فلسفهها و اندیشیدنها...
از یک منظر، بهطور کلی، میتوان دو گونه مواجهه با هر فلسفهای داشت: اندیشیدن به آن فلسفه، و اندیشیدن با آن فلسفه.
معمولا نوع اول رواج دارد؛ زیرا سادهتر و بیخطرتر است. سادهتر است؛ زیرا نیازی به نوآوری جدی ندارد و دشوارترین کاری که نیاز دارد، تتبع است. بیخطر است؛ چون با هیچ چیزی اصطکاک پیدا نمیکند.
اما نتیجه این رویکرد چیزی نیست که به درد عموم انسانها و فرهنگ عمومی بخورد. این نوع کار فلسفی فقط برای حلقه کوچک متخصصان معنادار است؛ زیرا هیچکدام از مسائل و پاسخها با فکر و فرهنگ و زندگی رایجِ زمانه نسبتی ندارد. محصول نهایی هم فقط شکلگیری یک سنت مَدرَسی در حاشیه جامعه است که گفتمان خاص معدودی از نخبگان است.
اما شرط اینکه فلسفهای معاصر باشد، آن است که به مسائل زمانه خودش ربط پیدا کند. یک مشکل اساسی فلسفه اسلامی این است که اهلش فقط به آن میاندیشند، اما با آن به چیزی نمیاندیشند. در اندیشیدن به آن هم راه اصلی را درپیش نمیگیرند؛ زیرا در اندیشیدن به فلسفهای از همه مهمتر اندیشیدن به سرشت و کلیت آن است و نه اندیشیدن به مسائل جزیی آن. اصحاب فلسفه اسلامی فقط به مسائل آن میاندیشند و نه به سرشت و کلیت آن. آنها، برای مثال، به اختلافنظر در مورد مسئله حدوث و قدم جهان سرگرم هستند، اما هیچگاه از این مسئله بحث نمیشود که مؤلفههای عقلانیت فلسفه اسلامی کدام است؟ و طبق این مطلب با کدامیک از صورتهای عقلانیت معاصر قرابت بیشتری دارد (تا در پرتو آن بسط پیدا کند)؟ و این عقلانیت از پس غلبه بر کدامیک از امور نامعقول زمانه فعلی بر میآید؟
راهی که در پیش باید گرفت آن است که به سرشت و کلیت فلسفه اسلامی اهتمام بیشتری شود. سپس اندیشیدن با آن به مسائل معاصر آغاز شود. در غیر این صورت فاصله نجومی میان فلسفه اسلامی و مسائل زمانه بیشتر و بیشتر خواهد شد.
نکته: بهنظر میرسد هر فلسفه جدیدی در پرتو اندیشیدن با فلسفههای پیشین به چیزهای جدید شکل گرفته است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.