تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

آیا کتاب چیست؟

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۵۶ ب.ظ

(به مناسبت 24 آبان‌ماه، روز کتاب و کتاب‌خوانی)

 

خدائیش امروز دیگه حالم داره به هم می‌خوره از چای و دم‌ودسگاش. هر سوراخ سمبه‌ای رو می‌ری نگا می‌کنی، می‌بینی طرف جنازه‌ی یه کتاب قزمیت رو دمر انداخته کف اتاق و یه فنجون چایی هم بسته به دمبش و... دِ عکس بگیر. یعنی شما چیز دیگه‌ای نمی‌خورید احیاناً؟! شیرقهوه چشه یا نخودچی کیشمیش؟! یکم خلاقیت داشته باشید خو! مغز ما رو منهدم کردید با این عکسای ستم‌تون. یه بار... دو بار. بسه دیگه جان مادرتون!

اَقَلَّکَن وقتی می‌خواید بغل «جنایت و مکافات» لیوان چای بذارید، یه ذره طرحش سنگین‌رنگین باشه که، نمی‌گم به محتوای کتاب، ولی به ریش و قیافه‌ی اون باباهه، نویسنده‌ش، بیاد؛ نه این‌که عکس باب اسفنجی روش باشه با یه متر لبخند شبیه فک شِرِک. رحم کنید، تو رو خدا، به روح نویسنده‌ها و این‌قد عذاب‌شون ندید!

البته از حق نگذریم؛ بعضی نویسنده‌ها خودشون کم مایه‌ی عذاب نیستن. بله دیگه؛ اونام جورواجورن. نوع شایع نویسنده‌ها اونایی هستن که تعداد کتابایی که می‌نویسن بیشتر از کتابایی هستش که خوندن، حتی اگه تعداد کتابایی که نوشتن عدد یک باشه. البته این جماعت اگه هیچ کتابی هم ننویسن بازم مشمول اون قاعده هستن. خیال‌تون تخت!

یکی از همین جماعت هِی کلیپ می‌‌سازه؛ هِی کلیپ می‌سازه. از اینا که بشون میگن پاتکس ولی بیشتر بشون میاد دابسمش باشن. و برای معرفی هر کتابی که به لعنت خدام نمی‌ارزه، یکی دو گیگ از وای‌فای شما رو حروم می‌کنه. اونم امروز یه لیوان چای گذاشته بود بغل‌دسش و درباره رمان «کلبه عمو تُم» رفته بود منبر و روضه‌ی سیاه‌پوستا رو می‌خوند. آخرش گفت این کتاب مهمو از دست ندید، خصوصندش که کتاب خیلی باریکیه و خوندنش دو سه ساعت بیشتر وقت‌تونو نمی‌گیره. خب این یاروهه مث همه‌ی بقیه دچار سندورم کارشناسی کتاب شده.

والّا بِلّا نویسندگی دیگه ربطی به قیافه نداره ها. آدم با دماغ عملی و گونه‌های صورتی و گوشواره‌های قدِّ نعلبکی نمی‌نویسه که هِی اونا رو به رخ فالوورا می‌کشید. این همه فیلم و سریال ایرانی واسه چیه پس؟! برید تو یکی از اونا موهاتونو بندازید بیرون از شال و یه بسته لنز رنگی بریزید داخل چشاتون و همش سیگار بکشید و برا کارگردان سوسه بیاید که بِده قسمت آخر، دخل شما رو با یه گلوله مامانی بیارن تا مشهور بشید. جهت احتیاط خونه‌تونم یه واحد پنتآوس باشه بالای نوک آنتن برج میلاد. خلاصش این‌که بازیگری از کتاب نوشتن راحت‌تره و بهتر جواب میده. به سروگوش و جنگوله‌ها‌تونم بیشتر میاد.

در نقد اون مطلب هم عرض کنم اون چیز اون عموهه یه ذره ضخیم‌تر از این حرفاس و یه خورده خیلی بیشتر از دو سه ساعت کار می‌بره. احتمالاً آبجی‌مون یه خلاصه‌شو خونده ببخشید، دیده که برا بچه‌های مهدکودک تهیه کردن که صفحاتش یکی در میون نقاشی دارن. وگرنه رمانای قرن نوزدهم مگه می‌شه باریک باشن؟! یه چی می‌گینا! اصلاً این قرن تو همه چی دوره‌ی شاخای کت‌وکلفته. اما درباره سندورم کارشناسی رمان می‌خوام یه فوت کوزه‌گری یادتون بدم که مو لا درزش نمی‌ره جان خودم. صددرصد تضمینی. این محصول تولیدی برند خودمه، ولی مجانی می‌دَمِش به شماها. همه جام به‌کارتون میاد خیلی.

«هر کتابی رو که در نظر بگیرید، منتقدای مربوطه اونو بهترین و مهمترین رمان می‌دونن». خلاص! البته اینم بگم که تا حالا هیش‌کدوم از این آقایونو ندیدما. ولی فهمیدم این منتقدا خودشون دو دسته میشن. بعضیا میگن فلان رمان مهمترین رمان قرن بیستمه یا قرن نوزدهم یا حالا هر چی؛ بعضیام میگن اون رمانه بهترین و مهمترین رمان کل تاریخه؛ یا هر دو. فرقی‌ام نمی‌کنه «آنا کارنینا» باشه یا «کوسه‌های عشق» یا «مدفون زیر ماسه‌های قلب و حمام». قرن بیست‌ویکم؟ اون‌که مسلّمه. هر کتابی که درمیاد، با خیال راحت بگید یکی از مهمترین کتابای این قرن جدیده. البته برا این‌که حرفتون همچین یه نَمه پرملاط از آب دربیاد، بگید منتقدا نظرشون این هستش که فلان و بهمان و بیسار. منظورم اینه که رو کلمه «منتقدا» درست‌وحسابی تأکید کنید. با حرکات دست و کله هم باشه که چه بهتر! این‌طوری هم اعتبار حرفتون بالا می‌ره هم اعتبار شخصیت خودتون؛ چون نشون میده شما یه سری توی سرها دارید و کُمپِلِت از جیک‌وپیک نظرات منتقدا باخبرید. یعنی این‌که خیلی روی فضای تخصصی کتاب چِت کردین.

ولی حالا خودمونیما؛ من احساسم می‌گه که هدف از تولید کتابا نخوندن اوناس، یا لااقل برای خوندن ساخته نمی‌شن قطعاً. کلاً با اهدافی غیر از خوندن منتشر می‌شن کتابا، وگرنه چرا باس این همه کتاب وجود داشته باشه؟ با یه حساب سرانگشتی هم می‌شه فهمید بیشتر اونا رو نمی‌شه خوند. پس چرا باید باشن اصن؟ هر کسی خیلی هنر کنه، در طول عمرش بتونه کله‌ش رو در بیس سی‌تا کتاب فرو کنه. آخرشم هیچی. بیشتر اونا رو فراموش می‌کنه. چندتایی هم که باقی می‌مونن فقط بخشی از اونا یادش می‌مونه. من شرط می‌بندم از خوندن بزرگ‌ترین رمانای تاریخ در نهایت بیشتر از چند خط تو ذهن خواننده جا نمی‌مونه. بله، از تکوندن یه کتاب قطور حداکثر چند جمله‌ی قشنگ کف دست آدم میفته. قبول. اما انسان عاقل برا چند جمله، پونصد صفحه کتاب می‌خونه؟ آخه آدم عاقل برا شکستن تخمه، از این سر تا اون سر خونه، سفره پهن می‌کنه؟ ثانیاً اصلاً اون چند جمله چه فایده‌ای براش دارن؟ به درد کجاش می‌خورن آخه؟ این تازه فرض بگیریم به درداش چیزی اضافه نکنن. حالا اگه هم یه چیزی تو حافظش ماسید، تو مخش با چیزای دیگه قاطی می‌شه. اگه هم قاطی نشه، با تفسیرا و نظرات خودش مخلوط می‌شه. کتابی رو هزار نفر بخونن، تو مغزشون هزار معنای مختلف به‌وجود میاد. می‌دونید چی می‌خوام بگم؟ آدم هر چقد کتاب بخونه تهش خیلی شیرفهم نمی‌شه و بیشتر همه چی واسش شیرتوشیر می‌شه. اصلاً کتاب چی هست؟!

  • علی غزالی‌فر

نظرات  (۱)

سلام و ادب و احترام و هرچی شما بگید!

تازه اگه مثل من چیزی آسون توی ذهنشون نمونه و زود خیلی چیزا را فراموش کنند و وقت و بدنشون نذاره زیاد توی کتاب بچرخند! به اینا (یعنی من‌ها) چی می‌شه گفت؟!

استاد شانظری را می‌شناسی؟ اصفهان که فلسفه درس می‌ده، جای دیگه را نمی‌دونم. یه جلسه می‌اومد و می‌گفت شفا را بخونید و بیایید! جلسهٔ بعد می‌گفت قانون را بخونید و بیایید! و همین‌جور! خودش که خیلی استاد بود ولی من فقط می‌شنیدم ولی گوش نمی‌دادم یا شایدم برعکس! یه روز حساب کردم دیدم انصافاً ان‌قدر وقت تلف کرده‌ام که توی همون ۴ ماه می‌شد همهٔ اونا را دست‌کم ببینم و آماده‌تر سر کلاسش برم! ولی با این حساب هم باز هم همچون بند اول همین نظر همچنان در همان جایی که پیش‌تر هم همواره همین عمر کوتاهم را… :)

پاسخ:
نخوندن اونها باعث میشه که الان بتونید خوب فکر کنید و چند دلیل برای لزوم نخوندن اونها درست کنید.
این دلایل خیلی جالب و فلسفی خواهند بود.  

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">