تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تلگرام» ثبت شده است

 

در این روزها مردم تا خرخره در ماسک و وایتکس فرو رفته‌اند و بر گلوی خود پنجه می‌کشند. تلگرام هم اوضاع خوبی ندارد و چه بسا کرونا گرفته؛ زیرا نفسش درنمی‌آید. احتمالاً نوع الکترونیکی این ویروس را گرفته باشد، وگرنه این حجم از فیلترینگ نوبر است. اصلاً بسیار هم خطرناک است. منظورم برای ما نیست. ما که بمیریم هم خطرناک نیست. برای آن آقایان خطر دارد؛ زیرا آن‌قدر دُز آن را بالا برده‌اند که ممکن است نتیجه‌ی معکوس دهد و کار دست خودشان بدهد. به این صورت که یک‌باره جهتش عوض شود و برگردد در سیم‌های وزارت ارتباطات و برود بالا و کل آن وزرات‌خانه را از کار بیندازد.

 

البته همین حالا هم بهتر است اسم آن‌جا را عوض کنند و بگذارند وزارت انقطاعات. وگرنه ارتباطات که به‌طور طبیعی بین مردم شکل می‌گیرد و انسان‌ها کاری جز آن ندارند. این وزارت‌خانه فقط متکفل قطع و قلع‌وقمع همه کانال‌های ارتباطاتی است.

 

کسی نیست به آنها بگوید پدرجان مردم که دیگر کار و زندگی ندارند؛ فقط در تلگرام کانال و گروه دارند و باید روزانه چند کلیپ دابسمش و استوری برای دوستان و آشنایان خود بفرستند. آنها هم که چیزی نمی‌فرستند باید صبح تا شب فضولی کنند ببینند ملت چه استاتوسی گذاشته‌اند؛ مثلاً «در هر نگاهم عشق دیگر خفته است» که نشان می‌دهد معظم‌له چشمان بیش‌فعالی دارد؛ یا «راجب اونم درمیره جونم» که هزاران معنای ناگفتنی در آن نهفته است.

 

معنای این حرف‌ها نک‌وناله نیست. از جهت مابعدالطبیعی امیدوارم کل این دنیا از همان مبادی عالیه فیلتر شود. به من چه اصلاً. من فقط می‌خواستم این چند خط را برای یک از دوستانم بفرستم که خب همین‌جا می‌گذارم:

 

«به‌خاطر فکری که یک لحظه از ذهنت می‌گذرد، برای دیگران مشکلی به بار نیاور! به‌خاطر آرزویی که یک لحظه بر دلت می‌گذرد، از خیر و درستی دور مشو!»

  • علی غزالی‌فر


یکی از سابسکرایبر‌های کانالم در تلگرام پرسید چرا مطالب کم و نامنظم است؟

کم بودن مطالب عمدی‌ست. حسن آن است. بنا نیست در این کانال سیل راه بیفتد. اما درباره نامنظم بودن، آآآه ... سفره دلم را باز می‌کنم.

تلگرام را فیلتر کرده‌اند و ما را به پیسی انداخته‌اند. نه این‌که فیلترشکن ندارم. دوجین ازین جنگولک‌ها نصب کرده‌ام. اما ظاهرا پیچ‌ و مهره و دم‌ودستگاه آنها خراب است. هر بار یکی از آنها را فعال می‌کنم، نه‌تنها مرا به جایی وصل نمی‌کنند، بلکه همان آب‌باریکه‌ای را هم که مانده از بیخ و بن قطع می‌کنند. انگار که دوشاخه‌ی وای‌فای را از پریز برق کشیده‌ام.

اولین فیلترشکن نوعی تابلوی اعلانات است. به من خاطرنشان می‌کند اتصال مقدور نمی‌باشد. این را که خودم می‌دانم. ای کاش دست‌کم به من کی‌گفت چرا. «پس تو چی‌کاره‌ای بوقلمون؟» دومی دایره‌ای در وسطش هست که مثل فلک الافلاک قدما تا بی‌نهایت دور خودش می‌چرخد. برای سرگیجه برنامه مناسبی است. سومی به‌جای دکمه، زیپ شلوار دارد که باز یا بسته بودن آن هیچ توفیری ندارد. خالیِ خالی‌ست. فقط برای فریب و تحریف و تخریب افکار عمومی ساخته شده. سومی از جهت پراگماتیستی با کشمش و سیب‌زمینی تفاوت چندانی ندارد. یک گونه نادر از فیلترشکن هم دارم که از اساس یک سوءتفاهم سایبری رنگارنگ است. با کاغذدیواری مو نمی‌زند. از جناب سایفون هم چیزی نگویم بهتر است. کارکردش در حد تصویر زمینه گوشی است. اگر سیفون روی گوشی‌ام نصب می‌کردم، امید موفقیت بیشتر بود.

به زبان فنی و علمی، فیلترشکن‌های من به‌جای این‌که connecting… را به updating… تبدیل کنند، آن را به waiting for network… مبدل می‌سازند. حقیقتا کل جهان رو به تباهی است. تبهگنی تمدن در هزاره سوم. این‌ فیلترشکن‌ها نیز همدست رقیب شده‌اند. واقعا چه کنیم؟ «چون دوست دشمنست، شکایت کجا بریم؟»

غلط برداشت نکنید! من با فیلترینگ هیچ مشکلی ندارم. اعتراض من این است که چرا درست فیلتر نمی‌کنید؟ طوری فیلتر کنید که آدم خیالش راحت باشد که دیگر دسترسی محال است تا برویم پی کار و کتاب‌مان. از کارخانه‌های تولیدکننده فیلترشکن هم ناراضی‌ام. اگر فیلترشکن می‌سازید، چیزی باشد که هر فیلتری را در یک ثانیه منفجر کند. من فقط با "ویتینگ" مشکل دارم؛ با دو ساعت دست به چانه بودن برای وصل شدن. خواهش می‌کنم ما را در انتظار نگذارید. فقط تکلیف ما را روشن کنید . عمر ما را پشت این قطع‌ووصل به باد ندهید. وگرنه من خوشحال می‌شوم که همه رسانه‌ها نابود شود و برگردیم به عهد قلم و پاپیروس.

بله می‌دانم که فقط از طریق همین رسانه‌ها با معشوق و محبوب خود در ارتباط هستید، اما چاره‌ای نیست. در آینده باید دوباره مثل گذشته‌ها حرف‌هایتان را شفاهی لب پنجره اتاقش پچ‌پچ کنید یا کاغذ مچاله‌‌شده‌ای را به شیشه آن بکوبید. حالا اگر منزل معشوقتان در طبقه دوازدهم یک مجتمع مسکونی باشد، مشکل خودتان است. از این پس دقت کنید! ابتدا از جایگاه مسکونی طرف پرس‌وجو کنید. بعد از این‌که مطمئن شدید در طبقه همکف است، آن‌گاه عواطف خود را خرج او کنید. باور کنید ارزشش را دارد.

البته با این وضعیت مسکن هیچ تضمینی برای ماندگاری وی قابل تصور نیست. یحتمل بعد از یک سال اسباب‌کشی کنند به قله مجتمع و روی پشت‌بام لابه‌لای سیم‌ها و دیش‌ها چادر بزنند. به هر حال، در آن شرایط، پایان بعدازظهر یک روز پاییزی ترک یک موتور بنشینید و بعد از این‌که سر کوچه خواستید بپیچید، پنجه‌های لرزان خود را به سوی آسمان بگیرید و این خطوط را به یاد آورید:

«مسیر پیچ خورده بود و داشت دیگر دور می‌شد از خورشید که هر چه پایین‌تر می‌رفت انگار دعاگویان مسح می‌کرد شهر محوشونده‌ای را که "دِیزی" در آن نفس کشیده بود. "گتسبی" نومیدانه دستش را دراز کرده بود، گویی برای قاپیدن لمحه‌ای هوا، نگه داشتن تکه‌ای از جایی که "دِیزی" برای او عزیزش کرده بود. اما همه چیز داشت با چنان سرعتی دور می‌شد که چشم‌های اشک‌آلودش دیگر نمی‌دیدند، و او می‌دانست که برای همیشه چیزی را از دست داده که شاداب‌ترین و بهترین بوده.»

  • علی غزالی‌فر


مدتی‌ست که هر یادداشتی می‌گذارم، چند نفر کانال را ترک می‌کنند. ظاهرا وقتی این کانال یک‌باره از سروکول گروه‌ها و کانال‌های دیگر بالا می‌رود و سروکله‌اش پیدا می‌شود، عده‌ای یادشان می‌آید که باید این‌جا را ترک کنند. دو ضربه با نوک انگشت... تمام.

بله، آدم باید در اوج خداحافظی کند، حتی در فلسفه و تلگرام، ولی ما هنوز در اسفل‌السافلین به‌سر می‌بریم. باز خوب است که تلگرام فیلتر است و اعضا نمی‌توانند راحت بیایند و لفت بدهند؛ چون حتم دارم نود درصد اعضای کانال از فیلترشکن محرومند. بقیه هم اصلا اینترنت ندارند. من این‌جا دارم با خودم حرف می‌زنم.

البته هنوز جای شکرش باقی‌ست؛ چون قبلا وقتی یادداشت نمی‌گذاشتم، نصف اعضای گروه می‌رفتند. اگر یادداشتی می‌گذاشتم، شش برابر آنها گروه را ترک می‌کردند. صبح چشم باز می‌کردم و «اوه، خدای من!» می‌دیدم تعداد اعضای گروه رسیده به منفی هشتصد نفر. «اَکّه هِی!»

اما به‌زودی ورق برمی‌گردد. همه کسانی که کانال را ترک کردند، بد می‌بینند. تا چند ماه دیگر همه آنها دستگیر خواهند شد. هر روز یکی را از سلولش بیرون می‌کشند و می‌برند روی یک صندلی بی‌دسته و پشتی می‌نشانند در اتاق بازجویی؛ آن اتاق‌های تنگ و تاریک و ظلماتی که اگر چراغ آویزان بالای میز تاب نمی‌خورد، خود شب اول قبر بودند. بازجوی مرموز و خفن که صورتش در تاریکی است، بعد از دو ماه سکوت لب می‌گشاید و با یک کلمه، رزومه‌ای از متهم رو می‌کند که از پیشانی به پایین فلج شود. بعد کف دست‌هایش را روی میز می‌گذارد و به جلو خم می‌شود تا نور چراغ روی صورتش بیفتد و خودش را معرفی کند: «من غزالی‌فر هستم. شناختی؟» و طرف در جا مغزش سکته می‌کند. بله من خودمم! لابد شما هم تعجب کردید و می‌پرسید چطور؟ عرض می‌کنم.

همین فردا، صبح زود عازم سربازی هستم. کجا؟ نیروی انتظامی. بعد از آموزشی، می‌روم در پلیس فتا. هر روز صبح کرکره اینترنت را بالا می‌زنم و راه می‌افتم تا کسانی که کانال را ترک کردند، پیدا کنم. همه را از وای‌فای‌شان بیرون می‌کشم و می‌فرستم به زندان. مدرک دارم. یعنی جور می‌کنم؛ چون هیچ‌کس نیست که در این فضای مجازی، جرمی، جنایتی، مصیبتی، چیزی مرتکب نشده باشد. بعد هم مجبورشان می‌کنم هر روز جمعیت یک استان را در این کانال بچپانند.

شوخی کردم! این کار ابلهانه خیلی حال‌وحوصله می‌خواهد و ثانیا مثل همه کارهای دیگر دنیا خیری ندارد. نترسید! با خیال راحت بروید! من هم دارم می‌روم سربازی بیشتر کتاب بخوانم؛ چون سرم بیشتر خلوت می‌شود. خب، کچل می‌کنم.

درست است که شاید تا چند دهه دیگر یادداشتی منتشر نکنم، اما با این یادداشت چند کتاب خوب معرفی می‌کنم که تا یک قرن سرتان گرم باشد:

افسانه اسطوره (نجف دریابندری)/ فانوس جادو (تیموتی گارتن اش)/ استبداد (تیموتی اسنایدر)/ روانشناسی کمال (دوآن شولتس)/ تاریخ مختصر اندیشه: راهنمای فلسفیِ زیستن (لوک فری)/ مکتب دیکتاتورها (اینیاتسیو سیلونه)/ در سنگر آزادی (هایک)/ تمدن و ملالت‌های آن (فروید)/ درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم (پیر بوردیو)/ در ستایش بی‌سوادی (هانس ماگنوس انسنس‌برگر)/ ادبیات در مخاطره (تزوتان تودوروف)/ فرهنگ و زندگی روزمره (دیوید اینگلیس)/ اعتقاد بدون تعصب (پیتر برگر)/ در جست‌وجوی جامعه بلندمدت (کریم ارغنده‌پور)/ قدرت اندیشه (آیزایا برلین)/ روشنفکران و سیاست (مارک لیلا)/ طغیان توده‌ها (خوزه اورتگا ئی گاست)/ در ستایش عشق (آلن بدیو)/ شهر فرنگ اروپا (پاتریک اوئورژدنیک).

همه این کتاب‌های خوب، کوچک و مختصر هستند و خواندنشان سخت نیست. اگرچه بعضی آن‌قدر جذاب هستند که حیف است صد جلدِ هزارصفحه‌ای نباشند؛ مثل کتاب نوزدهم. اگر خواستید یک رمان خوب بخوانید که ساختارش همانند مطالب تلگرامی، کوتاه و ساده باشد، این شاهکار را به شما معرفی می‌کنم: دفتر بزرگ (آگوتا کریستوف). این علیامخدره با تکنیک‌ها و تاکتیک‌های نویسندگی، اثرش را از ضربات پنالتی فینال جام‌جهانی هم جذابتر کرده است. بخوانید و کف و کیف کنید.

یک مطلب مهم را هم خیلی جدی عرض کنم: اگر کسی با کتاب‌ها دمخور باشد، می‌تواند از مطالب فضای مجازی هم استفاده کند؛ اما اگر کسی اهل کتاب نیست، خیالش را راحت کنم: از مطالب این کانال و آن‌ گروه و تلگرام و فیس‌بوک و دانلود طرفی نخواهد بست. ارزش همه مطالب برای کشف یا فهم کتاب‌هاست. خواندن یعنی خواندن کتاب یا خواندنی که به خواندن کتابی منتهی شود. یک جمله هم از رمانتیک‌ها برای اهل کتاب نقل کنم تا پشم روح‌شان بریزد: «شأن وجودی هر چیزی در جهان به این است که به یک کتاب منتهی شود

در پایان جدا عذر می‌خواهم اگر باعث رنجش کسی شدم. قصد بدی در کار نبود. علوم انسانی ذاتا نقاد هستند و هر نقدی باعث رنجش عده‌ای می‌شود. مصائب زندگی جمعی بشری که از کهکشان کله‌اسبی نازل نمی‌شود.

از همه بابت همراهی تشکر می‌کنم. ممنونم که بودید.

راستی، کتاب نوزدهم همان کتاب آخر است. درست شمردید؟

  • علی غزالی‌فر