکردن، می‌پوشاند و به‌جای روشن ساختن بر تاریکی و کج‌اندیشی می‌افزاید. این‌گونه چیره‌دستی‌ها‌ بخودی خود باعث نمی‌شود که انسان قضاوت درستی در سیاست داشته باشد؛ زیرا مباحث آن از جنس دیگری است. لذا عجیب نبود که نظر آن شخص نسنجیده و ناپخته و ناگوار از آب درآمد.

یکی از مصائب ما در عرصه سیاست این است که هر کسی بر مبنای تخصص خود به سیاست روی می‌آورد و گمان می‌کند که تخصص حرفه‌ای او در آن زمینه مجوز لازم را برای فهم و تحلیل امور سیاسی جاری به او می‌دهد. اما چنین باوری توهم محض است. هیچ تخصصی برای ورود به سیاست کافی نیست. فهم سیاسی به دانش و تجربه خاص خود نیاز دارد. آخر کسی که یکی دو کتاب خوب و خوش‌گوشت در باب سیاست نخوانده باشد، چگونه به خود جرأت می‌دهد که با اطمینان در باب مسائل گوناگون سیاسی به مثابه یک کارشناس دانا اظهار نظر کند؟! البته دقیقا به دلیل همین بی‌اطلاعی است که این‌گونه عمل می‌کند.

به همین علت وجود پوپولیسم در سیاست ما عجیب نیست. بدترین و مخرب‌ترین نوع پوپولیسم آن است که اندیشمندان، در خارج از حوزه تخصص خود، اظهارنظر تخصصی کنند. وقتی که شهروندان فرهیخته و تحصیلکرده به نحو پوپولیستی به مصاف قدرت سیاسی می‌روند، از عموم مردم چه انتطاری می‌توان داشت.

واضح است کسانی که در طول سال یا سالیان هیچ تأمل جدی و مهمی در باب سیاست ندارند، نمی‌توانند یک‌باره به‌طور جدی آن را درست و همه‌جانبه درک کنند. چنین کسانی به شخصی می‌مانند که در طول سال هیچ تکانی به خود نداده است و ناگهان می‌خواهد در یک مسابقه ورزشی شرکت کند؛ طبیعی است که نتواند خوب بازی کند و پیروز شود.

همچنین صرف قرارگرفتن در جریان گفته‌ها و رخدادهای انتخابات چیزی را روشن یا حل نمی‌کند. همه این‌ها باید فهم و تفسیر شود و گرنه خود گفته‌ها و رخدادها از هیچ انسجامی برخوردار نیست، چه رسد به این که صدق آن‌ها محرز باشد. در هنگام انتخابات هجمه‌های فراوان و غران اطلاعات و تبلیغات مجال نفس کشیدن به ذهن نمی‌دهد. درک سیاسی نیاز به نظریه و تجربه دارد تا بتوان داده‌های گوناگون و متشتت را در جایگاه خود قرار داد و خوب داوری کرد و در نهایت به یک فهم منسجم از کل آن‌چه رخ می‌دهد دست یافت. در غیر این صورت فقط شاهد کنش‌های خام سیاسی خواهیم بود. یکی از علل پوپولیسم سیاسی همین مواجهه مقطعی و حداقلی با سیاست است. هنگامی که شهروندان برخورد پوپولیستی با رخدادهای سیاسی داشته باشند، قدرت سیاسی نیز پوپولیستی با آنان مواجه می‌شود. پوپولیسم از توده مردم تبخیر می‌شود و به بالاترین لایه‌های قدرت سیاسی نفوذ می‌کند. و گرنه هیچ سیاستمداری نمی‌تواند با شهروندانی که آن‌گونه نیستند، این‌گونه برخورد کند.

  • علی غزالی‌فر


ژاک دریدا (1930-2004) فیلسوف سیاسی نبود. البته نحوه فلسفه‌ورزی او و مضامین اندیشه‌هایش استلزامات سیاسی داشت، اما او کمتر به‌طور مستقیم به این حوزه پرداخته است. از معدود آثار او در این زمینه کتابی است با عنوان "سیاستِ دوستی". او در این اثر خود مفهوم دوستی را از دوران یونان باستان تا قرن بیستم مورد بررسی قرار می‌دهد و به شیوه خاص خودش آن را ساختارشکنی می‌کند و به‌ویژه در باب ارتباط آن با سیاست می‌اندیشد.

از نظر دریدا دوستی موضوعی نیست که فقط مربوط به حوزه اخلاق و روانشناسی باشد. به عبارت دیگر دوستی چیزی نیست که فقط در حوزه فردی و خصوصی قرار داشته باشد، بلکه وجهی اجتماعی و بعدی سیاسی نیز دارد. این جنبه از دوستی را باید بسیار مهم و حیاتی تلقی کرد؛ زیرا تنها راه نجات حیات جمعی بشریت است. سیاست که بنا بود راه‌حل مشکلات حیات جمعی انسان‌ها باشد، خود تبدیل به بزرگترین مشکل آنها شده است. دموکراسی نیز از این جهت مستثنا نیست و دچار مشکل جدی، بلکه بحران، است. دریدا بر این باور است که برای دموکراسی در سیاست، چه سیاست داخلی و چه روابط بین‌المللی، تنها امید پیشِ رو آن است که روابط سیاسی از نوع دوستی باشد. اگرچه امروزه روابط سیاسی در همه ابعاد آن کاملا در تقابل با این نگاه است، اما هیچ ضرورتی ندارد که مفاهیم محوری سیاست اموری همچون قدرت، سلطه، نزاع، جنگ، پیروزی و... باشد؛ مفاهیمی که همه بر گرد مفهوم کلی‌تر دشمنی می‌چرخند. این مطلب را می‌توان به خوبی در زبان سیاست مشاهده کرد که ادبیات آن سرشار از واژگانی است که نشان‌دهنده رابطه دشمنی میان دو طرف است. اما ضرورتی ندارد که سیاست بر اساس دشمنی بنا شود، بلکه این امکان وجود دارد که سیاست بر مبنای دوستی شکل بگیرد. اما چرا دوستی؟

این فیلسوف فرانسوی این‌گونه پاسخ می‌دهد که دموکراسی واقعی آن‌گاه محقق می‌شود که ریشه در خصلت‌های راسخ انسان‌ها داشته باشد، به‌ویژه آن خصلت‌هایی که روابط عمیق و پایدار انسانی را شکل می دهند و از آن میان دوستی در کانون چنین خصلت‌هایی قرار دارد. لذا هر چه از دوستی فاصله بگیریم، دموکراسی بیشتر در معرض خطر است. در باب هر گونه کنش سیاسی داخلی یا بین‌المللی باید پیش از هر چیز مشخص کنیم که آن کنش بر مبنای دوستی انجام می‌شود یا خیر. اگر بر مبنای دوستی نباشد، فرجام خوشی نخواهد داشت، اگرچه با عناوینی همچون پیروزی همراه باشد. در کل، هر رخداد سیاسی غیردوستانه برای همگان و جامعه سیاسی بدفرجام خواهد بود.

خلاصه آن‌که راه رسیدن به دموکراسی حقیقی بسیار دشوار است؛ زیرا این راه از گردنه باریک دوستی می‌گذرد.

  • علی غزالی‌فر