تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است


امروزه یکی از مدهای فرهنگی طلب نقد است؛ درخواست نقدشدن. در بیشتر نوشته‌ها و سخنرانی‌ها می‌خوانیم و می‌شنویم که نویسنده و گوینده خیلی جدی از مخاطبان خود درخواست نقد می‌کند. بسیاری از افراد صریح می‌گویند که از نقد استقبال می‌کنند و خوشحال می‌شوند اگر کسی انتقادی دارد، مطرح کند. برای مثال معلمان و استادان در کلاس چنین می‌گویند. نویسندگان و مترجمان در مقدمه آثار خود چنین می‌نگارند. مدیران و مسئولان نظرات انتقادی کارکنان و کارمندان را جویا می‌شوند.

در اینجا دو مسئله پیش می‌آید: 1- آیا این افراد صادقانه درخواست نقد دارند؟ 2- اگر چنین درخواستی دارند، آیا مخاطب وظیفه دارد جدی آنان را نقد کند؟

از نظر من، اگر نه همه آن افراد، اما دست‌کم، بیشتر آنان واقعا و صادقانه درخواست نقد می‌کنند. اما مخاطب نه‌تنها وظیفه ندارد آنان را نقد کند، بلکه اگر به حرف آنها عمل کند، اشتباه بزرگی مرتکب شده است. آیا عجیب نیست؟! نه، نیست، اگر هم باشد، خب باشد. و چه چیز انسان عجیب نیست؟! کلید حل معما در تفکیک دو مقام است: درخواست نقد و نقدشدن. این دو کاملا متمایز از هم هستند.

بیشتر افراد از اظهار این مطلب که مایل‌اند نقد شوند، لذت می‌برند و محظوظ می‌شوند. این کار نوعی وجاهت اخلاقی، خرسندی درونی، حس خوب و حال خوش به انسان می‌دهد. وانگهی هزینه‌ای هم ندارد. بسیار مخاطب‌پسند است و تبلیغات خوبی هم هست. اما همین افراد هنگامی که جدی نقد شوند، سخت موضع می‌گیرند و به‌شدت از خود دفاع می‌کنند. آنان در نهایت نقد را غلط می‌دانند و ناقد را نادان به‌شمار می‌آورند. از او دلخور و ناراحت می‌شوند و چه بسا او را به دردسر بیندازند.

در واقع همه این افراد دوست دارند، و حتی توقع دارند، پس از نمایش دادن اخلاق خوب بود، مخاطب از پندار و گفتار و کردار نیک آنان بگوید و ستایش‌ها نثار آنها کند و اعلام کند که هیچ عیب و ایرادی در کار نیست و همه چیز آنها عالی‌ست.

حال با توجه به این نمایش کمیک، چه خاکی به سرمان بریزیم؟ چگونه بفهمیم درخواست نقد، واقعی است یا خیر؟ اصلا چگونه بفهمیم خودمان واقعا طاقت نقدشدن را واجدیم یا فقط خودمان را فریب می‌دهیم؟ راه‌حل چیست؟ خوشبختانه دستمان خالی نیست.

انسان نمی‌تواند در بیرون به دنبال چیزی باشد که در درونش ریشه نداشته باشد. بر این اساس، کسی واقعا و صادقانه به نقد گوش می‌دهد که پیش از دیگران و بیش از آنان خود را نقد کند؛ یعنی کسی باشد که همیشه خودانتقادی داشته باشد، از اعتراف به اشتباهات خود سر باز نزند و به‌طور جدی در پی اصلاح خویشتن باشد. کسی واقعا از نقد استقبال می‌کند که خود اولین و بزرگترین منتقد خویشتن باشد. اما آن آموزگارانی که در عمر خود یک‌بار هم به نادانی خود اعتراف نکرده‌اند یا آن مسئولانی که در طی چند قرن مدیریت خود هیچ‌گاه اعلام نکرده‌اند که اشتباهی از آنها سرزده، تنها چیزی که دوست ندارند بشنوند، نقد است. لذا با این افراد از همه چیز سخن بگوییم الا نقد. با آنها از چیزهای سخن بگوییم مثل سیب درختی، سیب زمینی، مسافرت هوایی، اسب آبی، مرجان دریایی، خرس قطبی و سیاهچاله‌های فضایی. 

  • علی غزالی‌فر

«تماس با او آسان نبود. او مرد گفتگو نبود، بلکه در خود فرو می‌رفت و یکه‌گویی‌های مکاشفه‌وارش را بیان می‌کرد. گفتارهایش این احساس را برمی‌انگیختند که نخستین پیشوای یک کیش جدید یا آخرین پیشوای یک کیش ازیادرفته است». این سخن یکی از شاهدان عینی است که ارادتی به هایدگر (1889-1976) ندارد. اما گادامر (1900-2002) هم از او شکایت داشت: «آدم‌هایی هستند که نمی‌توان با آن‌ها به گفت‌وگو نشست. برای مثال هیدگر یکی از این افراد بود که با او نمی‌شد گفت‌وگو کرد؛ چون سعی می کرد طرف مقابل را سوال‌پیچ کند؛ بدون آن‌که از خودش چیزی بروز دهد. بله، چنین آدم‌هایی هم هستند؛ هیدگر تک‌گوی تمام‌عیار بود. پیداست که او باهوش‌تر از آن بود که که نداند این کار یک نقطه ضعف است و یکسونگری. برای من همیشه دشوار بود که با او گفت‌وگویی را آغاز کنم. هیدگر چنان پرقدرت می‌توانست بیندیشید که توانایی آن را داشت که برق‌آسا از زیر هر خودسنجی و هرگونه انتقادی شانه خالی کند».

گادامر گفتگوی دوطرفه را بسیار ارج می‌نهاد؛ یعنی فرآیندی که دو نفر هم بگویند و هم بشنوند. اما هایدگر به هرمنوتیک فلسفی وقعی نمی‌نهاد و هنگامی که در موردش از او پرسیدند، گفت: «هرمنوتیک فلسفی – آن کار گادامر است». خود گادامر درباره این حرف هایدگر می‌گوید که این سخن او دوپهلوست؛ هم مدح است و هم ذم. هایدگر نیز کاملا به سویه نکوهش‌آمیز این عبارت توجه دارد.
هایدگر متأخر از این هم منفعل‌تر بود. او حتی به گفتن هم اهمیت نمی‌داد و فقط به شنیدن ارج می‌نهاد. اما این مطلب یک امر کاملا سلیقه‌ای نیست؛ چیزی نیست که ناشی از اختلاف در ویژگی‌های شخصیتی باشد، بلکه ریشه در اصل فلسفه‌اش دارد. از نظر او انسان باید گوش فرادهد؛ به ندای هستی گوش دهد. تفکر حقیقی نیز گوش‌سپردن به آن چیزی است که حقیقتا هست؛ یعنی هستی. تفکر حقیقی فقط در نسبت با هستی رخ می‌دهد. و با هستی نیز نمی‌توان گفتگو کرد.
  • علی غزالی‌فر


ندیده‌ام که در فهرست مغالطات آمده باشد. باشد یا نباشد هم اهمیتی ندارد. مهم آن است که این مورد در زندگی افراد بسیار رواج دارد.

آن‌چه که بیشتر افراد به عنوان علت برای توجیه کارهای خود مطرح می‌کنند، در واقع چیزی نیست مگر تفسیری از یک وضعیت. نکته مهم نیز این است که آن تفسیر، حتی اگر هم نادرست نباشد، تنها تفسیر ممکن نیست و می‌توان تفسیرهای دیگری نیز از آن وضعیت داشت. می‌توان صورت کلی مغالطه را به این صورت نشان داد: از کسی می‌پرسیم چرا کار "الف" را انجام می‌دهی؟ پاسخ می‌دهد به این علت که در گذشته فلان رخداد باعث شد "ب" به سرم بیاید. در حالی که "ب" چیزی نیست، مگر حداکثر یکی از بسیار تفسیرهایی که می‌توان از آن رخداد داشت. برای مثال به کسی اعتراض می‌کنیم چرا دیگران را آزار می‌دهی؟ می‌گوید چون در گذشته با من کاری کردند که تحقیر شوم. اما تحقیر فقط تفسیری از آن ماجراست.
این مطلب نه فقط در چیزهای جزیی، بلکه در امور کلی و کلان نیز صادق است. به عنوان نمونه دیوید سداریس یکی از پرآوازه‌ترین طنزنویسان حال حاضر آمریکای شمالی است. کتاب‌های شیرین او، علاوه بر تیراژ میلیونی، جوایز بسیاری را برای او به ارمغان آورده است. تقریبا همه داستان‌های طنز او ریشه در اتفاقات تلخ زندگی او دارد. او با هنرمندی از دل وقایع بد، زشت، اندوهناک و گاه تراژیک زندگی خود تصویری رسم کرده است که تبسمی عمیق بر جان هر خواننده‌ای می‌نشاند. در حالی که او می‌توانست به‌خاطر آن رویدادها داستان‌های تلخ و تراژیک بنویسد و ظاهرا این شیوه طبیعی‌تر و مقبول‌تر است. اما فقط ظاهرا؛ زیرا هیچ ضرورتی ندارد که این‌گونه باشد و می‌توان تفسیری کمیک از وقایع تراژیک داشت.

اما فایده این مغالطه چیست؟ کارکرد این مغالطه رفع مسئولیت است. در مقابل، اگر علتی در کار نباشد، هر کاری که انسان می‌کند، خواست و انتخاب خود اوست و نه این‌که شرایط خاصی، به عنوان علت بیرونی، دست‌زدن به چنان کاری را ضروری ساخته باشد.

به‌طور کلی، رابطه با گذشته و تاریخ همیشه دچار چنین مشکلی بوده است. بیشتر افراد، در بیشتر موارد، بیش از آن‌که بر اساس گذشته خود، امروزشان را بسازند، بر اساس وضعیت امروز، گذشته خود را تفسیر می‌کنند؛ تفسیری که بیشترین سازگاری را با خواست فعلی داشته باشد.
  • علی غزالی‌فر

:cyclone
آرواره‌هایش خسته نمی‌شد، اما من همه استخوان‌های وجودم از زانو به پایین و از گردن به بالا درد گرفته بود. اگر جمجمه‌ام را گاز می‌گرفت درد کمتری داشت. سخنرانی مفصل و بی‌معنی و تکراری او تا اعماق روح را سمباده می‌کشید. بسیار حرف زد، ولی خلاصه‌اش این بود: مکانیک خوانده بود، اما به دلش ننشسته بود. اتفاقی با فلسفه آشنا شده بود. یک دور تاریخ فلسفه و یک کتاب از خودِ هگل هم خوانده بود. از مجله و مؤسسه سراغ می‌گرفت؛ هوس کرده بود مقاله‌های فلسفی بنویسد و سخنرانی‌های فلسفی ایراد کند. نظریه‌های فلسفی مشعشع بسیاری داشت، درباره همه امور فردی و تمام مسائل اجتماعی.

علاقمندان فلسفه بسیار زیادند و روز‌به‌روز تعداد آن‌ها افزایش می‌یابد. اما امکانات کشور نه در حدی است و نه به شکلی است که بتوان همه این افراد را در مسیر درست قرار داد. به همین سبب آفت‌های متعددی بر سر آنها می‌آید و مانع رشد مناسب آنان در زمینه فلسفه می‌شود. متأسفانه اوضاع به‌قدری وخیم است که حتی دانشکده‌های فلسفه برای دانشجویان این رشته نیز راه را هموار نمی‌کنند.

یکی از تلقی‌های بسیار بد و اشتباه در فلسفه‌آموزی آن است که فلسفه‌جویان گمان می‌کنند با در پیش‌گرفتن فلسفه‌آموزی لزوما باید در فلسفه سخن‌گو شوند؛ به عبارت دیگر نشانه درست آموختن فلسفه این است که در آینده دور یا نزدیک برای دیگران حرفی برای گفتن داشته باشند و اظهار نظر کنند و صاحبِ نظر و نظریه شوند. اما چنین تصوری درست نیست. هیچ لزومی ندارد که انسان در فلسفه سخن‌گو باشد. کاملا ممکن و حتی گاهی بسیار مطلوب است که شخص در زمینه فلسفه شنونده باشد؛ و صد البته یک شنونده خوب و حرفه‌ای.
اگر کسی به موسیقی علاقمند است، لزومی ندارد که حتما خواننده یا نوازنده شود. چنین کسی می‌تواند یک شنونده خوب و حرفه‌ای در عرصه موسیقی باشد. واقعا گوش‌دادن به سمفونی‌های بتهوون و درک‌کردن و محظوظ‌شدن از آن‌ها فقط کار یک شنونده خوب و حرفه‌ای است. در فلسفه نیز چنین چیزی کاملا معنادار و امکان‌پذیر است.
شناختن کتاب‌های خوب فلسفه، دانستن سلسله‌مراتب آثار و افکار فیلسوفان، علم به جغرافیای دانش‌های فلسفی، درک جایگاه هر اثر و نظریه‌ای در این پهنه گسترده حقیقتا کمالی است که هر کسی از آن بهره‌مند نیست و به آسانی به‌دست نمی‌آید. همه این موارد با فلسفه‌آموزی جدی و طولانی حاصل می‌شود. اینکه شخص بتواند آثار فلسفی خوب را خوب بخواند، آراء فیلسوفان را خوب بفهمد و ماجراهای جاودان و شگفت‌انگیز فلسفه را بداند، به خودی خود بسیار ارزشمند است. چنین چیزی، هم نتیجه رشد و هم باعث رشد فلسفی شخص می‌شود. باری، شنونده و تماشاگر خوب و حرفه‌ای بودن کمال است، اما سخن‌گو و بازیگر بد بودن نقص بسیار بزرگی است که به دیگران هم آسیب می‌زند.

مهم‌ترین چیزی که هر کسی در فلسفه‌آموزی باید به‌دست آورد آن است که نسبت خاص خودش را با فلسفه پیدا کند و سپس آن را تقویت کند. رشد و شکوفایی فلسفی هر کسی در گرو کشف و تقویت این رابطه است.

  • علی غزالی‌فر