کتاب تلخ
واقعا از سازوکارهای بازار اجناس مصرفی سردرنمیآورم. البته به من هم هیچ ربطی ندارد. وظیفه ما خرید و خوردن است و بس. فقط میخواهم بگویم در محله ما تعداد فروشگاههای زنجیرهای هایپر از تعداد بقالیها بیشتر است. هر روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود.
هفته گذشته مراسم افتتاحیه یکی از آنها بود. یک بیلبورد پهناور به گستردگی نظام هستی وسط چهارراه کاشته بودند که اعلام میکرد به مناسبت این افتتاح فرخنده تخفیف ویژه در نظر گرفتهاند. صد البته من به این چیزها اندک وقعی نمینهم. ولی چشمم خورد به برگههایی که اجناس تخفیفی را فهرست کرده بود. آب دهانم را قورت دادم: شکلات مارک بونگو بونگو با 60 درصد تخفیف. این بود که تمام وقعم را نهادم.
داخل فروشگاه را آذین بسته بودند با نخ و پرچم و زرورق و نور و سروصدا و کاغذرنگی و موسیقی مغزخراش. فقط از کلاه بوقی خبری نبود. از میان آن همه ازدحام اشخاص و اشیاء راهم را پیدا کردم و قفسههای شکلات را یافتم؛ همیشه بغل بستههای بزرگ بیسکوئیت قرار دارند.
یک پارهآجر سیاه و سفت و سخت. آخ جون من شکلات گنده دوست دارم! به اندازه یک مقاله روی آن توضیحات منتشر شده بود. انتظار داشتم گفته باشند که گوشه آن را به دندان نگیرید، بلکه با چاقوی تیز و تمیز یک لایه از آن را جدا کنید و نوش جان نمائید! ولی در عوض فرموده بودند: «قالب را به صورت تکههای ریز خرد کنید. سپس آن را در ظرفی که اندکی گرم شده قرار دهید و آب گرم با دمای 65 درجه سانتیگراد روی آن بریزید. شکلات را به آرامی همزده تا کاملا ذوب شود. سپس آن را به مدت نیم قرن کنار بگذارید تا سرد شود. قالب را در ظرف دیگری بگذارید و تکه تکه کنید.»
به پهنای صورتم اشک ریختم. بار پروردگارااااااا... من یقین دارم که این تولیدکنندگان سادیسم دارند. قصدشان فقط آزار مصرفکنندگان است، وگرنه این فرآیند چه معنای دیگری دارد؟! ما به شما پول میدهیم که خودتان این کارها را برای ما بکنید آقای کارخانه! آب درجه گرم 65 سانتیگراد؟! من که دماسنج ندارم. کتری ما هم ندارد. برند بونگو بونگو آشپزخانه را با آزمایشگاه شرکتهای داروئی اشتباه گرفته. ما اگر دماسنج داشتیم که تا حالا دوای سرطان ستون فقرات را اختراع کرده بودیم. این درحالیست که پیشرفتهترین و پیچیدهترین فناوری تولید مواد غذایی که در منزل ما یافت میشود، قالب فلافل طلاییرنگ است که دچار فنای فنر شده و لذا در هنگام بهرهبرداری از آن، انگشت شصت عملکرد آن را به عهده میگیرد تا پدرجد صاحب مفاصلش دربیاید.
رفتم سراغ شکلات تخفیفی بعدی؛ شکلات تلخ 99%. روحم استفراغ کرد و دلم میخواست کل بدنم را بالا بیاورم. فکر میکنم آن یک درصد باقیمانده یکی دو اتم کاغذ و مقوای بستهبندی باشد که به ساختارهای مولکولی شکلات نفوذ کردهاند. میخواهید بگویید شکلات شما خیلی خالص است؟ اینکه مزیتی نیست. چنین شکلاتی مثل نفت خام است که به هیچ دردی نمیخورد.
دو سه سال پیش حاج پیمان گفت شکلات شادیآور است. از او پرسیدم:
«اینو از کجا میگی حاجی؟»
«یه دانشجوی فلسفهی هنر در گوگلپلاس به من گفت.»
حاج پیمان با نظریاتش قصدی ندارد جز تعجیل در مرگ اخترامی اینجانب! من نظریات زیستشناسان و کنفوسیوس و شیخ صنعان را در بریتانیکا به چیزی نمیگیرم، آن وقت او به حرفهای دانشجویان کافیشاپی استناد میکند، آن هم در یک شبکه فراماسونری. حاج پیمان مستأجر شبکههای اجتماعی است و هر سال به یک شبکه جدید اسبابکشی میکند با همه پستها و یادداشتهای خفنش کلهم اجمعین. اما دو سالی در گوگلپلاس پَلاس بود و شد آنچه شد.
برخلاف نظریه حاج پیمان، به نظرم فقط کسانی از شکلات تلخ لذت میبرند که مازوخیست باشند؛ خودویرانگران؛ سِلفتِرمیناتورز! من واقعا نمیفهمم چطور یک انسان سالم میتواند از یک قالب زهرمار سیاه لذت ببرد؟! من از شکلات تلخ صفر درصد لذت میبرم و اگر امکانش باشد، ترجیحاً منفی هشتادوهفت درصد. مهم نیست که من از آن جِرم چندشناک متنفرم، اما آخر مگر «شکلات تلخ» یک مفهوم خودمتناقض نیست؟! پس چطور در عالم واقع محقق شده؟! پس ما برای چه سالهای سال جمجمه خود را با فلسفه سوراخ کردیم؟!
بیخیال خوردنیها شدم و ناامید با دلی سرشار از یأس پوچی فلسفی به سمت در خروجی خزیدم. در مسیر برگشت، چشمم به میزی افتاد که روی آن کتاب چیده بودند...
به چپ، چپ! قدم رو! با دستان صاف و سیخ و کشیده به سوی کتابها رژه رفتم.
دیدم مردم از آن چیزها - میگویم چیزها؛ چون ابا دارم که آنها را کتاب بنامم - میخریدند، صرفا بهخاطر اینکه ارزان و خوشبرورو بودند. ولی بنا نیست هر چیزی را که کتاب مینامند، حقیقتا کتاب باشد. در واقع بیشتر کتابها به همین صورت هستند؛ بهدردنخور، زباله خالص، میکرب مکتوب. کتاب خوب درصد بسیار کمی از کل کتابها را تشکیل میدهد. به همین دلیل، شناخت کتاب مهم است. کسی که بدون شناخت، کتاب بخرد، به احتمال 99 درصد آشغال کتاب نصیبش میشود؛ مثل این میماند که شخصی به قصد خرید گوشت بره به قصابی برود و به او سُم گوساله چرخکرده بدهند. کتابهای بد نیز به همان اندازه مهوع هستند. باور ندارید؟ یک کتاب خوب بخوانید تا متوجه تفاوت طعم خوب و بد کتابها شوید.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.