تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


دیده‌ام و دیده‌ای بارها، در بحث و گفتگوی با افراد، هنگامی که رشته مباحث و ادله به ضرر طرف مقابل منتهی می شود، با کمال خونسردی و در نهایت اعتماد به نفس خودخواهانه می گوید: "خوب این نظر من است و نظر هر کسی هم محترم است."

نظر هر کسی محترم است؟! این حقیقتا نظریه مزخرفی است. نظر متصف به احترام نمی شود. انسان محترم است و نه نظریات او. نظر متصف به صدق و کذب، موجه و ناموجه، درست و نادرست و مواردی همانند اینها می شود. صد البته همه این موارد ملاک های کاملا واضح و مشخصی دارند. آری! در هر گونه ارتباط و گفتگویی، و با هر کسی، لازم است از جهت نگاه، گفتار و کردار، اخلاقی و انسانی مواجه شویم اما این اصلا بدین معنا نیست که دیدگاه غلط و ناموجه او را به رسمیت بشناسیم. من برای شما احترام بسیار قائل هستم اما به دلیل، مثلا، ناموجه بودن و عدم رعایت ضوابط منطقی، نظریه شما را پوچ و مزخرف می دانم.

بله احترام بسیار مهم و ضروری است. احترام یعنی ارزش و کرامت انسانیت شخص جدی گرفته شود. اما مخالفت با نظریه نادرست کسی نه تنها بی احترامی به او نیست، بلکه مقتضای برخورد اخلاقی، مسئولانه و انسانی با او تلقی می شود. برعکس، کسی که حرف مزخرف و نامعقول می زند، بی احترامی می کند؛ زیرا انسانیت طرف مقابل خود را مورد توجه قرار نمی دهد. دلیل این مطلب آن است که خرد و عقلانیت مهمترین بخش انسانیت هر کسی بشمار می آید. کسی که حرف مزخرف و نامعقول به من تحویل می دهد، انسانیت مرا نادیده گرفته است و مشغول توهین به من است؛ زیرا مرا یک بی عقل بشمار آورده است. به نظر من بزرگترین توهین و بی احترامی به انسان، نادیده گرفتن عقل و خرد اوست.

کار کسی که نظر مرا نقد می کند نه تنها بی احترامی به من نیست، بلکه او با نقد خود، بالاترین خدمت و محبت را به انسانیت من می کند. آن کسی به من توهین و بی احترامی می کند که حرف مزخرف می زند، مقاله مزخرف می نویسد، کتاب مزخرف منتشر می کند و نیز خطابه و سخنرانی مزخرف می گوید و می راند و می بافد.

  • علی غزالی‌فر


یکی از آفت های جدی و ویرانگر که دانشجوی فلسفه را از رشد فلسفی باز می دارد، عجله کردن یا عدم صبر و بردباری است. منظورم از جهت زمانی است. بسیار دیده ام و دیده اید که دانشجویی پس از دو یا سه سال درگیری با فلسفه، از اینکه نتوانسته جایگاه و پایگاه دائمی و محکمی در فلسفه پیدا کند، از آن سرخورده می شود. او گمان می کند اگر بنا باشد در فلسفه به موفقیتی برسد، لزوما در همان چند سال اولیه باید چنین اتفاقی رخ دهد. نمی خواهم این وضعیت را زیاد توصیف کنم. متأسفانه فلسفه دچار بدفهمی های بسیاری است و یکی از آنها نیز همین است.
فلسفه سبزی نیست که امروز کاشته شود و چند روز بعد کامل شود؛ فلسفه درخت است سالها طول می کشد تا به ثمر بنشیند. فلسفه مسابقه دوی سرعت صد متر نیست که زود تمام شود؛ فلسفه مسابقه دوی ماراتن است که باید آهسته و پیوسته و طولانی مدت آن را ادامه داد. دو یا سه سال که هیچ، حتی ده سال هم در فلسفه چیزی نیست. مسائل بنیادی فلسفی در یک فرآیند بسیار طولانی به سرانجام می رسند. اگر کسی شک دارد می تواند به زندگی فیلسوفان مراجعه کند و ببیند فیلسوفان کی به ثمر نشستند. افلاطون از چهل سالگی کار خود را در آکادمی شروع کرد. ارسطو بیست سال شاگرد افلاطون بود. دکارت در دهه پنجم عمر خود آثار مشهور خود را نگاشت. کانت پس از دوازده سال تفکر مستمر و متمرکز بر یک مسأله، سرانجام در پنجاه و هفت سالگی کتاب نقد عقل محض را به رشته تحریر کشید. کتاب را با شتاب نوشت زیرا نگران بود که در این سن و سال پیش از اتمام آن بمیرد.
در فلسفه کمتر فیلسوفی را می یابیم که از نبوغ خاصی برخوردار باشد. بیشتر فیلسوفان استعداد معمولی داشتند اما با تلاش و پشتکار و جدیت و استقامت توانستند سالیان بسیار بیندیشند. آنان همه وجود و زندگی خود را به اندیشه تبدیل کردند. هر چه داشتند بر سر تفکر فلسفی قمار کردند. البته در این میان استثناهایی نیز وجود داشت. ویتگنشتاین حقیقتا نابغه بود. اما همین نابغه می گوید:

{ در مسابقه فلسفه آن کسی پیروز است که می تواند آهسته تر از همه بدود یا کسی که آخر سر به هدف می رسد.}

  • علی غزالی‌فر


پراید در ظاهر ماشینی کوچک، سبک، فراوان، در دسترس، کم هزینه و کاربردی است، اما وقتی باطن حقیقی آن را مورد مداقه قرار می دهیم می بینیم که خودرویی بسیار سست و بی اساس و بی بنیاد و چه بسا خطرناک است. این ماشین محصولی وارداتی و ابداع کشوری بیگانه است اما بومی میشود. خودرویی که در شرایط آن کشور بیگانه خوب، مناسب و قابل قبول بود اما نسخه داخلی آن فاجعه ای بزرگ و یک افتضاح صنعتی تمام عیار است. ظاهرا تمام محصولات نرم افزاری و سخت افزاری بیگانه را به این روز می اندازیم و پس از آن به مدرنیته و تکنولوژی بخاطر معایب و نواقص آنها لعن و نفرین و ناسزا می گوییم. این برخورد تند فقط مختص پراید نیست؛ اینترنت، جامعه شناسی، اقتصاد، معماری و سایر امور غربی نیز چنین سرنوشتی دارند.
اشکالات پراید بقدری زیاد و آشکار است که نقد آن کار همه ایرانیان است؛ از شهروندان عادی تا مدیران و مسئولان و رهبران و سیاستمدارن و سیاستگذاران کشور. آری! آنچه می خواستند پراید نبود و هم اکنون نیز پراید آنچه می خواهند نیست. مردم، مسئولان، ناظران محیط زیست، رهبران سیاسی و... هر گروهی پراید را به صورتی مورد اعتراض قرار می دهد. همه می گویند نمی خواهیم پراید باشد اما باز هم کاری می کنند که باشد. مسئولان آن را تولید می کنند و می فروشند و سود و سودا می کنند، مردم آن را می خرند و بخاطرش شیرینی می دهند، پلیس آن را شماره می کند و هزینه آن را دریافت می کند. این است که پراید به مثابه اره ای در گلو می ماند که نمی توان با آن کاری کرد و هر گونه دست زدن به آن دردناک است و ظاهرا فقط می توان به آن فکر کرد.
این پراید، همین ماشین، خود همین خودرو نشان دهنده شکاف میان خواست و واقعیت در ایران و ایرانیان است. اینکه اراده ما از پس واقعیت برنمی آید و هر چقدر که بر آن می کوبد و نعره می کشد، واقعیت همچنان دست نخورده همچون گذشته سخت و سفت و صلب و جامد و تغییرناپذیر در جای خود باقی می ماند. البته این خواست یک خواست یک پارچه نیست. این اراده متکثر و منشعب است و هر بخش آن به سویی می رود. تمامی اراده برای مواجه با واقعیت بسیج نمی شود. لذا این نه یک اراده بلکه یک اراده دو پاره یا دوپاره اراده است؛ یکی تراژیک و دیگری کمیک. اولی نشان دهنده آرمان های سخت و سفت و جدی و متعالی و دومی ریشه در روحیه خوش باشی و باری به هر جهت بودن و نشان دهنده نگرشی است که هیچ چیز را جدی نمی گیرد و با هر چیز جدی و واقعی شوخی می کند. ظاهرا با همه چیز و همه کس چنین مواجه دوگانه ای می بینیم. برای مثال از یک طرف دانش را ایده آل می دانیم و از طرف دیگر بی ارزش ترین چیز می یابیم.

به نظر می رسد که پراید فقط یک ماشین نیست؛ پراید آیینه ای است که می توان به آن خیره شد و ایران و ایرانی را در آن به تماشا نشست.

  • علی غزالی‌فر

الف) بنظر شما امروزه فلسفه ملاصدرا از زندگی عقب نشینی کرده است?

ب) نه; نه؛ به هیچ وجه. من اصلا گمان نمیکنم اینگونه باشد. بنظرم این ما هستیم که این فلسفه را برای زندگی فرا نخوانده ایم.


 

الف) چرا؟


ب) راستش را بخواهید این سرشت عموم انسانهاست. اغلب افراد فلسفه را آخرین گزینه می دانند. فلسفه آخرین چیزی است که به سراغ آن می روند. وقتی از همه وسائل و راه ها ناامید شوند، آنگاه به یاد فلسفه می افتند. مختص به زندگی هم نیست. در عرصه سیاست، فرهنگ، دین و سایر موارد نیز وضع همین گونه است. این در حالی است که امروزه بخاطر وضعیت نابسامان زندگی و پیچیدگی بی سابقه آن نیاز بیشتر و شدیدی به فلسفه وجود دارد.

 


الف) آیا این اوضاع نابسامان زندگی ناشی از سیاست نیست؟ اگر علت آن سیاست باشد، فقط ار طریق سیاست می توان آن را حل و فصل کرد و نه فلسفه. اینطور فکر نمی کنید؟


ب) شما چطور فکر می کنید؟ منظورتان از سیاست چیست؟ اغلب گمان می کنند سیاست یعنی قدرت حاکمه یا دولت. اما قدرت حاکمه که سیاست نیست. این فقط بخشی از سیاست است. سیاست بسیار عام و فراگیر است. سیاست را باید چیزی شبیه فرهنگ بدانیم. اگر چنین معنایی از سیاست مراد شماست من هم می پذیرم که باید سیاست را عامل مهم و موثری تلقی کرد. اما باید بدانیم سیاست در ارتباط میان والدین و فرزندان، استاد و دانشجو، رئیس و مرئوس، کارفرما و کارگر و سایر موارد وجود دارد. عملکرد بد یک استاد دانشگاه که تفکر دانشجو را منهدم می سازد، ربط مستقیمی به دولت یا قدرت حاکمه ندارد. سیاست به این معنا نیازمند به فلسفه است؛ چون دست کم بخشی از آن را تشکیل می دهد.

 


الف) حالا با توجه به چنین وضعیتی، نسبت به ظهور تفکر فلسفی باید خوشبین باشیم یا بدبین؟


ب) خوشبین؛ کاملا خوشبین. اساسا هر جا پای فلسفه به میان می آید باید خوشبین باشیم. بله زندگی وضعیت نامطلوبی دارد اما همین وضعیت، ما را به تفکر فلسفی رهنمون می شود. شما غالبا چه وقت شروع به تفکر و تامل می کنید؟ وقتی که می بینید اوضاع بر وفق مراد نیست. چیزی یا چیزهایی که در ذهن شما سرجایشان هستند، در عالم خارج سرجایشان نیستند. اگر همه چیز و همه کس بر وفق مراد باشد، تفکری رخ نمی دهد.

 


الف) پس مشکل کجاست?

ب) مشکل که از ماست. اما مشکل اصلی ناشی از زندگی نیست، بلکه ناشی از بی فکری ماست. ما در مورد زندگی تامل نمیکنیم. حال به هر صورتی و نسبت به هر فلسفه ای باشد و نه فقط فلسفه صدرایی.

 


الف) اما ظاهرا به فلسفه زیاد می پردازند.


ب) بله، ظاهرا. اما فقط ظاهرا. فلسفه که ظاهرا نیست. فلسفه دقیقا مقابله با هر گونه ظاهرا است. ببینید فلسفه، اندیشیدن به فلسفه است. استمرار حقیقی یک سنت فلسفی به این است که خود را موضوع تاملات خویش کند. وقتی یک فلسفه به خودش نیندیشد چگونه میتواند به چیزهای دیگر بیندیشد. اگر نسبت شما با فلسفه معین نشود, نسبت شما با هیچ چیز مشخص نخواهد شد.

 


الف) همین مطلب در مورد فلسفه صدرایی چگونه مصداق دارد؟


ب) واقعا فلسفه صدرایی چیست؟ من فکر میکنم فلسفه صدرایی اولا و بالذات اندیشیدن به فلسفه صدرایی است. امروزه چنین چیزی کمتر دیده می شود. ما باید به این بیندیشیم که فلسفه صدرایی چیست؟ ما چه نسبتی با آن داریم؟ و از همه مهمتر، مسائل آن چه نسبتی با مسائل ما دارند؟

 


الف) آیا این یک نوع نگاه ابزاری به فلسفه نیست؟ یعنی از نظر شما مسائل فلسفی حتما باید در پرتو چیز دیگری بررسی شوند و ارزش و اعتبار خود را از آن دریافت کنند؟


ب) نه ابدا اینگونه نیست. دقت کنید تا سوءتفاهم حاصل نشود. آنچه گفتم اصلا چنین نتیجه ای داری ندارد؛ زیرا آن چیزی که مسائل فلسفی در پرتو آن بررسی می شوند، خارج از فلسفه نیست و خود بخشی از خود حقیقت فلسفه است. اینکه برای مثال به این بیندیشیم که چرا باید به مسئله نسبت وجود و ماهیت بپردازیم، یا اینکه سرشت ضرورت چه ارزشی دارد، این طرح بحث و این نوع بررسی کاملا فلسفی است و ما حتی به اندازه سر سوزنی از فلسفه بیرون نرفته ایم. اساسا عبور از مرزهای فلسفه غیرممکن است.

 

الف) حالا از کجا باید شروع کرد?

ب) مثل همیشه از خود فلسفه. فلسفه را با فلسفه شروع می کنند. عرض کردم عبور از مرزهای فلسفه غیرممکن است. این مرزها شامل آغاز و انجام فلسفه هم میشوند. تا اتفاق جدیدی درون خود فلسفه رخ ندهد, فلسفه نمیتواند در مورد حوزه های بیرون از خود نوآوری داشته باشد. مثلا می توانید از این نقطه شروع کنید که فلسفه صدرایی چیست؟ آیا می توانید وحدت نهفته در پشت کثرت مسائل آن را ببینید؟

 


الف) یعنی چه؟ چه وحدتی؟


ب) یعنی اینکه فلسفه، صرف مجموعه مسائل فلسفی نیست. در فلسفه، حاشیه و متن در جای هم می نشینند. شما باید بتوانید آنها را از هم تشخیص دهید.

 


الف) پس مسائل فلسفی مهم نیستند و می توان آنها را نادیده گرفت؟


ب) نمی دانم دقیقا از کجای سخنانم منطقا چنین برداشتی می توان کرد؟ نه اصلا اینگونه نیست. منظورم را ساده می گویم. مسائل فلسفی شرط لازم رسیدن به فلسفه هستند اما شرط کافی نیستند.



الف) برگردیم به مساله اصلی که زندگی بود. پس از این نحوه مواجه با فلسفه چه می توان کرد?

ب) هیچ. باور کنید هیچ. بگذارید ساده بگویم. شما فقط کافیست خود فلسفه را از خواب بیدار کنید, تکلیف بقیه کارها در مسیر طبیعی بطور طبیعی روشن میشود. فلسفه حقیقی به هر چیزی رو کند آن را در خود هضم میکند و صورتی فلسفی به آن میدهد. فلسفه که سر جایش باشد، همه چیز سرجایش خواهد بود و اگر فلسفه جایگاهی نداشته باشد، هیچ چیز اساس درستی نخواهد داشت.

  • علی غزالی‌فر