لیوان را کنار دستش میگذارم. آن را بلند میکند و رو به چراغ میگیرد و جدی به آن خیره میشود؛ همچون پزشکی که عکس مغز بیمار رو به مرگی را نگاه میکند.
- این چیه درست کردی؟!
بلند میشود و به سمت قوری میرود. دو اتم برگ چای میریزد و چند مولکول اکسیژن و هیدروژن کم و زیاد میکند. بعد از چند دقیقه با لیوانی در دست و تبسمی بر لب برمیگردد. با لیوان به طرف من اشاره میکند.
- چای اینه. یاد بگیر!
خب چه فرقی کرد؟! اینکه شبیه همان است، جز این که او بر خوب بودن چایش پافشاری میکند و من کوتاه میآیم. اصلا من چگونه میتوانم از خودم دفاع کنم و چای خودم را خوب بدانم؟ نه اینکه چای او بد بود. نه، اما چای من هم بدک نبود. کیفیت چای به صورت یک طیف است و حد و مرز واضح و مشخصی میان تغییرات آن وجود ندارد. هیچ ملاک عینی و همگانی هم در کار نیست. لذا هر کسی میتواند درجه خاصی را خوب بداند و بر آن پافشاری کند. هیچکس هم نمیتواند نظر او را تغییر دهد. اینگونه است که اختلاف پیش میآید و نزاعها حل نمیشود و همه، تا جایی که امکانات اجازه دهد، به جان هم میافتند.
بیشتر امور زندگی به همین صورت است؛ مثل کیفیت چای. راه حل این است که در مسائل کوچک و امور جزیی مهربان باشیم و تساهل به خرج دهیم و کوتاه بیاییم. همه نزاعهای بزرگ زندگی هم از اختلافهای کوچکی، مثل چای، شروع میشود. میتوانیم جنگهای بزرگ زندگی را، در همین موقعیتهای کوچک، در نطفه خفه کنیم. آری، میتوانیم تا ابد در حد مرگ بر سر چای بجنگیم و همدیگر را دفن کنیم، اما بهجای اینکه بر سر رنگ چای بحث کنیم، از چای هم بنوشیم و تعریف و تشکر کنیم. همه چیز را بهانه محبت و مهربانی سازیم و از روابط خوب لذت ببریم.
بلند میشوم و لیوانی از چای او برای خودم میریزم.
- دستت درد نکنه! واقعا عالیه! به این میگن چای. از این به بعد فقط تو چای درست کن!!
- نه، چای تو هم خوب بود.
- من چای تو را ای دوست، چون چای خودم دیدم / چون چای خودم خوردم.
- چی میگی؟!
- دارم برای چای خوبت شعر میگم.
- مارو گرفتیا! برای چای خودت شعر بگو!
- من چای تو را ای دوست، در ظرف نمیریزم / در حلق یهو ریزم.