تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

مرگ "دیگری" مرگ دیگری

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۴۱ ق.ظ


اگر پیش از این، کسی از من می‌پرسید که در مرگ آقای هاشمی رفسنجانی چه واکنشی نشان خواهم داد، قطعا می‌گفتم هیچ. به هر حال این پایان کار همگان است. بیهقی (385-470) در تاریخش از قول حسنک وزیر گفته است: "جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است". اما وضعیت خاص خود من هم در میان بود؛ همانند بسیاری از دوستانم و هم‌نسلان فراوانم راکد و خاموش و بیکار هستم. از مسیر زندگی طبیعی خارج شده‌ام و فرسنگ‌ها از آدم‌ها دور افتاده‌ام. من در منتهی الیه جامعه زندگی می‌کنم. در سکوت و خلوت و تنهایی تحمیلی خود روزگار می‌گذرانم. تو گوئی در یک خلأ معلق مانده‌ام. امکان‌های پیشاروی من اندک و روزبه‌روز کمتر می‌شود. دلیلی ندارد زندگی محدود خودم را بی‌جهت شلوغ کنم. لذا عجیب نیست که پیگیر سیاست نیستم و دنبال سیاست‌مداران نمی‌روم. نه تلویزیون می‌بینم، نه به رادیو گوش می دهم و نه سایت‌های خبری را دنبال می‌کنم. نه به طرف چپ می‌روم و نه به سوی راست؛ نه بیست و سی و نه بی. بی. سی.

چو هر خبر که شنیدم، رهی به حسرت داشت

ازین سپس من و رندی و وضع بی‌خبری.

اما علی رغم این وضعیت، وقتی خبر مرگ ناگهانی آن مرد را شنیدم، بی‌اختیار منقلب شدم؛ زیر و رو شدم. در جمع بودم و نتوانستم خودم را جمع کنم. وارفتم و تعادلم را از دست دادم. ناراحت شدم و مدام این ناراحتی بیشتر و شدیدتر می‌شد. اندوه در نیمه‌شب به اوج رسید. دلم شکست و... . تو گویی کسی را از دست داده‌ام که در نزدیکی من می‌زیست. چاره‌ای نداشتم جز این‌که با نوشتن خودم را تسکین دهم و ذهنم را آرام کنم.


مثل همیشه ابتذال با صداوسیما آغاز شد. عمیق‌ترین و حقیقی‌ترین رخداد خرج سطحی‌ترین و اعتباری‌ترین امور شد. مرگ برای جناح‌بازی هزینه می‌شد. با مرگ بازی شد. پس از آن نوبت به بیانه‌های آبکی و شعارهای تقلیدی و سخنان تکراری رسید. مردان سیاسی همچون کودکان دبستانی انشاء می‌نوشتند. دریغ از ذره‌ای تأمل جدی و اندیشه اصیل! انگار نه انگار که یکی از بزرگترین و مهمترین و موثرترین کنشگران سیاسی کشور یکباره صحنه را ترک کرده است. از آن‌جایی که مرده خطری ندارد، طبیعی است که معلوم شود همه او را دوست داشتند و او نیز همه را دوست داشت. هر کسی او را منتسب به چیزی، کسی، انقلابی، جنگی و جریانی می‌کرد. اما کسی نگفت که آخر او هم برای خودش کسی بود. این‌ها و بسیاری واکنش‌های ناپسند دیگر انسان را اندوهگین می‌کرد. البته مسئله فقط تراوش عواطف انسانی نیست، بلکه یک وضعیت انسانی به خطر افتاده است.

آن اندوه وجهه معقول داشت. معقول بود؛ زیرا به من مربوط بود. به چه چیز من ارتباط داشت؟ به امکان‌ها؛ امکان‌های پیشِ رو. همین امر باعث می‌شود که مرگ او به مرگ من مربوط باشد. مگر مرگ چیست؟ ویژگی آن چیست؟ هنگامی که انسان می‌میرد، همه امکان‌های او از بین می‌رود. مرگ یعنی محوشدن همه آن‌‌چه می توانست در پیشِ رویش واقع شود و به سوی آن برود و به آن برسد. مرگ ازدست‌دادن امکانات پیشِ رو است. اما نکته کلیدی آن است که برخی امکان‌ها توسط "دیگری" ایجاد می‌شود و برخی افراد برای دیگران امکان‌هایی را فراپیش می‌نهند. مرگ آنها به از بین رفتن امکان‌های حیاتی زندگی برخی انسان‌ها منجر می‌شود و این‌گونه است که مرگ آنها به نوعی مرگ آن آدمیان هم به‌شمار می‌آید. مرگ برخی افراد امکانات گشوده به روی انسان را کم می‌کند و لذا بخشی از مرگ خود او هستند. این‌که مرگ برخی افراد باعث اندوه عمیق انسان می‌شود، به این دلیل است که ناشی از احساس حرمان و فقدانی بزرگ است. گویی که شخص بخشی از خود را از دست داده است. علت شادی انسان در مرگ برخی افراد نیز همین گونه است. مرگ آنها بر امکانات آدمی می‌افزاید. اما مسئله فقط به فرد ختم نمی‌شود. پای جامعه و یک ملت بزرگ هم در میان است.

جامعه ما به دلایل گوناگون از امکانات زیادی برخوردار نیست. راه‌های اندک و باریکی در برابر آن قرار دارد. جامعه ما یک جامعه باز نیست. البته بسته هم نیست. نیمه‌باز است و باز و بسته می‌شود. این گشودگی اندک نیز ناشی از قوانین و نهادها و رویه‌ها و سنت‌ها نیست، بلکه ناشی از وجود کسانی است که به‌خاطر جایگاه و موقعیتی که دارند می‌توانند روزنه‌ها و شکاف‌هایی در دیوار بتنی این جامعه ایجاد کنند. بزرگی او در این بود که می‌توانست امکان‌هایی برای یک ملت بزرگ ایجاد کند. امکان‌های او امکان‌های من و بسیاری دیگر بود. او رفت و بسیاری از امکان‌های نیمه‌جان هم دفن شد. مرگ او از دست دادن امکان‌های مهم و حیاتی بود. اینک او زیر خاک تیره خفته است، ولی ما هم که روی خاک ایستاده‌ایم، چندان وضعیت روشنی نداریم. افق آینده تیره‌تر و راه آینده تنگ‌تر شده است. حال، مائیم و روزگار فروبسته.

خلاصه آن‌که مرگ برخی افراد به‌نوعی مرگ من است و می‌توان مرگ "دیگری" را مرگ دیگری برای خود به‌شمار آورد.

شاعر فرزانه انگلیسی، جان دان (1572-1631)، می‌گوید:

مرگ هر انسانی جان مرا می‌کاهد

که من در بشریت درآمیخته‌ام

پس کس مفرست تا بدانی ناقوس مرگ که به صدا درآمده است

این ناقوس مرگ توست.

  • علی غزالی‌فر

مرگ

هاشمی رفسنجانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">