همین که در باز شد، بر زمین افتاد؛ پخش و پلا، اینجا و آنجا. واقعا نمیشد کاری کرد. از دست من کاری ساخته نبود. با یک دستم کیف را گرفته بودم و با دست دیگر کلید را میچرخاندم. حالا دیگر کار از کار گذشته بود. تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که بر آن پا نگذارم. رفتم کیف را گذاشتم. لباسی را کندم و چیزی بر تن کردم. دست و رویم را شستم و مشغول درستکردن دمنوشی شدم. آماده که شد، لیوانی ریختم و رفتم لم دادم که بنوشم. جرعه اول را که هورت سرکشیدم، سوختم؛ آتش گرفتم. باید صبر میکردم کمی خنک شود. نگاهم را به زمین دوختم و به آن خیره شدم. بلند شدم و رفتم آن را جمع کردم و سر جای اولم برگشتم. یک بروشور تبلیغاتی بود با تعدادی کارت و صفحات دیگر. شروع کردم به ورق زدن.
چیزی که نظر مرا جلب کرد این بود که بیشترین و بزرگترین و زیباترین تبلیغات به سالنهای آرایشی زنان اختصاص داشت. یکی از سالنها برای نوعی آرایش عروس تخفیف ویژه میداد؛ فقط یک میلیون و هشتصد هزار تومان؛ فقط !!! به فکر فرو رفتم: چنین مبلغی را همچون منی چگونه بهدست میآورد و چگونه خرج میکند؟ برای بهدست آوردن چنین مبلغی باید یک سال تدریس کنم تا دانشگاه یک سال بعد حقالزحمه مرا بدهد. با این مبلغ چه مقدار میوه، تخمه، پسته، قهوه، دفترچه، کتاب و کتاب و کتاب میتوان خرید! زنان چه مبالغ گزافی را برای آرایش هزینه میکنند! چرا؟
"چرا"؛ در اینجا بود که با طنین این واژه، آگاهی ناگهان به درون خزید. آگاهی لابهلای اشیاء خارجی پرسه میزند و یکباره غیب میشود و سر از درون درمیآورد و جهان بیرونی ناپدید میگردد. حالا بهجای واقعیتها، مفاهیم آشکار شدهاند. سر و کله مفاهیم پشت سر یکدیگر ظاهر میشود. هیچ مفهوم مستقل و منفردی وجود ندارد. مفاهیم درهم تنیده هستند. مفاهیم شبیه و نزدیک و مرتبط یکدیگر را فرامیخوانند و تبدیل به سلسله بلندی میشوند و جریان سیال ذهن به راه میافتد.
زن زیباست؛ یعنی باید زیبا باشد. زیبایی برای زن ضروی است. اما این زیبایی همانند زیبایی طبیعی گل نیست، بلکه فرهنگی و غیرطبیعی است. این نوع زیبایی یک چیز فینفسه یا درخود نیست، بلکه یک چیز لغیره یا برایدیگری است. زیبایی زن همیشه برای "دیگری" است. زیبایی یعنی زیبایی برای "دیگری". زیبایی معطوف به "دیگری" است. "دیگری" باید زیبایی را به رسمیت بشناسد. زیبایی در آگاهی "دیگری" تقوم پیدا میکند و ارزشمند و معتبر میشود.
اما این "دیگری" کیست؟ "دیگری" شخص متعین و خاصی نیست. دوست یا همسر یا عاشق یا... مشخصی در کار نیست. "دیگری" دیگران است؛ همگان است. "دیگری" هیچ تعین و تشخصی ندارد. پخش و گسترده است. به همین دلیل زن همیشه و همه جا و برای همه کس باید زیبا باشد. اما چرا امروزه "دیگری" این چنین شده است؟
روابط انسانی وثیق و عمیق روزبهروز کمتر دستیافتنی میشود. اینکه کسی، مثلا یک زن، بتواند رابطه پایدار و عمیقی با مرد مشخصی داشته باشد، روزبهروز دشوارتر میشود. آنچه که باید در آن رابطه تنگاتنگ بهصورت غلیظ و غنی و فشرده وجود داشته باشد، اکنون خفیف و منبسط و رقیق شده و بهصورت پخش و گسترده همه جا احساس میشود. متناسب با این فرآیند، آرایش زنان هم روزبهروز بیشتر و متنوعتر میشود.
البته "دیگری" فقط مردان نیست و سایر زنان نیز در همین زمره جای میگیرند. یک زن برای اینکه زیبا باشد، باید نسبت به زنان دیگر هم زیباتر باشد. چه بهتر که آنان نیز زیبایی او را به رسمیت بشناسند. اگر آنان چنین نکنند، دستکم مردان باید تفاوت چشمگیر او را با سایر زنان به رسمیت بشناسند. امر زیبا باید متفاوت از سایر همجنسهای خود باشد و نسبت به آنها برجسته و برتر. در غیر این صورت، زیبایی معنا و ارزشی ندارد؛ چون زیبایی یعنی برتری.
همین است که این بازار رونق بسیاری دارد. البته در اینجا مزیت ویژهای برای این بازار هست؛ رقابت میان مصرفکنندگان. این بازار از معدود بازارهایی است که رقابت میان مصرفکنندگان باعث رونق و سودآوری عرضهکنندههاست و نه لزوما رقابت میان خود عرضهکنندگان. دیگر عرضهکنندگان چنین موقعیتی ندارند. کسانی که خوردنی و نوشیدنی تولید میکنند، چنین امتیازی ندارند. شرکتهای سازنده اشیاء وضعیت دیگری دارند؛ سازندگان چینی، استیل، قاشق، چنگال، کاسه، بشقاب، لیوان... لیوان...
آگاهی از مفاهیم روی برمیگرداند و معطوف به اشیاء میشود. آگاهی یکباره بهصورت انفجاری به بیرون پرتاب میشود و کل جهان عینی در یک آن بهطور کامل پدیدار میگردد. گویی دوباره از عدم خلق شده است. همه چیز سرجای اولش است؛ دست نخورده. آگاهی بیرون میرود و معطوف به لیوان میشود. به آن میپیچد. آن را در بر میگیرد. حسش میکند و معلوم میشود که سرد شده است. بلند شدم که لیوان دیگری بریزم. دوباره نقش بر زمین شد. روی آن پاگذاشتم و رد شدم. بوی مطبوع دارچین فضای خانه را پر کرده بود.