زین بیشتر میندیش!
مهمترین انتخابات کشور نزدیک است. برخی از اهالی علوم انسانی تحلیل و نظریهپردازی خود را بیشتر میکنند. انواع گوناگون و فراوانی از مباحث نظری را شاهدیم. بعضی به سخنان مارکوزه و لاکان و فروید و فوکو استناد میکنند و برخی به نظریات آرنت و رالز و نوزیک و برلین. هر گروهی با تحلیلها و نظریههای خود تلاش میکند موضع خود را موجه نشان دهد و دیگران را به جبهه خود بیاورد و به اصطلاح یارگیری کند. خلاصه آنکه اصحاب علوم انسانی همه زرادخانههای نظری خود را با تمام توان به کار انداختهاند. مسئلهای که در این شرایط مطرح میشود آن است که مباحث نظری در مسائل اجتماعی و سیاسی چه تاثیری دارد؟
من تاکنون هیچ کسی را ندیدهام که با مباحث علوم اجتماعی و اندیشه سیاسی دیدگاههای اجتماعی و سیاسی خود را تغییر دهد. اگر هم چنین کسانی یافت شوند، بعید میدانم تعداد قابل توجهی داشته باشند. واقعیت این است که تغییر نظریات اجتماعی و سیاسی با اندیشهورزی صرف تقریبا محال است. تغییر در این زمینه تابع تغییر واقعیت و پیامدهای آن برای افراد است. تقریبا هر کسی به هر راهی رفته، تازیانه واقعیت او را به آن سمت رانده است. لذا دیدگاههای اجتماعی و سیاسی اکثریت قریب به اتفاق افراد تابع پیامدهای واقعیت بالفعل برای آنان است. بحثهای نظری هم صرفا تأیید، تقویت و دفاع از دیدگاهی است که اتخاذ شده است. مباحث نظری تنها آنچنان را آنچنانتر میکند. من بسیار شاهد بودهام که دو طرف مقابل هم برای دفاع از موضع خود به یک مرجع واحد استناد کردهاند. مناظراتی برگزار میشود و پیشاپیش میتوان با قاطعیت پیشبینی کرد که نتیجه هر مناظرهای آن است که هر گروهی خود را پیروز آن مناظره خواهد دانست. در هر جریانی هم ادعا میشود که به هسته و پشتصحنه سیاست دست یافتهاند. غافل از اینکه سیاست هسته و پشتصحنهای ندارد و همه این پیشفرضها برای این است که تکثر و پیچیدگی بسیار زیاد مسائل اجتماعی و سیاسی کنار گذاشته شود و با تقلیل و سادهانگاری به یک پاسخ و راهحل نهایی و قطعی دست پیدا کنیم. همچنین غالبا از یک سخن یا نظریه واحد از یک متفکر واحد دو برداشت متقابل صورت میگیرد. موافقان و مخالفان قدرت حاکم، یکسان، از فوکو و هایک بهرهبرداری میکنند. چرا اینگونه است؟
برای پاسخ این پرسش باید به سرشت مباحث نظری توجه کرد. مباحث نظری بسیار ظریف بوده و به راحتی با اندکی پیچ و تاب میتوان آنها را به هر سمتی کشاند و از آنها به نفع هر موضعی نتیجه مورد نظر را بهدست آورد. اوضاع بهگونهای است که میتوان گفت معنای هر نظری در مباحث علوم انسانی از منظر یک موضع پیشینی فهمیده میشود. از هر نظریهای میتوان برای توجیه و دفاع از هر موضعی استفاده کرد. همیشه همینطور بوده است؛ مثلا محافظهکاران و رادیکالها، هر دو، بهطور یکسان از هگل و هایدگر و فوکو و دریدا بهرهبرداری کردهاند. پس با این وضعیت و در این شرایط چه باید کرد؟
پاسخ: آنچه به آن نیاز داریم خود واقعیتهاست و نه تئوریهای بسیار کلی و انتزاعی. از نظریه محض نمیتوان به واقعیت رسید و از تلنبار کردن نظریات انتزاعی نمیتوان پلی برای رسیدن به واقعیت ساخت. واقعیتِ سفت و سخت و قرص و محکم با نظریات ما نرم نمیشود. هر گونه نظریهپردازی باید پس از روشن شدن واقعیت عینی و پیامدهای آن باشد. متفکران بزرگ هم با توجه به واقعیات عینی، نظریات کلان و الگوهای نظری بزرگ را سامان دادند، اما ما با نظریهها از واقعیات غافل میشویم. به همین دلیل کارهای آماری واقعی و مطالعات میدانی جدی در این زمینه مفیدتر بوده و بیشتر اثرگذار هستند. تصمیمهایی که بر این اساس گرفته میشوند، نتایج بسیار بهتری خواهند داشت. اما اگر فقط به تئوریهای کلی اکتفا کنیم به هیچ جا نمیرسیم و هر کسی همان خواهد بود که هست. در پایان نیز اوضاع جامعه و سیاست دستنخورده باقی میماند. در حالی که امروزه بیشتر از هر چیزی به سیالشدن جریان قدرت سیاسی و تغییر آرایش آن نیازمندیم.
خلاصه آنکه علاوه بر مباحث نظری محض، باید به جزئیات و رخدادهای عینی اطراف خود هم خیلی زیاد توجه کنیم و گرنه با تئوریهای بزرگ و پیچیده کور میشویم؛ زیرا هیچ چیز به اندازه نظریات فلسفی نمیتواند حجاب واقعیتها شود. ویتگنشتاین (1889-1951) خوب گفته است: "خداوند به فیلسوف بصیرت به چیزی را دهد که مقابل همه چشمها قرار دارد".
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.