تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

 

نه این‌که این جنس حرف‌ها برایم مهم باشد. نه، واقعا نه، ولی برایم جالب بود که در کتابی خواندم یکی گفته کسی در کتابی دیده یکی از صاحب‌نظران نقل کرده که گفته‌اند بنا بر بعضی پژوهش‌های معتبر برای فرهنگ پانصد تعریف برشمرده‌اند. و نیازی به گفتن نیست که با وجود این هنوز هم هیچ‌کس نمی‌داند فرهنگ چیست؛ زیرا معلوم است که هر چه درباره یک موضوع بیشتر بحث و بررسی کنند و نظریه بدهند، نتیجه‌ای ندارد جز اینکه آن مادرمرده مبهم‌تر شود و این امر نشان می‌دهد آن به اصطلاح علم و معرفت و حقیقت چیزی نیست جز جابه‌جا شدن مرزهای جهل و جفنگ و خرفتی که ایضا درباره فرهنگ هم صادق است.

خب بله، البته که من نمی‌دانم فرهنگ چیست، اما هیچ‌کس دیگر هم واقعا نمی‌داند در زمینه فرهنگ چه خبر است و من حاضرم شرط ببندم که هیچ‌کس هیچی نمی‌داند و البته که هیچ‌کس گوشش به حرف‌های من بدهکار نیست و همه خیال می‌کنند اغراق می‌کنم، ولی واقعیت این است که خودم یک میلیون بار دیده‌ام که وقتی که آن جماعتِ قزمیت شما فرض کنید اعضای هیئت ژوریِ دانشگاهِ گورباباش وارد بحث می‌شوند، سیر بحث چطوری پیش می‌رود و بله که تا ناف واردش می‌شوند و تا تهش را به گند می‌کشند و شما هم این را باور کنید، و من هم حاضرم قسم بخورم، چون‌که بار اولم نیست که می‌بینم چنین افتضاحی را پهن می‌کنند تا جوانان ببینند و دهان‌شان آب بیفتد که وای، چه قدرت ایده و اندیشه و فلسفه‌ای، درحالی‌که بی‌نهایت حفره و سوراخ در آن است که تعداد ایرادهایش سر به جهنم می‌زند و من هم قطعا چیزی نمی‌گویم، چون بدیهی است که کسی نقدِ جدی را جدی نمی‌گیرد و برای همین نه به نقد نظریات اعتقاد دارم و نه به تبلیغ ایده‌ها و پیشنهادم این است نظریه‌پردازانِ دگراندیش هر تحفه‌ای دارند در جیب خودشان نگه دارند؛ چون هر کسی فقط حرف‌های خودش را می‌شنود، حتی اگر از دهان دیگران باشد و برای همین جداً تعجب می‌کنم چرا کله‌ی آدم‌ها این‌شکلی است، چون طبق نظریه فخیم تکامل جای گوش و بینی آدم‌ها باید عوض شود و این یعنی این‌که هر دو گوش گونه‌ی هوموساپینس باید در نزدیک‌ترین فاصله ممکن به دهان خود شخص باشد و تازه این مقدار هم برای این‌که به آن نظریه مفخّم ایمان بیاورم اصلا کافی نیست و لازم است که گوش و دهان آدم‌ها یکی شود یا دست‌کم زبان‌شان از گوش‌های‌شان بزند بیرون.

حالا هم نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم که چه کسی و چگونه توانسته آن تعداد تعریف را بشمرد. ولی هیچ‌کس و هیچ چیزی نتوانست به من حالی کند که فرهنگ بی‌دروپیکر است و سروتهی ندارد مگر وقتی که در یکی از این تعریف‌ها فرمودند رقص یک فعالیت فرهنگی است و لازمه فرهنگ می‌باشد. نتیجه عملی این حکمت نظری برای ارتقای فرهنگ یک ملت هم نیازی به گفتن ندارد. عده‌ای که این نظریات را مطرح می‌کنند کاملا معذورند، به‌ هرحال کاروکاسبی‌شان همین است، اما دیگران چرا جدی می‌گیرند و تکرار می‌کنند و، از آن بدتر، بحث راه می‌اندازند؟! نه، واقعا چرا؟! صد البته زندگی هر کسی سرمایه خاص خودش است و می‌تواند طبق صلاحدید خود آن را خرج کند، ولی در زمانه کمبود خوراکی و گرانی کالری به‌صرفه این است که آدم انرژی خودش را نه تنها خرج نقد نظریات مخالفان نکند، بلکه حتی برای دفاع از لن‌ترانی‌های خودش نیز وقتی اختصاص ندهد. خیلی خیلی بهتر است که هر کسی فقط با خودش حرف بزند و با سایه‌ی بردیوارگوریده‌اش.

باری، اولین چیزی که پس از این دیدگاه به ذهنم خطور کرد افلاطون و ارسطو و افلوطین بود. آنها را در حال رقص تصور کردم و بالکل از چشمم افتادند. در آن حالت بیشتر اسفه السفهاء العالمین بودند تا فرهیخته، آن‌هم با رقص‌های امروزی که قاعده زیربنایی‌شان آن است که همه اعضای بدن باید تکان حداکثری بخورند. نمی‌دانم چه اصراری دارند که جنب‌وجوش را به نه‌هرچه‌بدترشان سرایت دهند. اگر قسمت‌های خاصی از بدن نلرزد من نقد مبنایی خاصی به رقص نخواهم داشت. البته در این مسئله زن‌ها را مد نظر ندارم. آنها ذاتا بیش‌فعالی دارند و در ویبره‌ی بدن نمی‌توان به آنها خرده گرفت. آقایان چرا این‌قدر جلزوولز می‌کنند؟ به‌ویژه بیشتر از دست آن مزلّفانِ تا بنِ دندان مخنّث دلخورم که نه فقط خودشان بدطور می‌رقصند، بلکه تخصص‌شان آموزش رقص به زنان باردار است. یعنی هیچ راهی نیست که اعضاء و جوارح‌شان چند هفته دندان بر جگر بگذارند و آرام بگیرند؟ خب شاید جنین نپسندد.

تازگی‌ها نیز رقص دیجیتالی حرکت آهسته هم خیلی باب شده؛ رقص ایستا. این‌که دیگر واقعا یک پارادوکس فیزیکالیستی است؛ یک تناقض در بدن. مثل این می‌ماند که ماشین را به زنجیر ببندند و گاز دهند تا حرکت نکند. خب برادر من سر جای خودت بایست و آسمان آبی را تماشا کن. چرا اصرار دارید که این‌قدر به خودتان سخت بگیرید؟! هان؟!

من واقعا هیچ‌یک از بزرگان فرهنگ غرب را نمی‌شناسم که برقصد. آلبرت کبیر، لایب‌نیتز، ماکس وبر، مارتین بوبر؟ حتی نیچه هم که دم از زندگی دیونوسیوسی می‌زند، بعید است بتواند نیم‌چرخی بزند، خصوصا با آن یک بته سبیلی که به‌مثابه مشتی بر دهان وسط صورتش سبز شده. بزرگان فرهنگ شرق هم که ذاتا اسلوموشن هستند. بودا و کنفوسیوس و لائوتسه را تصور کنید. اگر کسی به من ایراد نگیرد، می‌توانم مدعی شوم که مجسمه‌های‌شان از خودشان بیشتر تکان می‌خورند. فی‌الواقع هم فرهنگ در سکون و آرامش رخ می‌دهد که فرآورده‌اش آن حالت ذهنی ناب و پاکیزه‌ای‌ست که خروجی‌اش می‌شود مثلا چنین ادبیاتی:

 

«در هیچ چیز رضایتی نیست، اما هنوز گمان می‌کنیم "اگر چنین‌وچنان شود شادکام خواهیم شد". طلب رضایت، طلب درد است. با درک عمیق این پدیده، رها کردن را می‌آموزیم. تبیین‌های روان‌شناختی همگی درست هستند، اما اگر مطالعه روان‌شناسی به دیدنِ وابستگی‌ها و رهایی از آنها نینجامد، آرامشی در کار نخواهد بود. بدون آرامش سردرگم و ناراحتیم. درک فکری کافی نیست؛ عقل تبیین می‌کند و توضیح می‌دهد، اما مشکلات انباشته می‌شود؛ توضیح و تبیین را پایانی نیست.  

شادی چیز ساده‌ای است: هنگامی که سعی نمی‌کنی شاد باشی، شادی. شادی حقیقی ساخته نمی‌شود، جمع نمی‌شود، و چیزی نیست که تو بتوانی آن را تصاحب کنی. چرا این‌قدر شادم! ذهن است دیگر همواره می‌خواهد بداند چرا.»

 

نمی‌خواهم هِی اصرار کنم هِی اصرار کنم که در نسبت با این سخن، فرهنگی بودن رقص به چیزی نیست. نه، ولی خب به هر حال.

  • علی غزالی‌فر


مدتی است که شاهد انتشار مطالب مهم و مفیدی درباره بحران‌های داخلی کشورمان هستیم. در هر نوشته‌ای به بحرانی اشاره می‌شود که به‌نظر می‌رسد اصلی‌ترین یا بزرگترین بحران باشد؛ چیزهایی همچون محیط زیست، خشک‌سالی، کمبود آب، آلودگی هوا، روابط جنسی، غبار و ریزگردهای مضر و... .

اگر بخواهیم همه این موارد را جمع‌بندی کنیم می‌توان این‌طور گفت که بحران اصلی مربوط به "طبیعت" یا "امر طبیعی" است؛ چه طبیعت بیرونی و غیرانسانی و چه طبیعت انسانی. ریشه این بحران "فرهنگ" است. منظور از فرهنگ معنای مثبت و ارزشی آن نیست، بلکه معنای عام و خنثای آن است. فرهنگ یعنی آن برساخته جمعی بشری که در برابر طبیعت جعل می‌شود.

انسان موجودی طبیعی-فرهنگی است که اگر بخواهد زندگی جمعی خوبی داشته باشد، باید فرهنگ و طبیعت را با هم موزون و هماهنگ کند. در کشور ما تعادل میان این دو، به سود فرهنگ، به‌شدت به هم خورده، به‌حدی که فرهنگ تبدیل به ابزاری برای سرکوب طبیعت شده است. این نرم‌افزار ویروسی شده و پدر جد سخت‌افزار را در آورده است. فرهنگ باید طبیعت آشفته و خروشان و بی‌شکل را آرام کند و به آن شکل دهد و در بستر مناسب هدایت کند. اما فرهنگ در کشور ما چنین نیست. برای مثال فرهنگ به‌جای این‌که بستری برای رودخانه خروشان امر جنسی باشد، سدی عظیم در برابر آن است. نتیجه نزاع سد و رودخانه را هم می‌توان پیش‌بینی کرد.

این‌که ما آب را بخشکانیم، هوا را بیالاییم و محیط زیست را تباه سازیم، به این معنا نیست که طبیعت یا کره زمین محو شود. واضح است که در پایان فقط ما از بین می‌‌رویم و کره زمین، همچون میلیاردها سال پیش، با متانت و آرامش در اطراف خورشید رقص‌کنان خواهد چرخید.

مطالعه دقیق کتاب مختصر فروید در این زمینه بسیار آموزنده است؛ "تمدن و ملالت‌های آن"، با ترجمه خوب آقای محمد مبشری.

  • علی غزالی‌فر

 

خوشبختانه در ایران کسی مشکل جنسی ندارد و فقط بحران جنسی ویرانگر به چشم می‌خورد که منجر به فروپاشی روانی و از دست دادن انرژی حیات افراد می‌شود. مردم نیز برای نشان دادن این مظلومیت به روانشناسی چنگ می‌زنند و دیواری کوتاه‌تر از هرم مزلو پیدا نکرده‌اند. جای بسی خرسندی است که هنوز بیشتر افراد از این هرم فراتر نرفته‌اند و از نظریات کسانی همچون ویلهلم رایش (1897-1957) خبر ندارند.

اما آقای آبراهام مزلو (1908-1970) چه گفته است؟ او می‌گوید امر جنسی یکی از نیازهای طبیعی اولیه و اساسی است؛ چیزی مثل فلافل و آپارتمان و شلوار جین ریش‌ریش. خب حالا از این مطلب چه نتیجه مطلوبی به دست می‌آید؟ بیشتر افراد گمان می‌کنند که پیامد سخن مزلو لزوم آزادسازی و آسان‌سازی امر جنسی است. اما چنین چیزی برای جامعه انسانی محال است. چرا؟ زیرا انسان یک موجود طبیعی صرف نیست، بلکه فرهنگ هم دارد. به تعبیر ارنست کاسیرر (1874-1945) انسان حیوان فرهنگی است. انسان همه امور طبیعی خود را به صورت چیزی فرهنگی در می‌آورد. این موجود همه چیز خود را، بدون استثنا، در قالب فرهنگ می‌ریزد. بین انسان و طبیعت، حتی طبیعت خودش، فرهنگ حائل می‌شود. انسان هیچ کنش طبیعی خالصی ندارد. همه امور و کنش‌های انسان آمیزه‌ای از طبیعت و فرهنگ هستند.

درست است که امر جنسی انسان هم ریشه در طبیعت دارد، اما در قالب فرهنگ انجام می‌شود و محال است انسان بدون چارچوب فرهنگی دست به کنش جنسی بزند. کنش جنسیِ کاملا طبیعی فقط در اقوام وحشی بدوی باستانی قابل فرض است که البته در این‌باره محققان بزرگ نظر دیگری دارند. انسان‌شناسان و قوم‌شناسان و مردم‌شناسان نشان داده‌اند که حتی در بدوی‌ترین جوامع باستانی نیز امر جنسی در چارچوب فرهنگی خاصی قرار می‌گیرد و سخت‌گیری‌های خاص خود را دارد و به هیچ وجه کنش جنسی آزادی وجود ندارد. لذا اگر کسی توقع دارد در جوامع انسانی تکه‌های ناب بدن همچون انار و زولبیا و طالبی و هات‌داگ و تخم‌مرغ، به راحتی، در دسترس قرار گیرند، خیال خام می‌پزد.

انسان برای نجات از این بحران باید به فکر راه‌های دیگری باشد غیر از توسل به طبیعت. به طور کلی انسان نباید دلش را به طبیعت خوش کند؛ چه طبیعت خودش و چه طبیعت دیگران و جهان.

  • علی غزالی‌فر

 

درددل. فقط دردل می‌کرد: "نداشتم، ندارم و نخواهم داشت. من چیزی را می‌خواهم که می‌دانم حتی در آینده هم نمی‌توانم داشته باشم؛ چیزی که نه به‌دست می‌آید و نه هیچ‌گاه خواستنش به پایان می‌رسد. خواستنی که همچون حریقی مرا می‌سوزاند و از روح من تغذیه می‌کند و پس از نابود کردن من، آخرین شعله‌ای است که از هستی ویران من خاموش می‌شود".

منظورش کنش جنسی مطلوب با یک محبوب است. این سخن فقط متعلق به این جوان و آن نوجوان نیست. این سخن، ذهنیت چند نسل کامل است؛ نسل‌هایی که جوانی‌شان در تباهی گذشت و مابقی زندگی را نیز در ویرانی سر می‌کنند. بحران انسانی آن است که یکی از ضروری‌ترین نیازهای فردی و خصوصی وجود بشری کاملا از اختیار او خارج شده است. یک امر طبیعی کاملا به اسارت فرهنگ درآمده است. چه باید کرد؟ چه می‌توان کرد؟

وقتی که در جهان عینی هرگونه راه‌حلی منتفی می‌شود، اندیشه‌ای غلیظ در درون انسان به جریان می‌افتد. وقتی اراده انسان به بن‌بست می‌خورد، اندیشه او آغاز می‌شود. انسان مجبور می‌شود که بیندیشد. و اگر نه کاملا، که تا حدی از بار و فشار آن را با اندیشه خود کم کند. در اینجا هم جنبه‌های سوبژکتیو انسان بیشتر فعالیت می‌کنند تا کمبود جنبه‌های ابژکتیو امر جنسی جبران شود و روان انسان ازهم نپاشد.

کنش جنسی انسان یک امر کاملا طبیعی نیست. کاملا فرهنگی هم نیست. کنش جنسی، طبیعی-فرهنگی یا نیمه‌طبیعی و نیمه‌فرهنگی است. علی‌رغم اینکه امر جنسی ریشه در طبیعت دارد اما در هر زمان و مکانی یک صورت فرهنگی هم پیدا می‌کند. فرهنگ نیز با تفکر گره می‌خورد و با آن دگرگون می‌شود. به همین دلیل اندیشیدن به امر جنسی صورت فرهنگی آن را تغییر می‌دهد؛ اما نه هر اندیشه‌ای. امروزه نیز این امر موضوع تفکر شده است. اما فقط موضوع تفکر فردی‌ست و نه تفکر جمعی. نتایج تفکرات فردی روی هم انباشته نمی‌شود و هیچ‌کس از نتایج مثبت و نقاط قوت تفکر دیگری بهره‌مند نیست. هر کسی به تنهایی بار تفکر را در این زمینه به دوش می‌کشد. در نهایت نیز تغییری کلی حاصل نمی‌شود.

درست است که کنش جنسی را فرد در خصوصی‌ترین شرایط خود انجام می‌دهد، اما این کار را در چارچوب و زمینه‌ای محقق می‌سازد که ابدا توسط خود او شکل نگرفته است. به عبارت دیگر، سوژه هرگز فاعل کامل کنش جنسی در تمامیت معنایی آن نیست. سوژه، از‌پیش‌افکنده‌شده در امر جنسی است و همیشه آغاز آن را در پس پشت خود دارد؛ یعنی کنش جنسی را از میانه‌های آن آغاز می‌کند. مرزهای امر جنسی هیچ‌گاه توسط سوژه منفرد تعیین نمی‌شود. به همین دلیل یکی از ویژگی‌های کنش جنسی میان‌بودگی آن در زمینه صورت فرهنگی‌اش است. هیچ‌کس در نقطه صفر امر جنسی قرار ندارد و لذا هیچ‌کس کنش جنسی را از نقطه صفر آن شروع نمی‌کند. نقطه صفر امر جنسی در آگاهی جمعی سوژه‌ها رقم می‌خورد و سوژه منفردی که از وضع موجود راضی نیست به تنهایی هیچ کاری نمی‌تواند بکند. سوژه منفرد برای رهایی از محدودیت‌های فعلی خود را به مرزهای امر جنسی می‌کوبد؛ آنقدر می‌کوبد تا در نهایت متلاشی شود؛ همچون یک زندانی که با دست‌های ناتوان خود بر دیواره‌های سیاهچاله خود سیلی می‌زند تا آزاد شود، اما در نهایت ناکام می‌ماند و نابود می‌شود. امروزه نیز راه‌حل را باید در آگاهی جمعی جستجو کرد. روش آن نیز خرد جمعی است که شرط آن انباشته شدن نتایج تفکرات فردی است.

فایده انباشته شدن نتایج تفکرات فردی دو چیز است: اول اینکه یک معرفت بزرگ و بهتر نسبت به امر جنسی حاصل می‌شود که باعث می‌شود همگان به آگاهی برتری در این زمینه دست پیدا کنند. ما متاسفانه امروزه هیچ نظریه کلان بومی در این زمینه نداریم. و دوم اینکه خرد جمعی تبدیل به یک فرهنگ کلی و عمومی می‌شود. این فرهنگ معقول می‌تواند در آینده اوضاع این زمینه را بهبود بخشد؛ زیرا مشکل نه خود امر جنسی بلکه معنای آن است. مشکل نه شکل طبیعی بلکه صورت فرهنگی آن است. نحوه مواجه شدن با امر جنسی و نسبت ما با آن نیاز به بازاندیشی متفکران دارد. در جامعه باید گفتگوی آزاد و بحث انتقادی در امر جنسی به عرصه خرد جمعی ارتقاء پیدا کند تا صورت جدیدی به آن بدهد. کارکرد همه امور فرهنگی، بدون استثنا، در این زمینه آن است که بستری برای هدایت آن فراهم کنند و نه اینکه فقط مانع آن شوند. اما امروزه همه امور فرهنگی، بدون استثنا، فقط مانعی در برابر آن هستند. البته این وضع دوام نمی‌آورد؛ زیرا نیروی این جریان خروشان همه چارچوب‌ها را خورد می‌کند و همه چیز را در هم می‌شکند و تار و پود فرهنگ را از هم می‌درد. جریان خروشان رودخانه در بستر آرام می‌گیرد اما سد را می‌شکند.

اگر چنین نشود، بحران تبدیل به انفجار می‌شود. انفجار سوژه‌های جنسی کل صورت فرهنگی را از هم می‌درد و متلاشی می‌کند و طبیعت عریان بشری را آشکار می‌سازد؛ طبیعتی که جز آمیزه‌ای خروشان از خشم و شهوت چیزی دیگری نیست. این طبیعت سرکش فقط با صورت فرهنگی مهار می‌شود. هم‌اکنون صدای نعره‌های این هیولا در زیر نقاب فرهنگی همه شبکه‌های اجتماعی به گوش می‌رسد.

  • علی غزالی‌فر