پیروزی نفرت و شکست زندگی
من از صمیم قلب و با همه وجود امیدوارم و آرزو میکنم که فردا همه ایرانیان در این انتخابات شرکت کنند؛ انتخاباتی که شکل رفراندوم به خود گرفته است. دوست دارم همه مردم ایران، روز جمعه، در خط مقدم جبهه خود بایستند؛ همه رأیها را شلیک کنند و صندوقها را به توپ ببندند و عرصه سیاست را با آراء خود بمباران کنند تا حیات سیاسی کشور آباد شود. دوست دارم رئیس جمهور بعدی با قدرت و قاطعیت پیروز شود و این نزاع را یکسره سازد و غوغاها را خاموش کند.
اینگونه است که آرامش پیدا میکنم و خیالم راحت میشود؛ زیرا میخواهم بدانم ایران چیست؟ ذهنیت سیاسی و اجتماعی این جامعه چگونه است؟ در چه کشوری زندگی میکنم و در اطراف من چه کسانی هستند، چگونه میاندیشند و مسائل را چگونه میفهمند؟ واقعا میخواهم بدانم که با چه کسانی زیر این آسمان دارم زندگی میکنم؟ میخواهم تکلیف خودم را روشن کنم.
اما از طرف دیگر بسیار ناراحتم؛ زیرا رقابت انتخاباتی به صورتی درآمده است که خود پیروزی و شکست هدف نهایی شده است؛ تو گویی مسابقه فوتبال است. نمیگویم دوستانه – آخر ما کجا و دوستی کجا؟! – اما میتوان مسالمتآمیز رقابت کرد. چه ضرورتی دارد که همدیگر را دشمن سرنوشت یکدیگر بدانیم؟! این انتخابات پر از دروغ و تهمت و فحاشی و هتاکی شده است. همه اینها نیز ظاهر قضیه است. باطن قضیه این است که یک "نفرت" عمیق در حال گسترش است. طرفداران هر نامزد از طرفهای مقابل چنان متنفرند که دوست دارند آنها را نفله و نابود کنند. دو طرف نفرت را با نفرت پاسخ میدهند و این آتش خانمانسوز را شعلهورتر میکنند. با چنین وضعیت بدی پیروزی چه معنایی دارد؟ مگر همه این بساط برای این پهن نشده بود که زندگی بهتری برای همه ساخته شود؟! اما با این شیوهای که در پیش گرفته شده همه چیز از اساس به هم ریخته است. همانگونه که در شورهزار هیچ محصولی عمل نخواهد آمد، در جامعهای که قلب شهروندانش پر از نفرت باشد، هیچ پیشآمد خوبی رخ نخواهد داد. اگر اوضاع همینطور باقی بماند، پس از پیروزی هر نامزد، در طرف مقابل، میلیونها انسانی بهجا میمانند که دلهایشان سرشار از کینه و نفرتی است که زدوده نخواهد شد و در آینده به هر شکلی در پی آسیب به دولت و حامیان آن هستند؛ به عبارت دیگر نوعی جنگ داخلی فرسایشی.
در این ماجرا همه مقصرند اما انگشت اتهام را ابتدا باید متوجه آن ایدئولوژی دشمنمحور کرد. آن ایدئولوژی دشمن را به آن سوی مرزهای جغرافیایی کشور محدود نخواهد کرد و در درون جامعه نیز بسیاری را به صورت دشمن در میآورد. از دشمن هم باید متنفر بود و به جنگش رفت و نابودش کرد. و اینگونه است که نفرت در جامعه ریشه میدواند. همه از هم متنفر میشوند. نفرت ریشه همه را خواهد سوزاند و همگی نابود خواهند شد. آیا اینک وضعیت ما مصداق این شعر شاملو (1304-1379) نیست:
"اندک بدی در نهاد تو
اندک بدی در نهاد من
اندک بدی در نهاد ما...
و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود میآید".
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.