تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

تألمات و تأملات سربازی (5)

جمعه, ۱۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۷ ق.ظ


چشم‌هایش بسته و لب‌ها را به هم فشرده بود. لابد برای این‌که خوشحالی‌اش خارج نشود. کتاب را دودستی گرفته بود و از خوشحالی آن را به‌طرف خود کج کرده بود. لبه آن را روی سیب گلوی خود گذاشته بود و هیچ واژه‌ای پیدا نمی‌کرد که احساسش را بگوید. من هم حرفی نداشتم که بزنم. هر چه می‌گفتم دروغ بود و حقیقت هم که گفتن ندارد، مثل بقیه موارد. سکوت کردم، اما با طمأنینه‌ای در حد آرامش بودا، فنجان را در نعلبکی گذاشتم و به همین بسنده کردم که دستم را روی ملتقای کتف و شانه و بازوی او بگذارم و چند ضربه خودمانی بزنم. بگذار خودش هر معنایی می‌خواهد برداشت کند. این‌بار مثل بودا تبسمی عمیق کرده بودم.

فیلم بازی نمی‌کردم. واقعا شاد بودم. شادی ربطی به قهقهه ندارد. وقتی کسی به ما هدیه‌ای می‌دهد، بسیار شاد می‌شویم، اما قهقهه نمی‌زنیم. هر چه شادی عمیق‌تر باشد، خنده رقیق‌تر می‌شود و در نهایت فقط ردی از تبسم به‌جا می‌گذارد. تبسم؟ جریان عظیم شادی که از اعماق هستی برمی‌آید و روی سطح کالبد آدمی موج برمی‌دارد. آنان که از خنده غرش می‌کنند، شادی عمیقی ندارند. آنها با کوچکترین تلنگری از شدت ناراحتی نعره می‌زنند.

در آن لحظه نیز حاج پیمان شاد بود. من شاد بودم. جهان شاد بود. بیشتر فیلسوفان می‌گویند جهان در آگاهی ما تقویم می‌شود. من می‌گویم در احساسات و عواطف. کی به کیه! می‌فرمایید برای خودم می‌گویم؟ خب معلومه. قطعا همین‌ را می‌خواهم یا اصلا همین‌طور هم باید باشد. در آن جهان خودم، شادمانه کیک‌های شکلاتی را در چای تیلیت می‌کردم و تیلیت‌ها را در نعلبکی می‌ریختم و نعلبکی را در معده خالی می‌کردم. جویباری از شادی و شکلات در من جاری بود. غوطه‌ور در یک بهجت ژرف و شگرف. سرویس چای و کیک‌ها و کل بسکبیت‌ها را حاج پیمان حساب کرده بود.‌ آدم یا با همین چیزهای کوچک خوشبخت می‌شود، یا خوشبختی او برای همیشه به تعویق خواهد افتاد. خوشبختی یا همین حالا و یا هیچوقت. انتخاب با خودمان.

دلیل دیگر من برای شادی این بود که می‌دانستم حاج پیمان در برابر این هدیه، ده‌تا کتاب درجه یک به من خواهد داد. خیلی پسر نازنینی است! یک‌پارچه دوست. بیش از اندازه خوب است و به همین دلیل بعدها به خاک سیاه نشست. این سرنوشت همه کسانی است که در خوب بودن حد نگه نمی‌دارند.

وقتی بلند شدم دیگر از ناشر هیچ دلخور نبودم، اما بعد از آن، به همه ادیان الهی قسم خوردم که دیگر هیچ رمانی از آن انتشارات نخرم. مجانی هم بدهند، قبول نمی‌کنم. نه، این مورد اخیر جزو قسم نبود. اگر مجانی بدهند، می‌گیرم. به‌خاطر طمع و خودخواهی نیست. جداً می‌گویم. برای حاج پیمان می‌خواهم.

 

ادامه دارد...

  • علی غزالی‌فر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">