تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ما برای اینکه از خوبی‌ها و نقاط مثبت انسان‌ها بهره‌مند گردیم، طبیعتا به آنها نزدیک می‌شویم. اما در این نزدیک شدن خطر و آفت بزرگی نیز هست که نباید از آن غافل ماند. نزدیک شدن به خوبی‌ها و نقاط مثبت انسان‌ها، نزدیک شدن به ضعف‌ها و نقص‌های آنان نیز هست. این ضعف‌ها و نقص‌ها میدان مین روابط انسانی هستند. کافی است فقط یکبار با یکی از این مین‌ها برخورد کنیم تا با انفجار آن، تمامی روابطی را که با آن فرد داشتیم، دود شود و به هوا رود. البته این مطلب در ارتباط با افراد مختلف شدت و ضعف دارد; یعنی حساسیت مین های افراد متفاوت است. مثلا یکی از دانشجویان فقط بخاطر اینکه فراموش کرد از پایان‌نامه همسرش تعریف کند، کارش به ناکجا کشید. خلاصه آنکه باید مواظب باشیم در گفتارها و کردارهای خود دست به نقاط ضعف انسان‌ها نزنیم و آنها را تحریک نکنیم و باعث انفجار مین‌ها نشویم. امروزه تعامل با انسان‌ها همچون گام زدن در میدان‌های مین است که باید با نهایت احتیاط انجام شود.


تا اینجا مربوط به نسبت ما با مین‌های دیگران بود. اما نسبت به مین‌های خود چه کنیم؟
حقیقت آن است که نه مین‌ها اهمیتی دارند و نه انفجار آنها بد است. آنچه در درجه اول اهمیت قرار دارد جهت پرتاب شدن ترکش‌های مین است. اشکالی ندارد که وقتی کسی پا روی مین‌های ما می‌گذارد منفجر شوند؛ زیرا در اغلب موارد به اختیار ما نیست. اما مهم است که اجازه ندهیم این مین‌ها به بیرون از ما پرتاب شود و به دیگران آسیب بزند. کسانی که اخلاقی بوده و خودآگاهی دارند در زمان انفجار مین، جهت ترکش‌ها را به سمت خود می‌گیرند و همه چیز را در خود و با خود حل می‌کنند. اینگونه است که علاوه بر اینکه به دیگران آسیبی نمی‌رسانند، رشد وجودی و اخلاقی می‌کنند و آگاه‌تر می‌شوند.

  • علی غزالی‌فر

در نشستی شبانه کسی گفت: از وقتی این موبایل پیشرفته را تهیه کردم، از زندگی بیشتر لذت می برم.

دیگری افزود: موبایل چه اهمیتی دارد. من قصد دارم ماشین مزدا یا تویوتا بخرم تا زندگی ام بهتر شود.

 

 

زندگی انسان سرشار از فعالیت است. زندگی فعالیت است؛ تصمیم، انجام، رفتار، عمل و.... اما همه اینها برای چیست و روی به کدام سوی دارند؟

زندگی امروزی ما به گونه ای شده که مرتب در حال افزودن ابزار به خود هستیم. رابطه ما با جهان فقط و فقط از طریق ابزارهایی است که تکنولوژی برای ما تهیه می کند. اساسا امروزه زندگی، ما را وادار نمی سازد که خود را متحول کنیم و انسان های بهتری شویم. بلکه چه بسا مانع این کار شود و در عوض دائما ما را به این سمت سوق می دهد که جهان و پیرامون را دگرگون کنیم. عقلانیت نیز منحصر در عقلانیت ابزاری شده است و ما صرفا فقط برای ساختن و یافتن ابزارهای موفق و کارآمد می اندیشیم. همه چیز دست به دست هم داده که انسان ساکن و ثابت در جای خود بماند و هیچ حرکتی نکند. به عبارت دیگر فقط زندگی خوش مطلوب است و نه زندگی خوب. و البته این نوع زندگی خوش تهدیدی جدی برای زندگی خوب است.

چه تهدیدی؟ این وضعیت چه مشکلی در پی دارد؟ اساسی ترین مشکل و خطری که این وضعیت برای انسان ایجاد می کند آن است که ذات و سرشت انسانی را نابود خواهد کرد. چرا؟ زیرا انسان موجودی است که باید متحول گردد، تغییر یابد، جریان پیدا کند. در یک کلمه انسان باید بشود؛ انسان شدن است. بنابراین زندگی خوب زندگی همراه با تغییر و سرشار از تحول و تکامل خود انسان است؛ تحول درون و نه تبدل برون.

 

نیچه، آن جانِ جان آگاهِ دردمند، به درستی گفته است: انسانیت برای من یعنی برخود چیره گشتنی دائمی.

اما امروزه کیست که بر خودش چیره شود یا بخواهد که چنین کند؛ آن هم دائما؟ ما خواهان چیره شدن بر همه چیز و همه کس هستیم بجز خودمان.


آری! آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست، اما اندکی زندگی انسانی توقع زیادی نیست. اگر سخن نیچه درست باشد، زندگی انسانی بس بسیار غیرانسانی شده است.

  • علی غزالی‌فر

من در کل انیمشین را بر فیلم ترجیح میدهم؛ زیرا در باب هنر نظر کلی هگل را می پسندم. او هنرها را به نوعی دارای سلسله مراتب بشمار آورده است. کف هنرها معماری شرقی و اوج هنر را شعر رمانتیک می داند؛ زیرا شعر بیشترین فاصله را با ماده پیدا کرده و از همه هنرها به ایده نزدیکتر است و لذا انکشاف حقیقت در آن بیشتر صورت میگرد.

بنظرم با این ملاک، انیمیشن بعد از شعر برتر از همه هنرها واقع میشود. وابستگی انیمیشن به ماده بسیار کمتر از فیلم است. همچنین با فناوری های محیرالعقول فعلی در انیمشین سازی بیشتر و بهتر از هر هنر دیگری میتوان خلاقیت نشان داد و صحنه سازی کرد. حتی فیلم هایی که خواسته اند از این جهت به اوج بروند ناچار شده اند به انیمیشن نزدیک شوند؛ برای نمونه فیلم آواتار.

 

البته همه این موارد صرفا هنگامی اهمیت دارد که قصد داشته باشیم با اثر هنری مواجه شناخت گرایانه داشته باشیم و آن را بفهمیم. اما...

اما اگر بخواهیم مواجه زیبایی شناختی با اثر هنری داشته باشیم، باید همه این موارد را کنار بگذاریم.

من هم بر مبنای تجربه زیبایی شناختی انیمیشن تماشا می کنم؛ البته فقط از نوع هالیوودی اش.

  • علی غزالی‌فر

یکی از آشنایان از مدتها پیش قصد ازدواج داشت. از دور، از بس بسیار دور، این فرآیند سنتی و عرفی ازدواج از زمان خاستگاری به چشم می آمد و به گوش می رسید و بر عقل می کوفت و دل می خراشید و حال به هم می زد. جشن عروسی هم که از نزدیک قابل مشاهده بود. توده متراکمی از حماقت و جهالت و بلاهت و سفاهت که از هیچ بر می آمد و بر هم انباشته می شد. سرمایه های مالی و زمانی به باد می رفت. انسان هایی برخواسته از هر گوشه و پراکنده در هر کناره که ( هر یک بتر از دیگر، آشفته و دیوانه ).


نکته جالبی که در میان آن میدان به ذهنم خطور کرد این بود که از نظر علامه طباطبایی اعتباریات تابع اصل ( اخف و اسهل ) است. اما آنچه امروزه مشاهده میکنیم فقط و فقط قانون ( اثقل و اصعب ) است!!! یعنی در مورد ازدواج باید کوتاه ترین، ساده ترین و کم هزینه ترین راه طی شود نه اینکه طولانی ترین، سخت ترین و پرهزینه ترین روش مورد استفاده قرار گیرد. صد البته نظر علامه کاملا درست است؛ زیرا او در باب عقلانیت در امور اعتباری سخن می گوید و آنچه امروزه در اعتباریات وجود ندارد همان عقلانیت است. یکی از نشانه های ضدعقلانی بودن این گونه امور آن است که منجر به نقض غرض می شوند. مثلا انواع سخت گیری های نامعقول در امر ازدواج –به زعم اهلش- برای این است که باعث استحکام و پایبندی به ازدواج و زندگی مشترک شود، اما نتیجه ای جز سست شدن روابط و بی قیدی نخواهد داشت.

چنین رویه و فرآیند نامعقولی نه فقط در ازدواج بلکه در بیشتر امور زندگی ما جاری و ساری است. من نمی دانم که آیا چنین حجم عظیمی از این خریت باشکوه و درخشان در جوامع دیگر نیز وجود داشته و دارد یا خیر؟ این روند نه فقط مایه و سرمایه حیات و زندگی فردی را نابود میکند بلکه در مقیاس های بزرگتر نیز اثرات بس مخرب و خانمان سوز و بنیان فکنی دارد. به عنوان نمونه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن خود سخن بسیار مهم و شگفت انگیزی دارد. او تصریح می کند که در طول تاریخ بشریت هر جایی که ازدواج صرفه اقتصادی خود را از دست داده، منجر به از بین رفتن آن تمدن شده است. اگر این سخن درست باشد، پس اگر ازدواج تبدیل به سنگین ترین هزینه زندگی شود، چه خواهد شد؟

البته من سخن ویل دورانت را در مورد جامعه خودمان به این معنا می فهمم که این روند و رویه غیرعقلانی نمی تواند دوام و بقا داشته باشد و سرانجام از بین خواهد رفت و جایگزینی معقولتر خواهد یافت. برای مثال این کم شدن ازدواج و فرزندآوری و در مقابل، زیادشدن طلاق امری غریب و غیرطبیعی نیست؛ زیرا همان عقلانیتی است که افتان و خیزان با آزمون و خطا دارد راه خود را در میان جامعه ما می شکافد و می یابد تا آن هنگام که نقطه تعادل خود را پیدا کند و در حیز طبیعی خود قرار گیرد.


لوی استراوس می گوید خانواده تعارض دراماتیک طبیعت و فرهنگ است که در نهایت طبیعت صورت فرهنگی به خود می گیرد. این سخن صحیح است اگر عقلانیتی در کار باشد. اما اگر نباشد، این تعارض، تراژیک، بسیار تراژیک، خواهد بود. زیرا بدون عقلانیت، فرهنگ انعطاف و سیالیت خود را از دست می دهد و خشک و سفت و سخت و منجمد خواهد شد زیرا مردم قواعد اعتباری را همچون قوانین طبیعی و تکوینی لایختلف و لایتخلف می دانند. این در حالی است که برخی اندیشمندان حتی قوانین علمی و طبیعی را اعتباری و قراردادی تلقی کرده اند.


به راستی این فاصله نجومی میان طبیعت و فرهنگ را در جامعه خودمان چگونه میتوان کوتاه کرد؟

  • علی غزالی‌فر

دیوان فیض کاشانی و فیاض لاهیجی را می خواندم؛ هر دو قطور و سنگین و بزرگ و سترگ با اشعار بسیار زیاد. هر کدام ده برابر دیوان حافظ!

این در حالی است که فیض و فیاض به هیچ وجه روی شعر متمرکز نبوند. جایگاه و پایگاه علمی این دو علامه بر کسی پوشیده نیست. فیض کاشانی به قدری آثار مکتوب دارد که خواندن آنها سالیان بسیار به درازا می کشد. کسی که چنین متوغل در درس و بحث و علوم گوناگون بود این مقدار شعر و غزل سرود.

در مقابل حافظ را می بینیم که تعداد غزلیات او به پانصد عدد نمی رسد. اما حافظ نه تنها از فیض و فیاض که از همه شاعران گوی سبقت را ربوده، به قله ادب پارسی رفته و بر صدر شعر فارسی نشسته است.

شاید یکی از علل موفقیت حافظ همین کمیت اندک و کیفیت بالای اشعار او باشد. کسی که چهارصد غزل بگوید شاعر نیست. این یعنی هر سال در حد تعداد انگشتان دو دست غزل سرودن، و هیچ شاعری این چنین اندک شعر نمی سراید؛ حتی شاعران ضعیف و نحیف معاصر!

حافظ تعداد کمی غزل سروده و مرتب آنها را ویرایش و بازخوانی و بازنویسی می کرده است. آنقدر اشعار خود را صیقل داده که از شدت جلا برق می زنند. یکی از علل اختلاف نسخه های دیوان حافظ نیز همین است. یعنی از معدود مواردی است که اینگونه اختلاف ها ریشه در خود مولف دارد و نه در اختلاف ناسخان.

این رویه و روش حافظ سرمشق خوبی است. چه اشکالی دارد که بجای ده ها کتاب، یک کتاب خوب بنویسیم که به آگاهی و معرفت انسان ها بیفزاید. چه اشکالی دارد بجای صد مقاله، چند مقاله معدود اما بسیار خوب بنویسیم و از خود به یادگار بگذاریم. حتی چه اشکال دارد که چند مطلب خوب و مفید ( به لفظ اندک و معنی بسیار ) بنویسم تا پس از ما نیز ماندگار شوند.

در فلسفه این اتفاق زیاد رخ داده است. ویتگنشتاین در زمان حیاتش فقط یک رساله کوچک منتشر کرد. اینک حتی یادداشت های او نیز از منابع مهم فلسفه هستند. ادموند گتیه فقط با نوشتن دو صفحه، معرفت شناسی را دو پاره کرد. دیویدسون اساسا مقاله نویس بود. نامه ها و تدریس های جان آوستین کتاب شد و مکتب مهمی پایه ریزی کرد. پیشترها نیز شاگردان فردینان دوسوسور پس از مرگ او درسگفتارهایش را به کتابی تبدیل کردند و او به پدر زبانشانسی جدید تبدیل شد. و....

 

حدیث مشهوری از امام علی (ع) نقل شده که در این زمینه قابل استفاده است. ایشان می فرمایند: اگر مومنی بمیرد و از او ورقی بماند که در آن مسئله علمی نوشته باشد، آن کاغذ در قیامت حجابی میان او و آتش خواهد شد....

روشن است که هر نوشته ای –مثلا پایان نامه های آبکی و مقالات پژوهشی صوری - چنین نیست. اگر قیامت باطن دنیا باشد، که هست، فقط و فقط کاغذی در قیامت حجاب آتش جهنم می شود، که در دنیا نیز باطن شخص عالِم را از امور جهنمی ( رذائل و خبائث ) محافظت کند چه رسد به اینکه از خبث باطن ناشی شده باشد.

  • علی غزالی‌فر

معرفت و حکمت ما ناشی از درس و بحث و خواندن و نوشتن ما نیست. آنچه تعیین کننده است خود ما هستیم؛ حقیقت ما. در یک کلمه: "جایگاه ما در هستی."
برای مثال یک مادر جایگاهی در هستی دارد که بخاطر آن نسبت به فرزندش از حکمت و معرفتی برخوردار است که هیچکس آن را ندارد؛ حتی خود آن فرزند. چرا؟ زیرا جایگاه مادری در هستی چنین اقتضایی دارد
.

  • علی غزالی‌فر

گاهی خسته می شویم؛ از این مکان، از این زمان، از این زندگی، از این شهر، از این کار، از این شخص و از خیلی چیزهای دیگر و شاید از همه چیز و همه کس؛ زیرا دائما تکرار می شوند و هر روز همان هستند که دیروز بودند. هیچوقت تازه نمی شوند، اما.........


اما اگر به آنها بیندیشیم، برای ما دگرگون می شوند و چهره تازه ای از آنها رخ می نماید و طور دیگری نمایان می شوند. اندیشه تمامی آنها را تر و تازه و جذاب و شاداب می کند. حتی خود ما را از نو می سازد.
آری! تفکر نحوه پدیدارشدن همه چیز را دگرگون می کند
.

  • علی غزالی‌فر

در یک جامعه انسانی فرهیخته، امور غیرعقلانی در نسبت با عقلانیت تعریف میشوند و در ارتباط با آن جایگاه مناسب خاص خود را پیدا می کنند. برای مثال عشق، روابط انسانی، سنت ها، آداب و رسوم، تربیت، اخلاق اجتماعی و....اموری غیرعقلانی (و نه ضدعقلانی؛ دقت شود) هستند اما می توانند عقلانی یا ضدعقلانی باشند. اگر در ذیل عقلانیت قرار گیرند معقول و البته مطلوب و مقبول واقع می شوند و الا فلا. اما اگر نسبت و ارتباط اینگونه امور با عقلانیت بریده شود هرج و مرج و آشوب فردی و اجتماعی در همه ساحات انسانی (فرد، خانواده، محله، شهر، کشور) بوجود می آید. در این شرایط، مسئله واقعا اساسی خود عقلانیت است. براستی بنیاد عقلانیت یک جامعه در کجاست؟ کجا و چگونه سراغ آن را بگیریم و خود را در پرتو آن قرار دهیم؟


شاید اولین قدم برای تثبیت خرد و عقلانیت مثبت و ایجابی، ظهور و اظهار خرد و عقلانیت منفی و سلبی باشد. آدورنو می گوید: " اندیشه قبلا در خود، پیش از هرگونه محتوای ویژه ای نفی است؛ مقاومت است در برابر آنچه بر آن تحمیل میشود
."

  • علی غزالی‌فر

ما انسانها وجود داریم برای اینکه کسی ما را در تمامیت خودمان به طور کامل درک کند. ما در هستی و بودن خودمان خواهان این هستیم که وجود ما درک شود. میل به ظهور خود و اظهار داشته هایمان برای دیگران هم ریشه در همین دارد.

  • علی غزالی‌فر

آموختن حقیقی هر چیزی مقدم برآن نیست؛ بلکه با خودش است.
شنا کردن را فقط با شنا کردن یاد میگیریم
.

  • علی غزالی‌فر