- امروزه در فلسفه پرداختن به زندگی و مسائل آن رونق گرفته است. کتابهای
زیادی با موضوع فلسفه زندگی منتشر میشود. از طرفی ما فلسفه نداریم و در واقع
فلسفهها داریم. حال به نظر شما کدامیک از فلسفهها را میتوان فلسفه زندگی بهشمار
آورد؟
- همه. هر فلسفهای فلسفه زندگی است.
- چگونه هر فلسفهای میتواند یک فلسفه زندگی باشد؟ بهنظر میرسد فقط
برخی از فلسفهها چنین قابلیتی دارند؛ مثلا فلسفههای رواقی و اگزیستانسیالیسم.
- فلسفه زندگی در هیچ فلسفهای زیربنا نیست، بلکه روبناست؛ حتی در فلسفههای
رواقی و اگزیستانسالیسم. در بعضی فلسفهها این روبنا ظاهر شده است و در برخی دیگر
ظاهر نشده.
- یعنی میتوان فلسفهای زیربنایی داشت که هیچ روبنایی را مطرح نکرده
باشد؟
- غیرممکن نیست، اما دقت کنید که فلسفه زندگی فقط یکی از روبناهای هر
فلسفهای است. همه فلسفهها روبناهایی داشتهاند، اما آن روبنا لزوما فلسفه زندگی
نبوده است.
- بسیار خوب، فلسفه زندگی به عنوان یک روبنا چگونه از آن زیربنا بهدست
میآید؟
- ببینید در زیربنای هر فلسفهای شما مجموعهای از ایدهها و روشهای
فکری را مییابید که میتواند بعدا در زندگی به شما کمک قابل توجهی بکند.
- این امر چگونه اتفاق میافتد؟ یعنی نسبت میان این امور زیربنایی فلسفه
که به نوعی ذهنی هستند با زندگی که یک امر عینی و خارجی است، به چه صورت است؟
- ببینید اصل زندگی آن فهمی است که از آن داریم. زندگی یک جنبه نرمافزاری
دارد که همان فهم و مفهوم آن است. خب آن ایدهها و روشها میتوانند در فهم ما از
زندگی نقش محوری ایفا کنند. بر این اساس هر فلسفهای نوعی فلسفه زندگی را به بار
میآورد.
- حتی انتزاعیترین فلسفهها؟ مثلا حتی فلسفه هگل؟
- چرا میگویید حتی فلسفه هگل؟! قطعا فلسفه هگل. ببینید این حرف من
نیست. موریس مرلوپونتی، که با هر معیاری یکی از فیلسوفان طراز اول قرن بیستم است،
میگوید کتاب "پدیدارشناسی روح" هگل در واقع طرح یک سبک زندگی است. حرف
مرلوپونتی درست است، اگرچه هر کسی نمیتواند چنین چیزی را در آن کتاب ببیند.
- اما چنین نگاهی رواج ندارد و بسیاری گمان میکنند که فقط فلسفههای
خاصی چنین هستند. وقتی به خود فیلسوفان نیز رجوع میکنیم میبیینم که همینطور
بودهاند. شما نظر دیگری دارید؟
- خب حرف شما کاملا غلط نیست، اما فقط توصیف آن چیزی است که رخ داده و
نه اینکه میتواند انجام شود. من هم قبول دارم که فقط از برخی فلسفهها این نوع
بهرهبرداری صورت گرفته است، حال چه توسط خود فیلسوفان و چه توسط دیگران.
- خب برای این کار چه باید کرد؟ چگونه میتوان از فلسفهای یک فلسفه
زندگی استخراج کرد؟
- سوال شما خیلی کلی است و ناچارم پاسخ کلی بدهم. پاسخ کلی من این است
که ایدهها، روشها و نتایج فلسفهها را به خارج از خود آنها بکشانید و مسائل
زندگی را به محک آنها بزنید و ببینید چگونه باعث تغییر در زندگی میشوند. محافظهکارترین
فلسفه نیز بسیار رادیکال است؛ چون هیچ چیز را دستنخورده باقی نمیگذارد و قطعا
آن را تغییر میدهد.
- متشکرم!
- اجازه میدهید یک نکته دیگر عرض کنم؟
- بله، خواهش میکنم بفرمایید!
- ما در زندگی تلاش میکنیم امور تحملناپذیر را به چیزی پذیرفتنی تبدیل
کنیم؛ مثلا میخواهیم رنجها را معنادار کنیم. خب یکی از بهترین راههای ممکن این
است که اگر چه نتوانیم خود امور را تغییر دهیم، اما معنای امور را تغییر دهیم.
شاید هم تغییر امور چیزی جز تغییر معنای آنها نباشد. در هر صورت، ما با معنادهی
یا تغییر معنای امور توسط فلسفهها میتوانیم چنین کنیم. دقت کنید
که ما هیچگاه با حقیقت عینی هیچ چیزی تماس مستقیم و بیواسطه نداریم. همیشه چیزی
از جنس معنا و مفهوم میان ما و امور زندگی واسطه میشود. تمامی فلسفهها هم از این
امکان بسیار قدرتمند برخوردارند که به امور گوناگون زندگی معنای تازهای ببخشند. لذا
هر فلسفهای خلق یک زندگی جدید است.