هستی و نیستی
دیشب بیدار ماندم. صبح کلافه شدم. دل و دماغ نداشتم. حوصله ام سر رفته بود. دستم به هیچ کاری نمی رفت الا به موهایم. مرتب پیشانی می خاراندم. چشم به راه بودم یکی از دوستان پا پیش بگذارد و اتفاقی بیفتد، اما خبری نبود که نبود. گویی همه هستی و نیستی من در بدنم به گل نشسته بود.
به ذهنم خطور کرد که بروم خرید درمانی!!! شاید کتاب خیلی خوب و گران قیمتی باشد و با خریدنش حال و هوای من عوض شود. بعد از ظهر کت و شلوار بر تن، شال بر گردن، پا در کفش رفتم شهر کتاب. وارد شدم و یک راست رفتم به سمت پیشخوان کتاب های تازه انتشاریافته. که یک دفعه با یک نگاه همه چیز زیر و رو شد.
یک آن نفسم بند آمد. خشک و بی حس شدم. زمان متوقف شد. همه چیز کنار رفت و من عشقم را دیدم. آنجا بود، رو به روی من؛ سفید، زیبا، خوش صورت، خوش اندام، خوشکل و خوش تیپ. واقعا دلبری می کرد و هوش از سر می ربود. باورم نمیشد. واقعا این خودش بود؟ دوست داشتم همانجا بغلش کنم، اما جرأت نکردم حتی لمسش کنم؛ زیرا ترسیدم نیست شود. ترسیدم فقط پدیدار باشد. اما نه، خودش گفته بود که وجود و هستی صرفا پدیداری است و پشت آن چیزی نیست. هر چه از واقعیت هست در همین هستی پدیداری آشکار می شود و دیگر نومن و باطنی در کار نیست. نزدیکش شدم و خیره نگاهش کردم. خوشحال شدم. آنقدر خوشحال شدم که خیلی خوشحال شدم. آخر همین خود خودش بود که باعث بیخوابی دیشب من شد. تمام شب فکرم را مشغول خودش کرده بود. حتی نیمه شب دو ساعت با دوستم در موردش حرف میزدیم. اینکه چقدر می خواهمش اما به آن دسترسی ندارم؛ اینکه ترجمه فارسی آن فقط در عناوین فصول با آن مشابهت دارد و کلا از حیز انتفاع ساقط است. دوستم از ترجمه انگلیسی آن گفت که خیلی گران است. گفتم مشکل من پولش نیست، مشکلم عدم توانایی خواندن چنین کتابهایی به زبان انگلیسی است. گفتم البته ترجمه عربی خیلی خوبی دارد. قصد داشتم همین روزها بروم فایل پی دی اف آن را بدهم چاپ کنند ( من فایل پی دی اف نمی خوانم ). اما دیگر هیچ کدام از این حرفها و کارها لازم نبود. حتی لازم نبود صبر کنم؛ زیرا اینجا و اکنون در کنارم بود. کتاب هستی و نیستی ژان پل سارتر که مدتهای طولانیست منتظرش هستم ترجمه شده بود؛ توسط خانم مهستی بحرینی. انتشارات نیلوفر هم خیلی زیبا و شکیل چاپ کرده است.
شنیده ام برخی از به اصطلاح اساتید فلسفه گفته اند سارتر فیلسوفی کهنه و تاریخ گذشته است و فلسفه اش بی فایده و بیهوده و بی ارزش است. وقتی میشل فوکو چنین می گوید و فلسفه سارتر را قرن نوزدهمی توصیف می کند، قابل تحمل است. اما کسانی که همه آثار و افکار و مقاله های پژوهشی شان به اندازه یک داستان یا نمایشنامه ژان پل سارتر ارزش معرفتی ندارد، با چه رویی چنین سخن می گویند و اینگونه در مورد یک فیلسوف اصیل و نوآور و درجه یک داوری می کنند؟!
ژوزف ماری بوخنسکی آن فیلسوف ممتاز، منطقدان برجسته، مورخ بزرگ، کشیش و نوتومیست نامدار که هیچ توافق و سنخیتی با ژان پل سارتر ندارد اینگونه در مورد او سخن گفته است: "شاید سارتر باهوش ترین و تیزبین ترین ملحدی باشد که تاکنون تاریخ به خود دیده است....سارتر بدون تردید یک فیلسوف مابعدالطبیعه طراز اول است. حتی وقتی هم دچار اشتباه می شود، این اشتباه را در سطحی می کند که بسیاری از دیگران حتی پایشان نیز به آن سطح نرسیده است."
سارتر یک فیلسوف بزرگ، اصیل، قوی و قدر است. کتاب هستی و نیستی او نیز یکی از مهمترین، بهترین، زیباترین و آموزنده ترین کتابهای فلسفه در قرن بیستم بشمار می آید که اینک به فاصله بیش از نیم قرن به دست ما رسیده است.
حافظ می گوید: (...فراغتی و کتابی و گوشه چمنی). من هم که فعلا فراغتی دارم و گوشه چمنی نیز در اطرافم هست. حالا من مانده ام و این کتاب بزرگ و سترگ و یک جهان حس و حال و فکر خوب و تر و تازه و نو که در انتظار من است. گفتم این خبر را برسانم و دیگرانی را نیز در حس و حال خودم شریک کنم.
حافظ به ما گفته است: ( اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک...)
- ۹۴/۰۸/۲۲