حساش هست
دلیل برخی افراد برای کتابنخواندن این است که "حس و حال" لازم را ندارند. لذا اقدام نمیکنند و منتظر میمانند تا حساش بیاید. و البته معلوم نیست کِی و از کجا بیاید. مشکل این است که از طرفی نمیتوان بدون حس و حال لازم، خوب و درست مطالعه کرد و از طرف دیگر حس و حال به اختیار آدمی نیست. ظاهرا وضعیت مأیوسکننده است، اما خوشبختانه راهحلی وجود دارد.
واقعیت این است که حس و حال بیشتر کارها با خود آن کارها حاصل میشود. بیشتر اوقات حس و حال کارها قبل از آنها بهدست نمیآید، اما همینکه انسان شروع به انجام آن کار بگیرد، نرم نرمک حس و حال مناسب نیز پیدا میشود. مثلا حس و حالی برای خواندن فلان کتاب نیست، اما اگر کسی کمی همت کند و با تمرکز و حوصله مطالعه را آغاز کند، پس از چند صفحه سروکله حس و حال لازم هم پیدا میشود. این قاعده فقط در مورد مطالعه صادق نیست و شامل خیلی کارها میشود؛ همچون: ورزشکردن، رژیمگرفتن، درسخواندن و... . هر کسی این قاعده را به همین صورت با اندکی پیچ و تاب میتواند در امور دیگر بهکار بگیرد.
ممکن است کسی بگوید که چنین کردم، اما چنان نشد. پاسخ این است که آن کتاب خوب نبوده یا برای آن شخص مناسب نیست. فراموش نکنیم که بنا نیست کتابهای بد، معمولی یا حتی خوب را بخوانیم. آنچه که باید مطالعه کنیم، کتابهای عالی یا خیلی خیلی خوب است. آنقدر شاهکار مکتوب وجود دارد که نوبت به، حتی، کتابهای خوب هم نمیرسد. باید کتابهایی را بخوانیم که نتوانیم آنها را نخوانیم. کتابهایی که ما را شکار میکنند و مثل آهنربا جاذبه دارند و از دستهای ما نمیافتند، حتی اگر خیلی قطور و سنگین باشند؛ مثل "تاریخ بیخردی" از باربارا تاکمن (1912-1989)، آن شاهکار درخشان، یا دیگر غول هفتصد صفحهای، "برج فرازان".
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.