تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکاکیت» ثبت شده است


و این را هم پرسید که چه کسی بهتر از دیگران مسائل دیوید هیوم را پاسخ داد؟ یعنی پرسش‌هایی که به صورت اشکال و شبهه به‌جا ماندند از سوی چه کسانی جواب‌های موفقی گرفتند؟


عرض می‌کنم که هیچ‌کس؛ زیرا هیوم، از نظر خودش، اصلا مسئله و اشکال و شبهه‌ای مطرح نکرده بود که برای آن دنبال پاسخ باشد. آن‌چه فیلسوفان بعدی از هیوم فهمیدند با مقصود خود او اختلاف فاحشی داشت. هیوم شکاکیت خود را مسئله‌ نمی‌دانست و آن را پرسش‌هایی به‌شمار نمی‌آورد که باید پاسخ داده شوند. از نظر او شکاکیت حد غایی شناخت و مرزهای معرفت آدمی است. به باور او از آن پس باید یاد بگیریم که چگونه با همان شکاکیت سازگار شویم و زندگی کنیم. به همین دلیل، پس از آن مباحث، پای هیچ فلسفه نظری دیگری از جنس معرفت‌شناسی را پیش نمی‌کشد، بلکه به اخلاق می‌پردازد؛ اخلاق در عامترین معنایش که چگونگی زیستن باشد.

اما فیلسوفان بعدی عکس این راه را پیمودند؛ همگی به دنبال معرفت‌شناسی تازه‌ای رفتند. هر فیلسوفی که به سراغ هیوم رفت، در نهایت او را در پارادیم جدیدی جای داد و تصویر جدیدی از او ساخت؛ تصویری که نقش‌های اصلی فلسفه خودش را مخدوش نکند. به‌طور کلی، در بیشتر موارد فیلسوفان همدیگر را نه از درون، بلکه از بیرون فهم می‌کنند. هر فیلسوفی، فلسفه‌ی فیلسوف دیگر را ابژه‌ای برای فلسفه‌ورزی خود قرار می‌دهد؛ ابژه‌ای که خود از درون در اصل یک سوبژکتیویته بنیادی است. فیلسوف غالبا دغدغه اعوجاج فلسفه دیگران را ندارد، او فقط به پرورش فلسفه خود می‌اندیشد.

آیا فیلسوفان یکدیگر را بهتر می‌فهمند؟ خیر؛ و اساسا دغدغه فهم بهتر یکدیگر را هم ندارند.

  • علی غزالی‌فر


(به مناسبت 28 اردیبهشت یادروز خیام)


عموم مردم خیام (440-536 ه.ق) را شاعری بزرگ می‌دانند و خواص او را دانشمندی سترگ. هر دو گروه درست می‌گویند، اما ناقص. خیام فیلسوف هم هست و آثار فلسفی متعددی دارد، اما جنبه فلسفی او به محاق رفته است. دو چیز به این امر دامن زد. اول این‌که خیام انسان منزوی و گوشه‌گیری بود و مایل نبود که درس و بحث رسمی فلسفی مفصل و شلوغی داشته باشد. او از پذیرفتن شاگردان امتناع می‌کرد و نمی‌خواست خلوت خود را از دست بدهد. دوم این‌که سرشت تفکر فلسفی خاص او اقتضا می‌کرد که در فلسفه رسمی به‌طور جدی شلوغ‌کاری نکند. فلسفه‌های رسمی در دوران پیشامدرن غالبا باید محکم، بلندپروازانه، یقینی و با جنگ و دعوا همراه باشند تا جدی گرفته شوند. فلیسوفی که در شناخت حقایق عالم ادعاهای بلندپروازانه نداشته باشد، مشتری پیدا نمی‌کند و صد البته خود چنین فیلسوفی پیشاپیش از مرید و مشتری فرار می‌کند. خیام نیز شاگرد نمی‌پذیرفت و به این چیزها اعتقادی نداشت و لذا طبیعی است که وارد نزاع و کارزار فلسفی نشود.

 اما به هر حال، او هم به سنت رسمی و تاریخی فلسفه توجه کرد و هم فلسفه خاص خود را داشت، و البته این دو در ارتباط با یکدیگر. این مطلب درسی است که می‌توان از خیام آموخت. از این جهت او یک الگوی حقیقتا خوب برای اهل فلسفه است؛ چراکه هم یک نسبت وثیق با سنت فلسفی بزرگ روزگار خود داشت و هم بهره خاص خویش را از آن گرفت. بیشتر اهل فلسفه فراموش می‌کنند که داد خود را از فلسفه بستانند. آنان همه آگاهی فلسفی خود را وقف یک جریان فلسفی می‌کنند و در نهایت فلسفه‌دانی می‌شوند مبلغ فلان فیلسوف و بهمان فلسفه و عمر خود را در دوستی و دشمنی واهی با این و آن تلف می‌کنند.

خیام متعلق به سنت فلسفی مشاء است. به‌طور مشخص او به فلسفه مشائی ابن‌سینا (370-428 ه.ق) گرایش داشت و نه، مثلا، فلسفه مشائی فارابی (259-339 ه.ق). چند شاهد برای تقویت این مدعا وجود دارد: 1-خیام فلسفه ابن‌سینا را تدریس می‌کرد. 2-خیام برخی از رساله‌های ابن‌سینا را شرح کرده است. 3- او دست‌کم یکی از رساله‌های ابن‌سینا را ترجمه کرد.

به‌نظر نگارنده فلسفه شکاکانه خیام از فلسفه ابن‌سینا نشأت می‌گیرد. فلسفه سینوی علی‌رغم عقل‌گرایی، منطقی بودن و اهتمام فراوان به برهان، بذرهای یک شکاکیت رادیکال را در دل خود دارد. خیام نیز این رگه را دنبال کرد و به نتایج نهایی رساند. چه بسا بتوان ادعا کرد که در دل هر فلسفه‌ای رگه‌ای از شکاکیت هست که اگر دنبال شود، باعث می‌شود کل آن فلسفه ترک بخورد و در نهایت بشکافد. همچنین، هیچ فلسفه‌ای یک امر تمام‌شده نیست. نظام‌های بزرگ فلسفی چارچوب‌های بسته و نهایی نیستند، بلکه افقی باز به روی امکان‌های متعددی هستند. اما چگونه فلسفه خیام از فلسفه ابن‌سینا سرچشمه می‌گیرد؟

سخت‌گیری‌های معرفت‌شناختی ابن‌سینا در منطق که شرایط بسیار دشوار و پیچیده‌ای را در دو مبحث تعریف و استدلال بنیان گذاشت، سبب شد که برای برخی این مطلب محرز شود که اساسا حد تام و برهان دست‌یافتنی نیست و لذا باید از یقین دست شست و همه معرفت‌های بشری را ظنی به‌شمار آورد. خیام در این‌باره می‌نویسد: «فلاسفه و حکما به ادله عقلی صرف در قوانین منطقی طلب شناخت کردند و هیچ‌گونه به ادله اقناعی قناعت نکردند. لیکن ایشان نیز به قوانین منطق وفا نتوانستند کرد و از آن عاجز آمدند.» این مطلبی است که نه‌تنها کسانی همچون خیام به آن رسیدند، بلکه حتی خود ابن‌سینا نیز در برخی از آثار خود، همچون "التعلیقات"، صریحا آن را اعلام می‌کند؛ چیزی که بیشتر اهل فلسفه اسلامی نمی‌خواهند بپذیرند یا حتی آن را ببیند. فلسفه‌های سفت و سخت و بلندپروازانه غالبا به ضد خود بدل می‌شوند. از این روی می‌توان گفت که فلسفه خیام یکی از بسط‌های ممکن فلسفه سینوی است و رباعیات او نیز یکی از محصولات فلسفه شخصی او.

با این همه، همین معرفت ناقص، محدود و ظنی تنها و حداکثر چیز ارزشمندی است که انسان می‌تواند به آن دست پیدا کند، آن هم با تلاش فراوان. خیام نیز به همین امر باور داشت.


در تذکره‌ها به نقل از داماد خیام گفته‌اند که او مشغول تدریس کتاب الهیات شفای ابن‌سینا به جمع کوچکی از علاقمندان بود. در حین تدریس نیز خلال دندانی را به دهان گرفته بود. در بحث وحدت و کثرت بود که یک‌باره خلال را از دهان بیرون کشید و لای کتاب نهاد و آن را بست. آن‌گاه دست به دعا برداشت: «اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی، فاغفر لی. فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک.»** گفت و درگذشت.


**ترجمه: «بار خدایا، من تو را به اندازه توانایی‌ام شناختم، پس مرا بیامرز؛ چراکه شناختم از تو راه من به سوی توست.»

  • علی غزالی‌فر