یکی از سابسکرایبرهای
کانالم در تلگرام پرسید چرا مطالب کم و نامنظم است؟
کم بودن
مطالب عمدیست. حسن آن است. بنا نیست در این کانال سیل راه بیفتد. اما درباره
نامنظم بودن، آآآه ... سفره دلم را باز میکنم.
تلگرام
را فیلتر کردهاند و ما را به پیسی انداختهاند. نه اینکه فیلترشکن ندارم. دوجین
ازین جنگولکها نصب کردهام. اما ظاهرا پیچ و مهره و دمودستگاه آنها خراب است.
هر بار یکی از آنها را فعال میکنم، نهتنها مرا به جایی وصل نمیکنند، بلکه همان
آبباریکهای را هم که مانده از بیخ و بن قطع میکنند. انگار که دوشاخهی وایفای
را از پریز برق کشیدهام.
اولین
فیلترشکن نوعی تابلوی اعلانات است. به من خاطرنشان میکند اتصال مقدور نمیباشد.
این را که خودم میدانم. ای کاش دستکم به من کیگفت چرا. «پس تو چیکارهای
بوقلمون؟» دومی دایرهای در وسطش هست که مثل فلک الافلاک قدما تا بینهایت دور
خودش میچرخد. برای سرگیجه برنامه مناسبی است. سومی بهجای دکمه، زیپ شلوار دارد
که باز یا بسته بودن آن هیچ توفیری ندارد. خالیِ خالیست. فقط برای فریب و تحریف و
تخریب افکار عمومی ساخته شده. سومی از جهت پراگماتیستی با کشمش و سیبزمینی تفاوت
چندانی ندارد. یک گونه نادر از فیلترشکن هم دارم که از اساس یک سوءتفاهم سایبری
رنگارنگ است. با کاغذدیواری مو نمیزند. از جناب سایفون هم چیزی نگویم بهتر است. کارکردش
در حد تصویر زمینه گوشی است. اگر سیفون روی گوشیام نصب میکردم، امید موفقیت
بیشتر بود.
به زبان فنی
و علمی، فیلترشکنهای من بهجای اینکه connecting… را به updating…
تبدیل کنند، آن را به waiting
for network… مبدل میسازند. حقیقتا کل جهان رو به تباهی است. تبهگنی تمدن در
هزاره سوم. این فیلترشکنها نیز همدست رقیب شدهاند. واقعا چه کنیم؟ «چون دوست
دشمنست، شکایت کجا بریم؟»
غلط برداشت
نکنید! من با فیلترینگ هیچ مشکلی ندارم. اعتراض من این است که چرا درست فیلتر نمیکنید؟
طوری فیلتر کنید که آدم خیالش راحت باشد که دیگر دسترسی محال است تا برویم پی کار
و کتابمان. از کارخانههای تولیدکننده فیلترشکن هم ناراضیام. اگر فیلترشکن میسازید،
چیزی باشد که هر فیلتری را در یک ثانیه منفجر کند. من فقط با "ویتینگ" مشکل دارم؛ با دو ساعت دست به چانه بودن
برای وصل شدن. خواهش میکنم ما را در انتظار نگذارید. فقط تکلیف ما را روشن کنید .
عمر ما را پشت این قطعووصل به باد ندهید. وگرنه من خوشحال میشوم که همه رسانهها
نابود شود و برگردیم به عهد قلم و پاپیروس.
بله میدانم
که فقط از طریق همین رسانهها با معشوق و محبوب خود در ارتباط هستید، اما چارهای
نیست. در آینده باید دوباره مثل گذشتهها حرفهایتان را شفاهی لب پنجره اتاقش پچپچ
کنید یا کاغذ مچالهشدهای را به شیشه آن بکوبید. حالا اگر منزل معشوقتان در طبقه
دوازدهم یک مجتمع مسکونی باشد، مشکل خودتان است. از این پس دقت کنید! ابتدا از
جایگاه مسکونی طرف پرسوجو کنید. بعد از اینکه مطمئن شدید در طبقه همکف است، آنگاه
عواطف خود را خرج او کنید. باور کنید ارزشش را دارد.
البته با این
وضعیت مسکن هیچ تضمینی برای ماندگاری وی قابل تصور نیست. یحتمل بعد از یک سال
اسبابکشی کنند به قله مجتمع و روی پشتبام لابهلای سیمها و دیشها چادر بزنند. به
هر حال، در آن شرایط، پایان بعدازظهر یک روز پاییزی ترک یک موتور بنشینید و بعد از
اینکه سر کوچه خواستید بپیچید، پنجههای لرزان خود را به سوی آسمان بگیرید و این
خطوط را به یاد آورید:
«مسیر پیچ
خورده بود و داشت دیگر دور میشد از خورشید که هر چه پایینتر میرفت انگار
دعاگویان مسح میکرد شهر محوشوندهای را که "دِیزی" در آن نفس کشیده بود. "گتسبی"
نومیدانه دستش را دراز کرده بود، گویی برای قاپیدن لمحهای هوا، نگه داشتن تکهای
از جایی که "دِیزی" برای او عزیزش کرده بود. اما همه
چیز داشت با چنان سرعتی دور میشد که چشمهای اشکآلودش دیگر نمیدیدند، و او میدانست
که برای همیشه چیزی را از دست داده که شادابترین و بهترین بوده.»