تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فضای مجازی» ثبت شده است

 

من یه دونه کوچولو کانال دارم توی تلگرام. دربارۀ کتاب. نه از اینا که میگن برید کتاب بخونید. نه؛ اون‌قدر توهم نزدم که به کسی بگم برو فصل آخرِ آخرِ کتاب «لِویاتان» توماس هابز رو بخون و عشق کن. با اینکه آدم از اون فصل کلی چیزمیز یاد می‌گیره و غش‌‌غش می‌خنده. به قیافه‌ش نمیاد، ولی هابز هم شیطونی بوده ناقلا.

قصدم فقط اینه که به مردم نشون بدم یه چیزی به اسم کتاب هست. «آهای ملت غیور در صحنه و صندوق، به یاد آر کتاب را.» راستش این ملت در همین حد هم کتاب رو تحمل نمی‌کنن. هر مطلبی که می‌ذارم، دو سه نفر لفت میدن. حساب کردم اگه چیزی نگم، مردم بهتر گوش میدن. ولی خب، آدم که نمی‌تونه جلوی دهنشو بگیره، وِر نزنه. نه اینکه خیال کنید من نگران خودم هستم. اصلاً. من می‌ترسم جهان منهدم بشه. می‌ترسم همین‌جوری بخوام فعالیت کنم آخرش تعداد اعضای گروه بشه منفی هجده نفر. اون‌وقت می‌دونید چی میشه؟ کل جهان نابود میشه، چون کافیه یکی از قوانین ریاضی نقض بشه تا همه چیز در آن واحد معدوم بشه. دانشمندا این‌طور میگن. ولی نه نگران نباشید. ما در اون حد نیستیم که با علم و دانشمند نابود بشیم. ما با جهل‌مون دخل خودمون رو میاریم. ما قبل از اینا نابود می‌شیم. چطور؟ با یک اینترنت احمقانه.

اینترنت چیست؟ اینترنت اقیانوسی است از امواج نامرئی که وقتی به کشور ما می‌رسد تبدیل می‌شود به آب‌باریکه‌ای نامرئی. جوبی از مولکول‌های سایبرنتیک. خودم لوله‌های رنگی باریکش رو دیدم که وصل میشه به پشت وای‌فای خونمون. وای‌فای ما البته مزدور حکومته و اجامر دولت. پولش رو ما میدیم ولی به نفع اونا کار میکنه. کارش قطع کردن همون آب‌باریکه هستش. یعنی همون یه ذره اینترنت که از فیلترینگ قسر درمیره، به وای‌فای که میرسه شروع میکنه به قطع و وصل. چراغ وای‌فای در بهترین حالت مثل چراغ راهنمای کمپرسی مرتب خاموش و روشن میشه. بیشتر وقتا هم کلاً ظلماته. یعنی ما داریم برای فیلتر کردن نِتِ خودمون پول میدیم. باور می‌کنید؟

واسه همین وقتی می‌خوام یه چیکه مطلب توی کانال بذارم جونم به لبم میرسه. یه دونه عکس کتاب می‌خوام بچپونم داخلش، هی قطع میشه، هی قطع میشه. دو ساعت طول میکشه. خسته میشم. دمارم درمیاد. انگار که دارم با قاشق یه‌بارمصرف باغچه رو بیل میزنم. نه از اون قاشق خوبای حسابی. نه، از اونا نه. از این قاشق جدیدا الکیا که وقتی دارید باهاش شله‌زرد می‌ندازید بالا دسته‌ش قشنگ از انتها چیک  می‌شکنه.

حالا اینا به کنار. اصلاً نخواستیم. کی کتاب خواست. بهتر. دو سه سابسکرایبر به نفع من. اعصاب من از یه چیز دیگه آش‌ولاشه. بدبختی من اساسی‌تر از این حرفاس. مشکل من اینه که وقتی دارم انگری بردز آنلاین بازی می‌کنم، الکی‌الکی نابود میشم.

فکرشو بکن توی مراحل آخر ورژن ریو باشی، وسط جنگلا، لای درخت‌مرختا و بوته‌ها، اون‌وقت تو حساب کردی روی تخم ماتیلدا و همون لحظه و نقطه‌ای که باید تخمشو بندازی و خودشو بکوبی به ساختمون چوبی، یه‌هو می‌بینی اِک نت قطع شده و همۀ بازیت، همه چیزت، همۀ زندگیت به فنا رفته و خوک‌ها دارن بهت می‌خندن.

اون لحظه‌س که دلم می‌خواد یقۀ همۀ اعضای وزرات‌خونۀ انقطاعات رو دونه‌دونه بگیرم و تو صورت‌شون فریاد بزنم شما می‌دونید بعد از ده دوازده سال سابقه و تجربه، خوک‌ها و میمون‌ها بهتون بخندن یعنی چی؟ بمب حالا به کنار. اون کافیه درست نشونه‌گیری کنی. خودش به‌ موقه‌ش منفجر میشه. ولی شما کلهم اجمعین قدر همون یه دونه تخم ماتیلدا رو می‌دونید؟ نه؛ معلومه که نمی‌دونید؛ مطمئنم که نمی‌دونید؛ قسم می‌خورم که نمی‌دونید؛ به جون خودم نمی‌دونید. چون شما ارزش هیچی رو نمی‌دونید.

  • علی غزالی‌فر


مدتی‌ست که هر یادداشتی می‌گذارم، چند نفر کانال را ترک می‌کنند. ظاهرا وقتی این کانال یک‌باره از سروکول گروه‌ها و کانال‌های دیگر بالا می‌رود و سروکله‌اش پیدا می‌شود، عده‌ای یادشان می‌آید که باید این‌جا را ترک کنند. دو ضربه با نوک انگشت... تمام.

بله، آدم باید در اوج خداحافظی کند، حتی در فلسفه و تلگرام، ولی ما هنوز در اسفل‌السافلین به‌سر می‌بریم. باز خوب است که تلگرام فیلتر است و اعضا نمی‌توانند راحت بیایند و لفت بدهند؛ چون حتم دارم نود درصد اعضای کانال از فیلترشکن محرومند. بقیه هم اصلا اینترنت ندارند. من این‌جا دارم با خودم حرف می‌زنم.

البته هنوز جای شکرش باقی‌ست؛ چون قبلا وقتی یادداشت نمی‌گذاشتم، نصف اعضای گروه می‌رفتند. اگر یادداشتی می‌گذاشتم، شش برابر آنها گروه را ترک می‌کردند. صبح چشم باز می‌کردم و «اوه، خدای من!» می‌دیدم تعداد اعضای گروه رسیده به منفی هشتصد نفر. «اَکّه هِی!»

اما به‌زودی ورق برمی‌گردد. همه کسانی که کانال را ترک کردند، بد می‌بینند. تا چند ماه دیگر همه آنها دستگیر خواهند شد. هر روز یکی را از سلولش بیرون می‌کشند و می‌برند روی یک صندلی بی‌دسته و پشتی می‌نشانند در اتاق بازجویی؛ آن اتاق‌های تنگ و تاریک و ظلماتی که اگر چراغ آویزان بالای میز تاب نمی‌خورد، خود شب اول قبر بودند. بازجوی مرموز و خفن که صورتش در تاریکی است، بعد از دو ماه سکوت لب می‌گشاید و با یک کلمه، رزومه‌ای از متهم رو می‌کند که از پیشانی به پایین فلج شود. بعد کف دست‌هایش را روی میز می‌گذارد و به جلو خم می‌شود تا نور چراغ روی صورتش بیفتد و خودش را معرفی کند: «من غزالی‌فر هستم. شناختی؟» و طرف در جا مغزش سکته می‌کند. بله من خودمم! لابد شما هم تعجب کردید و می‌پرسید چطور؟ عرض می‌کنم.

همین فردا، صبح زود عازم سربازی هستم. کجا؟ نیروی انتظامی. بعد از آموزشی، می‌روم در پلیس فتا. هر روز صبح کرکره اینترنت را بالا می‌زنم و راه می‌افتم تا کسانی که کانال را ترک کردند، پیدا کنم. همه را از وای‌فای‌شان بیرون می‌کشم و می‌فرستم به زندان. مدرک دارم. یعنی جور می‌کنم؛ چون هیچ‌کس نیست که در این فضای مجازی، جرمی، جنایتی، مصیبتی، چیزی مرتکب نشده باشد. بعد هم مجبورشان می‌کنم هر روز جمعیت یک استان را در این کانال بچپانند.

شوخی کردم! این کار ابلهانه خیلی حال‌وحوصله می‌خواهد و ثانیا مثل همه کارهای دیگر دنیا خیری ندارد. نترسید! با خیال راحت بروید! من هم دارم می‌روم سربازی بیشتر کتاب بخوانم؛ چون سرم بیشتر خلوت می‌شود. خب، کچل می‌کنم.

درست است که شاید تا چند دهه دیگر یادداشتی منتشر نکنم، اما با این یادداشت چند کتاب خوب معرفی می‌کنم که تا یک قرن سرتان گرم باشد:

افسانه اسطوره (نجف دریابندری)/ فانوس جادو (تیموتی گارتن اش)/ استبداد (تیموتی اسنایدر)/ روانشناسی کمال (دوآن شولتس)/ تاریخ مختصر اندیشه: راهنمای فلسفیِ زیستن (لوک فری)/ مکتب دیکتاتورها (اینیاتسیو سیلونه)/ در سنگر آزادی (هایک)/ تمدن و ملالت‌های آن (فروید)/ درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم (پیر بوردیو)/ در ستایش بی‌سوادی (هانس ماگنوس انسنس‌برگر)/ ادبیات در مخاطره (تزوتان تودوروف)/ فرهنگ و زندگی روزمره (دیوید اینگلیس)/ اعتقاد بدون تعصب (پیتر برگر)/ در جست‌وجوی جامعه بلندمدت (کریم ارغنده‌پور)/ قدرت اندیشه (آیزایا برلین)/ روشنفکران و سیاست (مارک لیلا)/ طغیان توده‌ها (خوزه اورتگا ئی گاست)/ در ستایش عشق (آلن بدیو)/ شهر فرنگ اروپا (پاتریک اوئورژدنیک).

همه این کتاب‌های خوب، کوچک و مختصر هستند و خواندنشان سخت نیست. اگرچه بعضی آن‌قدر جذاب هستند که حیف است صد جلدِ هزارصفحه‌ای نباشند؛ مثل کتاب نوزدهم. اگر خواستید یک رمان خوب بخوانید که ساختارش همانند مطالب تلگرامی، کوتاه و ساده باشد، این شاهکار را به شما معرفی می‌کنم: دفتر بزرگ (آگوتا کریستوف). این علیامخدره با تکنیک‌ها و تاکتیک‌های نویسندگی، اثرش را از ضربات پنالتی فینال جام‌جهانی هم جذابتر کرده است. بخوانید و کف و کیف کنید.

یک مطلب مهم را هم خیلی جدی عرض کنم: اگر کسی با کتاب‌ها دمخور باشد، می‌تواند از مطالب فضای مجازی هم استفاده کند؛ اما اگر کسی اهل کتاب نیست، خیالش را راحت کنم: از مطالب این کانال و آن‌ گروه و تلگرام و فیس‌بوک و دانلود طرفی نخواهد بست. ارزش همه مطالب برای کشف یا فهم کتاب‌هاست. خواندن یعنی خواندن کتاب یا خواندنی که به خواندن کتابی منتهی شود. یک جمله هم از رمانتیک‌ها برای اهل کتاب نقل کنم تا پشم روح‌شان بریزد: «شأن وجودی هر چیزی در جهان به این است که به یک کتاب منتهی شود

در پایان جدا عذر می‌خواهم اگر باعث رنجش کسی شدم. قصد بدی در کار نبود. علوم انسانی ذاتا نقاد هستند و هر نقدی باعث رنجش عده‌ای می‌شود. مصائب زندگی جمعی بشری که از کهکشان کله‌اسبی نازل نمی‌شود.

از همه بابت همراهی تشکر می‌کنم. ممنونم که بودید.

راستی، کتاب نوزدهم همان کتاب آخر است. درست شمردید؟

  • علی غزالی‌فر