تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخابات» ثبت شده است


هانا آرنت (1906-1975) شایسته هر عنوانی است که نشان‌دهنده اوج تفکر و خردمندی باشد. در هر تاریخ معاصری نیز او را در زمره فیلسوفان و روشنفکران ممتاز قرن بیستم جای می‌دهند. اما خود او از دو لقب "فیلسوف" و "روشنفکر" متنفر بود. او بارها به وضوح گفت و تصریح کرد که به هیچ وجه فیلسوف نیست و اگر چه تحصیلات او در زمینه فلسفه بود، اما برای همیشه با آن وداع کرده است. و در مورد بیزاری خود از جریان روشنفکری می‌گفت: "دوباره هرگز! من دیگر در هیچ امر روشنفکری درگیر نخواهم شد. نمی‌خواهم با این جماعت کاری داشته باشم". حتی وقتی به او گفته می‌شد که به هر حال اندیشه‌هایش مربوط به فلسفه سیاسی است، باز هم این اصطلاح را خوش نداشت و کار خودش را مربوط به حوزه "نظریه سیاسی" (Political Theory) می‌دانست و نه "فلسفه" سیاسی. او می‌گفت: "می‌خواهم با چشمانی به سیاست بنگرم که فلسفه آنها را تیره و تار نکرده باشد".

دلیل بیزاری آرنت از این دو واژه آن است که از نظر او فیلسوفان و روشنفکران همیشه مشغول "بافتن" و "سر هم کردن" هستند. برای همین وقتی که هیتلر در آلمان ظاهر شد، فیلسوفان و روشنفکران آلمانی درباره هیتلر ایده‌هایی بافتند و چیزهایی سر هم کردند و در پایان به او پیوستند. از نظر آرنت این "سر هم کردن ایده‌ها" و "بافتن درباره هر چیز" مقتضای خود فلسفه و روشنفکری است.

آرنت در این مورد بیش از حد اغراق کرده است. البته بخاطر مصیبت‌های هولناکی که بر سر او و دیگران نازل شد، می‌توان او را درک کرد و تا حدی به او حق داد. در بعضی شرایط نیز بهتر می‌توان معنای سخن او را فهمید. مثلا نمونه بارزی از این سخن آرنت را در ایام انتخابات اخیر می‌شد به خوبی دید. برخی از اصحاب حوزه فلسفه و فلسفه حوزه بیانیه‌هایی صادر کردند که واقعا از منظر فلسفی شرم‌آور بود و به تعبیر هگل (1770-1831) نشان می‌داد که "اندیشه از واقعیت عقب افتاده است". نمی‌گویم حمایت از نامزد خاصی نامعقول است؛ ابدا چنین نیست.

"هیچ‌کس را نمی‌توان و نباید بخاطر حمایت از نامزد خاصی محکوم کرد".

اما، و هزار اما، دلایل حمایت مهم است. این‌که کسی بیانیه‌ای بنویسد یا امضا کند، که برای سایر افراد موافق مقبول باشد، هنری نیست. اتفاقا هر چه یک بیانیه افراطی‌تر باشد، موافقان را بیشتر خوش می‌آید. هنر آن است که انسان سخنان فاخری بگوید و دلایلی ارائه کند که حتی مخالفان نیز نتوانند آن را به سخره بگیرند و، در عین مخالفت، به آن احترام بگذارند. متاسفانه برخی از متولیان فلسفه چیزهایی منتشر کردند که یا مایه تمسخر بود یا باعث تأسف.

کسانی که مو را از ماست بیرون می‌کشند و ظریفترین صورت نظریات را به درشت‌ترین شکل نقد می‌کنند، چرا مواضع سیاسی و اجتماعی خود را، پیش از اعلام، نقادانه بررسی نمی‌کنند؟! چرا، از منظر یک مخالف و منتقد سخت‌گیر، سخنان خود را بازخوانی نمی‌کنند؟!

واقعیت آن است که تفکر انتقادی هنگامی حقیقتا جدی است که اولا متوجه خود "من" باشد و نه دیگران. کسی که در عرصه فلسفه حتی یک سوزن هم به باورهای خود نمی‌زند، همه چیز هست الا فیلسوف.

  • علی غزالی‌فر


من از صمیم قلب و با همه وجود امیدوارم و آرزو می‌کنم که فردا همه ایرانیان در این انتخابات شرکت کنند؛ انتخاباتی که شکل رفراندوم به خود گرفته است. دوست دارم همه مردم ایران، روز جمعه، در خط مقدم جبهه خود بایستند؛ همه رأی‌ها را شلیک کنند و صندوق‌ها را به توپ ببندند و عرصه سیاست را با آراء خود بمباران کنند تا حیات سیاسی کشور آباد شود. دوست دارم رئیس جمهور بعدی با قدرت و قاطعیت پیروز شود و این نزاع را یک‌سره سازد و غوغاها را خاموش کند.

این‌گونه است که آرامش پیدا می‌کنم و خیالم راحت می‌شود؛ زیرا می‌خواهم بدانم ایران چیست؟ ذهنیت سیاسی و اجتماعی این جامعه چگونه است؟ در چه کشوری زندگی می‌کنم و در اطراف من چه کسانی هستند، چگونه می‌اندیشند و مسائل را چگونه می‌فهمند؟ واقعا می‌خواهم بدانم که با چه کسانی زیر این آسمان دارم زندگی می‌کنم؟ می‌خواهم تکلیف خودم را روشن کنم.

اما از طرف دیگر بسیار ناراحتم؛ زیرا رقابت انتخاباتی به صورتی درآمده است که خود پیروزی و شکست هدف نهایی شده است؛ تو گویی مسابقه فوتبال است. نمی‌گویم دوستانه – آخر ما کجا و دوستی کجا؟! – اما می‌توان مسالمت‌آمیز رقابت کرد. چه ضرورتی دارد که همدیگر را  دشمن سرنوشت یکدیگر بدانیم؟! این انتخابات پر از دروغ و تهمت و فحاشی و هتاکی شده است. همه این‌ها نیز ظاهر قضیه است. باطن قضیه این است که یک "نفرت" عمیق در حال گسترش است. طرفداران هر نامزد از طرف‌های مقابل چنان متنفرند که دوست دارند آنها را نفله و نابود کنند. دو طرف نفرت را با نفرت پاسخ می‌دهند و این آتش خانمان‌سوز را شعله‌ورتر می‌کنند. با چنین وضعیت بدی پیروزی چه معنایی دارد؟ مگر همه این بساط برای این پهن نشده بود که زندگی بهتری برای همه ساخته شود؟! اما با این شیوه‌ای که در پیش گرفته شده همه چیز از اساس به هم ریخته است. همان‌گونه که در شوره‌زار هیچ محصولی عمل نخواهد آمد، در جامعه‌ای که قلب شهروندانش پر از نفرت باشد، هیچ پیش‌آمد خوبی رخ نخواهد داد. اگر اوضاع همین‌طور باقی بماند، پس از پیروزی هر نامزد، در طرف مقابل، میلیون‌ها انسانی به‌جا می‌مانند که دل‌هایشان سرشار از کینه و نفرتی است که زدوده نخواهد شد و در آینده به هر شکلی در پی آسیب به دولت و حامیان آن هستند؛ به عبارت دیگر نوعی جنگ داخلی فرسایشی.

در این ماجرا همه مقصرند اما انگشت اتهام را ابتدا باید متوجه آن ایدئولوژی دشمن‌محور کرد. آن ایدئولوژی دشمن را به آن سوی مرزهای جغرافیایی کشور محدود نخواهد کرد و در درون جامعه نیز بسیاری را به صورت دشمن در می‌آورد. از دشمن هم باید متنفر بود و به جنگش رفت و نابودش کرد. و این‌گونه است که نفرت در جامعه ریشه می‌دواند. همه از هم متنفر می‌شوند. نفرت ریشه همه را خواهد سوزاند و همگی نابود خواهند شد. آیا اینک وضعیت ما مصداق این شعر شاملو (1304-1379) نیست:  

"اندک بدی در نهاد تو

اندک بدی در نهاد من

اندک بدی در نهاد ما...

و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می‌آید".

  • علی غزالی‌فر


پس  از دوران ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، چرخشی در پارادایم ذهنی شهروندان در امر سیاست رخ داد. همدلی آنان با نظام سیاسی حاکم ضعیف شد و از آن زمان تاکنون هر روز ضعیف‌تر می‌شود. به همین دلیل در کنش سیاسی خود جانب نظام سیاسی حاکم را نمی‌گیرند و به دنبال راهی دیگر هستند. چرا؟

زیرا حقیقت، غالبا، در شرایط درد و رنج فهمیده می‌شود. عموم شهروندان ایرانی نیز درد و رنج خود را در همه زمینه‌ها ناشی از ایدئولوژی حاکم می‌دانند. به همین دلیل گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که بیشترین فاصله را با آن داشته باشد. این قاعده در مورد رئیس‌جمهورهای سابق، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی، کاملا صادق بود؛ یعنی مردم به این علت به این افراد رأی دادند که بیش از سایر کاندیداها از ایدئولوژی حاکم فاصله داشتند یا تصور می‌کردند که چنین هستند. احتمالا این قاعده در این انتخابات هم نقض نمی‌شود؛ زیرا واقعیت‌های دردناک هنوز محفوظ است و مردم همچنان درد می‌کشند و رنج می‌برند و عامل اصلی آن را نیز همچنان همان ایدئولوژی می‌دانند. مواردی همچون رادیکال‌بودن، غیرروحانی‌بودن، اسلام‌گرابودن، سکولاربودن و... به هیچ عنوان ملاک اصلی نیستند.

نکته دیگر آن است که امروزه اگر نه مشروعیت، دست‌کم، مقبولیت سیاسی کاملا و به‌شدت با اقتصاد گره خورده است. اقتصاد نیز – برای فروش کالای داخلی، خرید کالای خارجی خوب و از همه مهمتر جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی – کاملا با روابط بین‌المللی ارتباط دارد. روابط خوب بین‌المللی هم مستلزم دورشدن از ایدئولوژی حاکم است. از این جهت نیز به‌طور طبیعی گزینه‌ای مورد توجه است که از آن دورتر باشد. البته کاملا روشن است چنان گزینه‌ای علاوه بر خردمندی، باید از دانش، تجربه و قدرت نسبی هم برای پیش‌برد مقاصد برخوردار باشد.

  • علی غزالی‌فر


مهمترین انتخابات کشور نزدیک است. برخی از اهالی علوم انسانی تحلیل و نظریه‌پردازی خود را بیشتر می‌کنند. انواع گوناگون و فراوانی از مباحث نظری را شاهدیم. بعضی به سخنان مارکوزه و لاکان و فروید و فوکو استناد می‌کنند و برخی به نظریات آرنت و رالز و نوزیک و برلین. هر گروهی با تحلیل‌ها و نظریه‌های خود تلاش می‌کند موضع خود را موجه نشان دهد و دیگران را به جبهه خود بیاورد و به اصطلاح یارگیری کند. خلاصه آن‌که اصحاب علوم انسانی همه زرادخانه‌های نظری خود را با تمام توان به ‌کار انداخته‌اند. مسئله‌ای که در این شرایط مطرح می‌شود آن است که مباحث نظری در مسائل اجتماعی و سیاسی چه تاثیری دارد؟

من تاکنون هیچ کسی را ندیده‌ام که با مباحث علوم اجتماعی و اندیشه سیاسی دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی خود را تغییر دهد. اگر هم چنین کسانی یافت شوند، بعید می‌دانم تعداد قابل توجهی داشته باشند. واقعیت این است که تغییر نظریات اجتماعی و سیاسی با اندیشه‌ورزی صرف تقریبا محال است. تغییر در این زمینه تابع تغییر واقعیت و پیامدهای آن برای افراد است. تقریبا هر کسی به هر راهی رفته، تازیانه واقعیت او را به آن سمت رانده است. لذا دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی اکثریت قریب به اتفاق افراد تابع پیامدهای واقعیت بالفعل برای آنان است. بحث‌های نظری هم صرفا تأیید، تقویت و دفاع از دیدگاهی است که اتخاذ شده است. مباحث نظری تنها آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند. من بسیار شاهد بوده‌ام که دو طرف مقابل هم برای دفاع از موضع خود به یک مرجع واحد استناد کرده‌اند. مناظراتی برگزار می‌شود و پیشاپیش می‌توان با قاطعیت پیش‌بینی کرد که نتیجه هر مناظره‌ای آن است که هر گروهی خود را پیروز آن مناظره خواهد دانست. در هر جریانی هم ادعا می‌شود که به هسته و پشت‌صحنه سیاست دست یافته‌اند. غافل از اینکه سیاست هسته و پشت‌صحنه‌ای ندارد و همه این پیش‌فرض‌ها برای این است که تکثر و پیچیدگی بسیار زیاد مسائل اجتماعی و سیاسی کنار گذاشته شود و با تقلیل و ساده‌انگاری به یک پاسخ و راه‌حل نهایی و قطعی دست پیدا کنیم. همچنین غالبا از یک سخن یا نظریه واحد از یک متفکر واحد دو برداشت متقابل صورت می‌گیرد. موافقان و مخالفان قدرت حاکم، یکسان، از فوکو و هایک بهره‌برداری می‌کنند. چرا این‌گونه است؟

برای پاسخ این پرسش باید به سرشت مباحث نظری توجه کرد. مباحث نظری بسیار ظریف بوده و به راحتی با اندکی پیچ و تاب می‌توان آن‌ها را به هر سمتی کشاند و از آن‌ها به نفع هر موضعی نتیجه مورد نظر را به‌دست آورد. اوضاع به‌گونه‌ای است که می‌توان گفت معنای هر نظری در مباحث علوم انسانی از منظر یک موضع پیشینی فهمیده می‌شود. از هر نظریه‌ای می‌توان برای توجیه و دفاع از هر موضعی استفاده کرد. همیشه همین‌طور بوده است؛ مثلا محافظه‌کاران و رادیکال‌ها، هر دو، به‌طور یکسان از هگل و هایدگر و فوکو و دریدا بهره‌برداری کرده‌اند. پس با این وضعیت و در این شرایط چه باید کرد؟ 

پاسخ: آن‌چه به آن نیاز داریم خود واقعیت‌هاست و نه تئوری‌های بسیار کلی و انتزاعی. از نظریه محض نمی‌توان به واقعیت رسید و از تلنبار کردن نظریات انتزاعی نمی‌توان پلی برای رسیدن به واقعیت ساخت. واقعیتِ سفت و سخت و قرص و محکم با نظریات ما نرم نمی‌شود. هر گونه نظریه‌پردازی باید پس از روشن شدن واقعیت عینی و پیامدهای آن باشد. متفکران بزرگ هم با توجه به واقعیات عینی، نظریات کلان و الگوهای نظری بزرگ را سامان دادند، اما ما با نظریه‌ها از واقعیات غافل می‌شویم. به همین دلیل کارهای آماری واقعی و مطالعات میدانی جدی در این زمینه مفیدتر بوده و بیشتر اثرگذار هستند. تصمیم‌هایی که بر این اساس گرفته می‌شوند، نتایج بسیار بهتری خواهند داشت. اما اگر فقط به تئوری‌های کلی اکتفا کنیم به هیچ جا نمی‌رسیم و هر کسی همان خواهد بود که هست. در پایان نیز اوضاع جامعه و سیاست دست‌نخورده باقی می‌ماند. در حالی‌ که امروزه بیشتر از هر چیزی به سیال‌شدن جریان قدرت سیاسی و تغییر آرایش آن نیازمندیم.

خلاصه آن‌که علاوه بر مباحث نظری محض، باید به جزئیات و رخدادهای عینی اطراف خود هم خیلی زیاد توجه کنیم و گرنه با تئوری‌های بزرگ و پیچیده کور می‌شویم؛ زیرا هیچ چیز به اندازه نظریات فلسفی نمی‌تواند حجاب واقعیت‌ها شود. ویتگنشتاین (1889-1951) خوب گفته است: "خداوند به فیلسوف بصیرت به چیزی را دهد که مقابل همه چشم‌ها قرار دارد".

  • علی غزالی‌فر

 

خوب بود. جمعه بارانی و خوبی بود. پس از چند روز پریشانی جمع شده بودیم. هر کسی نکته نغز و کوتاه و گوارایی می‌گفت؛ دل را خنک و دماغ را تر می‌کردیم. کم کم سواد سیاست پیدا شد و یک‌باره چشم باز کردیم و دیدیم در وسطش گرفتار شده‌ایم. دوستی که در یکی از فلسفه‌های معاصر غربی چیره‌دست بود، دیدگاه خاص خود را درباره وقایع جاری با قاطعیت مطرح کرد و در اطراف آن سخن راند؛ سخنانی بس عجیب و غریب و پرت و بی‌ربط و کج و غلط. آخر فلان فلسفه معاصر غربی چه ربط مستقیمی به وضعیت سیاسی حال حاضر ما دارد تا شخصی با استناد به تخصص در آن زمینه احکام سیاسی معینی صادر کند؟! البته قطعا می‌توان از بصیرت‌های آن استفاده کرد، اما اگر به‌طور مستقیم به‌کار گرفته شود، به‌جای آشکارکردن، می‌پوشاند و به‌جای روشن ساختن بر تاریکی و کج‌اندیشی می‌افزاید. این‌گونه چیره‌دستی‌ها‌ بخودی خود باعث نمی‌شود که انسان قضاوت درستی در سیاست داشته باشد؛ زیرا مباحث آن از جنس دیگری است. لذا عجیب نبود که نظر آن شخص نسنجیده و ناپخته و ناگوار از آب درآمد.

یکی از مصائب ما در عرصه سیاست این است که هر کسی بر مبنای تخصص خود به سیاست روی می‌آورد و گمان می‌کند که تخصص حرفه‌ای او در آن زمینه مجوز لازم را برای فهم و تحلیل امور سیاسی جاری به او می‌دهد. اما چنین باوری توهم محض است. هیچ تخصصی برای ورود به سیاست کافی نیست. فهم سیاسی به دانش و تجربه خاص خود نیاز دارد. آخر کسی که یکی دو کتاب خوب و خوش‌گوشت در باب سیاست نخوانده باشد، چگونه به خود جرأت می‌دهد که با اطمینان در باب مسائل گوناگون سیاسی به مثابه یک کارشناس دانا اظهار نظر کند؟! البته دقیقا به دلیل همین بی‌اطلاعی است که این‌گونه عمل می‌کند.

به همین علت وجود پوپولیسم در سیاست ما عجیب نیست. بدترین و مخرب‌ترین نوع پوپولیسم آن است که اندیشمندان، در خارج از حوزه تخصص خود، اظهارنظر تخصصی کنند. وقتی که شهروندان فرهیخته و تحصیلکرده به نحو پوپولیستی به مصاف قدرت سیاسی می‌روند، از عموم مردم چه انتطاری می‌توان داشت.

واضح است کسانی که در طول سال یا سالیان هیچ تأمل جدی و مهمی در باب سیاست ندارند، نمی‌توانند یک‌باره به‌طور جدی آن را درست و همه‌جانبه درک کنند. چنین کسانی به شخصی می‌مانند که در طول سال هیچ تکانی به خود نداده است و ناگهان می‌خواهد در یک مسابقه ورزشی شرکت کند؛ طبیعی است که نتواند خوب بازی کند و پیروز شود.

همچنین صرف قرارگرفتن در جریان گفته‌ها و رخدادهای انتخابات چیزی را روشن یا حل نمی‌کند. همه این‌ها باید فهم و تفسیر شود و گرنه خود گفته‌ها و رخدادها از هیچ انسجامی برخوردار نیست، چه رسد به این که صدق آن‌ها محرز باشد. در هنگام انتخابات هجمه‌های فراوان و غران اطلاعات و تبلیغات مجال نفس کشیدن به ذهن نمی‌دهد. درک سیاسی نیاز به نظریه و تجربه دارد تا بتوان داده‌های گوناگون و متشتت را در جایگاه خود قرار داد و خوب داوری کرد و در نهایت به یک فهم منسجم از کل آن‌چه رخ می‌دهد دست یافت. در غیر این صورت فقط شاهد کنش‌های خام سیاسی خواهیم بود. یکی از علل پوپولیسم سیاسی همین مواجهه مقطعی و حداقلی با سیاست است. هنگامی که شهروندان برخورد پوپولیستی با رخدادهای سیاسی داشته باشند، قدرت سیاسی نیز پوپولیستی با آنان مواجه می‌شود. پوپولیسم از توده مردم تبخیر می‌شود و به بالاترین لایه‌های قدرت سیاسی نفوذ می‌کند. و گرنه هیچ سیاستمداری نمی‌تواند با شهروندانی که آن‌گونه نیستند، این‌گونه برخورد کند.

  • علی غزالی‌فر