مرزها و اندیشهها
"وقتی مرا میفهمید که حدود مرا ببینید. خودم نمیتوانم آنها را ببینم".
این سخن را روزی هایدگر (1889-1976) خطاب به جمعی از پیروان خود گفته است. البته این مطلب محدود به فلسفه خودش نیست و شامل فلسفههای دیگر نیز میشود. از نظر او هر فلسفه اصیلی محدودیت ذاتی و اساسی دارد و یک فیلسوف بزرگ را هنگامی میتوانیم خوب درک کنیم که مرزهای اندیشه فلسفی او را خوب ببینیم.
ما نیز در مواجهه با فلسفههای بومی خودمان، یعنی فلسفههای اسلامی، باید این دغدغه را داشته باشیم که حد و مرزهای هر کدام را کشف کنیم و با فراروی از آن حد و مرزها اندیشههای فلسفی جدیدی شکل بگیرد. فیلسوفان بزرگ مسلمان نیز دقیقا چنین کاری کردند. سهروردی در مواجهه با ابنسینا میگوید: "من فلسفه خودم را از آنجایی آغاز میکنم که ابنسینا به پایان رساند". این سخن به معنای آن است که سهروردی مرزهای فلسفه ابنسینا را یافت و توانست از آنها فراتر برود. ملاصدرا نیز نسبت به فیلسوفان پیش از خود همین رویکرد را در پیش گرفت.
اما امروزه کسانی که به فلسفههای اسلامی مشغولاند، تلاش میکنند نشان دهند که این فلسفهها بیکران و نامحدود هستند و میخواهند این مطلب را اثبات کنند که اندیشهای بهتر و برتر از آنچه گفتهاند، نیست. ما هم کاری نداریم جز آنکه همه عمر خود را بر سر فهمیدن و فهماندن آنچه گفتهاند، صرف کنیم و خوشهچین خرمن آن فیلسوفان باشیم. اما، با در پیش گرفتن چنین رویکردی، عاقبت چه خواهد شد؟
آگوست کنت (1798-1857) که اساسا با چنین فلسفههایی بیگانه بود و کاملا طور دیگری میاندیشید، چنین گفته است: "فلسفه یونان، در واقع، با ارسطو به پایان میرسد؛ زیرا کسانی که پیرو او شدند فقط سخنوران محض یا مفسران ساده او بودند که هیچ چیزی به آن فلسفه نیفزودند".
- ۹۶/۰۳/۱۱