تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بائودولینو» ثبت شده است

 

می‌دانم کتاب‌‌خوان‌های حرفه‌ای با خواندن سه صفحه اول رمان بائودولینو دهان‌شان آب می‌افتد. حق دارند. علاوه بر این، حالا می‌خواهم بیشتر بدجنسی کنم و دل‌شان را هم آب کنم.

قیمت چاپ فعلی این کتاب 672 صفحه‌ای با ترجمه عالی رضا علیزاده 89500 تومان است. ولی چاپ قدیم آن را در یک کتاب‌فروشی شهرستانی دیدم. 29500 تومان. من به این قیمت البته قانع نشدم و آن را نشان کردم. چند روز بعد در هفته طرح تابستانه خرید کتاب با 15درصد تخفیف به قیمت 25075 تومان خریدم؛ همراه با یک عالمه گردوخاک مامانی. انگار که از زیرزمین یک صومعه قرون‌وسطایی بیرون آمده باشد. فروشنده هم با خوشحالی خیلی تشکر کرد که او را از شر این کتاب اجق‌وجق خلاص کرده‌ام؛ زیرا:

«از تابسّونه 92 وختی این کتاب‌فروشی راه افتاد، این کتاب این‌جاس. لاکردار حتی یه نفرم بش دس نزده.»

«شما خودتون نخوندینش؟»

«من؟ چراااا...» و الف را حسابی کشید «چن‌بار بازش کردم و نیگا انداختم. ولی خب.... راستیّتش خوشم نیومد. یعنی حالیم نشد چی میخات بگه.»

«بله این کتاب یه مقدار خاصه.»

سری به علامت تأیید تکان داد و یک کیسه پلاستیکی به طرفم گرفت. تشکر کردم و گفتم لازم نیست و کتاب را در کیفم گذاشتم. داشتم زیپ کیف را می‌بستم که انگار چیزی یادش آمده باشد، پرسید:

«راسّی، اصن موضوعش چی هس؟»

توضیحاتی دادم.

«آه‌ها... پس بدک نیس.»

بعد انگار که دوباره به‌یاد چیزی افتاده باشد، با سوءظن پرسید:

«صب کن، ببینم! شما که نخوندیش، از کجا میدونی خوبه؟ ها؟!»

چه سوال خوبی! کمی فکر کردم و گفتم:

«شما اهل فوتبال هستید؟»

بدون این‌که برگردد، دست راستش را دوبار به دیوار پشت سرش کوبید و گفت:

«مگه پوسترو نمی‌بینی؟ خرابه بارسام.»

«خب فرض کن امشب بارسلونا و منچستر یونانتد بازی مهمی دارن؛ مثلا فینال جام جهانی دنیا. این بازی که قبلا انجام نشده، اما شما میدونی بازی خوبیه. مگه نه؟»

خندید:

«گرفتم.»

و انگشتان هر دو دستش را مثل پنجه‌های عقاب باز کرد و روبه‌روی هم گرفت؛ انگار که یک خربزه مشهدی کوچک را گرفته باشد. بعد یک‌باره آن خربزه را سریع به سمتم چرخاند:

«یعنی تو فضاش هسّی.»

«احسنت!»

و راه افتادم.

«حالا این مثّه بارسا هست یا منچستر؟ شبیه کدومه؟»

بدون این‌که برگردم با صدای بلند گفتم:

«بولونیا.»

«چی؟ »

«بولونیا.»

و در را کشیدم.

  • علی غزالی‌فر