تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است


ناشناسی با عنوانی از زبان یونان و تصویری از دودکش کلیسای واتیکان گروهی ساخته و خلق‌الله را فوج فوج به آن دعوت می‌کند. وی هر کس را که به آن پا بگذارد، خفت کرده و او را وادار به آموختن اندیشه‌های یوآخیم فیوره‌ای (1135-1202) می‌کند؛ متألهی فروخفته در اعماق قرون وسطی که تاریخ را نه در گذشته که امری مربوط به آینده می‌داند.

اگر بتوان به سلیقه این شخص در انتخاب فیسلوف مورد علاقه‌اش خرده گرفت، اما نمی‌توان او را به‌خاطر شیوه‌اش ملامت کرد؛ زیرا این شیوه، رویه بیشتر اهل فلسفه برای یادگیری مکتب محبوب خود و یارگیری برای آن است.

او برای اثبات لزوم فهم نظریات یوآخیم دو سه دلیل را مرتب تکرار می‌کند. اما:

1-این دلایل در حد الزام نیست و لذا ضرورت پرداختن به او را اثبات نمی‌کند. چه ضرورتی دارد که برای فهم یکی از صدها نظریه در باب سرشت تاریخ این همه وقت صرف کنیم؟

2-این دلایل عام هستند و همه اهل فلسفه برای تبلیغ فیلسوف خود، آنها را در آستین دارند. به عبارت دیگر دلیل اعم از مدعاست و موارد زیادی را شامل می‌شود و منحصر به آن مورد خاص نیست. بله یوآخیم هم چیزی فهمیده، حرف‌های جالبی زده، نظریات بدیعی ارائه کرده و اثری بر فرهنگ داشته، اما هزاران کس دیگر هم داشته‌اند و بسیاری نیز بیشتر و گسترده‌تر و عمیق‌تر. حتی در باب تاریخ هم چرا به‌جای کالینگ‌وود (1889-1943)، توینبی (1889-1975)، لئوپولد فون رانکه (1795-1886) و... به یوآخیم بچسبیم؟

3-با تأمل و تفکر می‌توان دلایلی برای عدم مطالعه یوآخیم یافت. مسئله این است که کمتر کسی به این جنبه می‌پردازد؛ یعنی کسی وقت و انرژی خود را بر سر این کار نمی‌گذارد که دلایلی برای عدم مطالعه فلان فیلسوف پیدا کند. اگر برای مطالعه یوآخیم دو سه دلیل ذکر می‌کنند، برای نخواندنش هم اگر نه بیست سی، دست‌کم سه چهار دلیل می‌توان پیدا کرد. نیز برای هر کس دیگری. باور کنید!


اقتضای عقلانیت این است که برای انتخاب چیزی باید همه دلایل له و علیه در دسترس را بررسید و سبک و سنگین کرد. هر کدام وزن بیشتری یافت، آن طرف را برگزینیم. آیا یوآخیم یا فلان و بهمان کس از چنین آزمونی موفق بیرون آمده است؟

  • علی غزالی‌فر


پیچیده در توده‌ای لباس پاره و پوسیده همین‌که پا به کلاس گذاشت، دانشجویان او را بیرون انداختند. این اولین‌بار نبود. در کلاس‌های دیگر نیز چنین رفتاری با او داشتند. تصورشان این بود که گداست. درهای دانشگاه سوربن در آن زمان به روی همگان باز بود و گاهی گدایان پاریس وارد آن‌جا می‌شدند. اما او گدا نبود، بلکه با کارگری در یک رختشورخانه امرار معاش می‌کرد. نامش لوسین بود.

پنجاه سال پس از آن دوران، نه‌تنها مردم عادی، بلکه حتی دانشجویان هم ده‌ها بهانه برای درس نخواندن می‌تراشند. یکی از علمی‌ترین آنها توسل به هرم مزلو است. آبراهام مزلو (1908-1970) نیازهای آدمی را به هرمی تشبیه می‌کند که انواع مادی آن قاعده‌اش را شکل می‌دهند و امور ذهنی، روحی و معنوی در قله آن جای می‌گیرند. بین این دو سطح نیز انواع گوناگونی از امور بینابینی وجود دارد؛ مثل دوستی، احترام و شخصیت.

اما معلوم نیست معنای دقیق و درست این نظریه چیست. آن را قانونی عام به‌شمار آورده، درباره‌اش اغراق کرده، یک‌جانبه نگریسته و برداشت‌های دلبخواهانه از آن به عمل آورده‌اند. به نظر می‌رسد تفسیرهای مختلفی می‌توان از آن داشت. عجیب است که داده‌های تجربی و تاریخی را نادیده گرفته‌اند. آنها خلاف فهم رایج از آن را نشان می‌دهند؛ زیرا اکثریت قریب به اتفاق کسانی که به امور قله آن هرم دست پیدا کرده‌اند، از قاعده هرم محروم بوده‌اند. منظورم عارفان و شخصیت‌های معنوی نیست، بلکه اندیشمندان و هنرمندان بزرگ نیز در فقر و تلخی و ناکامی شاهکارهای خود را خلق کردند. سمفونی‌های شگفت‌انگیز، تابلوهای نقاشی حیرت‌انگیز، رمان‌های ادبی سترگ، نظام‌های فلسفی بزرگ، هندسه‌های نااقلیدسی شگرف و... محصول کسانی هستند که در سخت‌ترین شرایط زندگی کرده‌اند. جالب است که فروید (1856-1939) عکس آن نظریه را می‌گوید. وی بر این باور است که چنان دستاوردهایی فقط در سایه محرومیت از نیازهای اساسی پدید می‌آیند. لذا برای چنان ابداعاتی مهار امیال و تصعید آنها لازم است.

عرضم این است که دانشجویان به‌جای جمع کردن چنان بهانه‌هایی برای نشستن به انتظار شرایط آرمانی رشد علمی شرایطی که هیچ‌گاه محقق نخواهد شد تلاش کنند بیاموزند که چگونه در شرایطی که هستند راهی برای حرکت روبه‌جلو پیدا کنند. گذشتگان برای رشد خود سقف فلک را می‌شکافتند، بدون ادعا. امروزیان در رفاه و تنبلی غوطه‌ورند و قدم از قدم برنمی‌دارند، اما ادعاهای‌شان...؛ آه ادعاهای‌شان!

اگر بتهون (1770-1827)، هگل (1770-1831)، لوباچفسکی (1792-1856)، ون گوک (1853-1890) و داستایفسکی (1821-1881) به انتظار شرایط آرمانی می‌نشستند، هیچ دستاوردی نمی‌داشتند و حتی نام‌ونشانی هم از آنها نمی‌ماند. نودونه درصد شاهکارهای هنری و آثار علمی و فلسفی ریشه در رنج دارند. رنج خاک حاصل‌خیزی است که شکوه و زیبایی انسان در آن ریشه دارد. کسی که از رنج فرار کند، روحش تهی‌دست می‌ماند؛ زیرا تمام عمر و توانش صرف فرار از رنج خواهد شد.

می‌گویید پس، برای مثال، دستاوردهای فراوان دانشگاه‌های ثروتمند و مرفه چیست؟ راستش من دستاورد عمیقی نمی‌بینم. آنها را دیده و خوانده‌ام. دانش عمیقی در آنها نیافته‌ام. آنها محصولات گلخانه‌ای یک نظام بروکراتیک هستند؛ غیراصیل و وابسته به پول و بودجه و یک نظام بروکراسی. خواندن یا ندانستن آنها هیچ‌کدام تأثیر عمیقی بر زندگی ندارد. اگر غیر از این باشد، خب همان یک درصد استثنا است، اگرچه در آن صورت هم احتمالا متناسب با خود از رنجی روییده‌اند.

اگر مته به خشخاش بگذاریم، معلوم نیست معنای هنجاری نظریه مزلو چیست. از این روی، قابلیت تفسیرهای مختلف را دارد. آن‌چه من از نظریه مزلو می‌فهمم این است که انسان تا تکلیف خود را با نیازهای مادی روشن نکند، بالا نمی‌رود. این امر منحصر به ارضای کامل و آرمانی و  بی‌چون‌وچرای آنها نیست. یک راه هم این است که انسان قید آنها را بزند تا دیگر برای او دغدغه خاطر و مسئله ذهنی نباشند. همان کاری که لوسین کرد؛ لوسین گلدمن (1913-1970) بزرگ‌ترین و نامدارترین شاگرد جورج لوکاچ (1885-1971) و یکی از نستوه‌ترین فیلسوفان نئومارکسیست قرن بیستم با آثاری دشوار و درخشان. وی در فلاکت عجیبی زیست، اما متوقف نشد و رشد کرد. بیشتر انسان‌ها در رنج می‌آموزند و عده‌ای کمی هم از رنج می‌آموزند.

  • علی غزالی‌فر