آیا فیلسوفان یکدیگر را بهتر میفهمند؟
و این را هم پرسید که چه کسی بهتر از دیگران مسائل دیوید هیوم را پاسخ داد؟ یعنی پرسشهایی که به صورت اشکال و شبهه بهجا ماندند از سوی چه کسانی جوابهای موفقی گرفتند؟
عرض میکنم که هیچکس؛ زیرا هیوم، از نظر خودش، اصلا مسئله و اشکال و شبههای مطرح نکرده بود که برای آن دنبال پاسخ باشد. آنچه فیلسوفان بعدی از هیوم فهمیدند با مقصود خود او اختلاف فاحشی داشت. هیوم شکاکیت خود را مسئله نمیدانست و آن را پرسشهایی بهشمار نمیآورد که باید پاسخ داده شوند. از نظر او شکاکیت حد غایی شناخت و مرزهای معرفت آدمی است. به باور او از آن پس باید یاد بگیریم که چگونه با همان شکاکیت سازگار شویم و زندگی کنیم. به همین دلیل، پس از آن مباحث، پای هیچ فلسفه نظری دیگری از جنس معرفتشناسی را پیش نمیکشد، بلکه به اخلاق میپردازد؛ اخلاق در عامترین معنایش که چگونگی زیستن باشد.
اما فیلسوفان بعدی عکس این راه را پیمودند؛ همگی به دنبال معرفتشناسی تازهای رفتند. هر فیلسوفی که به سراغ هیوم رفت، در نهایت او را در پارادیم جدیدی جای داد و تصویر جدیدی از او ساخت؛ تصویری که نقشهای اصلی فلسفه خودش را مخدوش نکند. بهطور کلی، در بیشتر موارد فیلسوفان همدیگر را نه از درون، بلکه از بیرون فهم میکنند. هر فیلسوفی، فلسفهی فیلسوف دیگر را ابژهای برای فلسفهورزی خود قرار میدهد؛ ابژهای که خود از درون در اصل یک سوبژکتیویته بنیادی است. فیلسوف غالبا دغدغه اعوجاج فلسفه دیگران را ندارد، او فقط به پرورش فلسفه خود میاندیشد.
آیا فیلسوفان یکدیگر را بهتر میفهمند؟ خیر؛ و اساسا دغدغه فهم بهتر یکدیگر را هم ندارند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.