تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی


دیشب یکی از دوستانم در بازی فوتبال آسیب دید و با کمک سایر دوستانم او را به یکی از مراکز اورژانس منقل کردیم و تا نزدیک صبح در آنجا به سر بردیم. از در که وارد شدیم متوجه شدیم که آنجا یک مکان نیست، بلکه جهانی متفاوت است و به تبع، همه چیز و همه کس آن متفاوت با جهان روزمره بود. آنجا هیچ انسان عادی و معمولی و متعارفی وجود نداشت. حتی انسان متعادلی هم دیده نمیشد. انسان ها در آنجا یا بدترین بودند و یا بهترین. آن زیست جهان انسان را از بن دگرگون می کرد. انسان بیش از هر چیز در وضعیت و موقعیت ساخته می شود، بویژه آن مواردی که در ارتباط با سایر انسان ها برای او پیش می آید. چه چیزی مثل انسان می تواند بر انسان اثرگذار باشد؟


آنجا صحنه های دلخراش زیادی وجود داشت، اما فقط یکی از آنها مرا درهم کوبید. دختری نه ساله با چهره ای معصوم، بدنی نحیف و صدایی ضعیف که جلوی چشمان خیس من لخته های خون بالا می آورد. مادری که با اشک و آه و ناله، گریان و هراسان و سراسیمه به دنبال پزشک مربوطه بود که آن گوشه نشسته بود و با گوشی خود ور می رفت. اما هیچکدام از این صحنه ها به قلب من اصابت نکرد. آنچه مرا ویران کرد چهره پدر پیر و زحمتکش آن دختر بود که روبروی دختر خود ایستاده بود؛ خشک و سخت و ساکت. هیچ نمی گفت و هیچ کاری هم نمی کرد. حتی پلک هم نمیزد و چشمانش از اعماق وجودش تر شده بود. چهره این پدر مستأصل مرا از پای در آورد. پدری که باید برای دخترش خدای روی زمین باشد، آنجا ایستاده بود و فقط بود، شاید هم نبود. خجالت کشیدم جلوی دوستانم گریه کنم اما بعدا تلافی کردم. چهره آن پدر که به مرز هستی رسیده بود، هرگز از صفحه جان من پاک نخواهد شد. در درون او چه میگذشت؟


فرهنگ نحس ما فرهنگ غم و درد است. تجربه های وجودی ایرانیان همه از جنس درد است و نه لذت. این خیلی مهم و سرنوشت ساز است که عمیق ترین تجربه های وجودی هر انسانی از چه نوعی باشد؛ زیرا همه امور دیگر او بر همین مبنا ساخته و پرداخته می شوند: دین، سیاست، اخلاق، عرفان و.... من در زندگی خود کسی را ندیده ام که عمیقا شاد و لذت ژرفی را تجربه کرده باشد. کسی که در زندگی خود عمیقا غمگین باشد و لذت ژرفی را تجربه نکرده باشد، ذاتا با کسی که عمیقا شاد باشد و لذت ژرفی را می چشد، متفاوت است. این دو نفر دو نوع انسان هستند. در فرهنگ منحوس ما به جای لذت، امید، آرامش و شادی، درد، غم، اضطراب و غم نشسته است. چرا؟


آن پزشکانی که در برابر رنج بیماران خود آنقدر بی تفاوت هستند که گوشی همراه خود را در اولویت قرار می دهند، هیچ توجیه انسانی و اخلاقی نمی توانند داشته باشند. بیمار هر چه باشد یک شخص است و نه شیء، و شخص مطلقا، چه رسد به اخلاقا، بر شیء مقدم است و فرهنگ نکبت ما نیز شخص را به شیء تنزل داده است. اما نکته مهم اینجاست که همه نسبت به چنین رنجی مسئول هستند. اهل فلسفه ای که نسبت به چنین پدیده ای بی تفاوت است به همان اندازه جنایتکار است. یک فیلسوف چگونه می تواند به چنین پدیده ژرف انسانی نیندیشد؟ پدیده ای که انسانها حقیقت هستی را در آن تجربه می کنند. فلسفه الحادی مسئولانه و اخلاقی از فلسفه دینی غیرمسئولانه و ضداخلاقی بسیار بهتر و برتر است. هر کسی باید به این بیندیشید که برای کاستن از رنج عظیم انسانها چه می تواند بکند؛ رنجی که از هیچ و از عدم خلق می شود. خدایا این همه درد و رنج هولناک از کجا تراوش می کند و از چه منبعی همچون سیل در میان انسانها جاری می شود؟


نمی دانم شاید ترازوی روز قیامت رنج و درد را وزن میکند. میزان کسی سنگین است که درد و رنج بیشتری را از جهان کم کند. بر این مبنا کارنامه زندگی هر کسی این است که چقدر رنج تولید کرده و چقدر رنج زدوده است؟

 

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست ( حافظ )

  • علی غزالی‌فر


دیده‌ام و دیده‌ای بارها، در بحث و گفتگوی با افراد، هنگامی که رشته مباحث و ادله به ضرر طرف مقابل منتهی می شود، با کمال خونسردی و در نهایت اعتماد به نفس خودخواهانه می گوید: "خوب این نظر من است و نظر هر کسی هم محترم است."

نظر هر کسی محترم است؟! این حقیقتا نظریه مزخرفی است. نظر متصف به احترام نمی شود. انسان محترم است و نه نظریات او. نظر متصف به صدق و کذب، موجه و ناموجه، درست و نادرست و مواردی همانند اینها می شود. صد البته همه این موارد ملاک های کاملا واضح و مشخصی دارند. آری! در هر گونه ارتباط و گفتگویی، و با هر کسی، لازم است از جهت نگاه، گفتار و کردار، اخلاقی و انسانی مواجه شویم اما این اصلا بدین معنا نیست که دیدگاه غلط و ناموجه او را به رسمیت بشناسیم. من برای شما احترام بسیار قائل هستم اما به دلیل، مثلا، ناموجه بودن و عدم رعایت ضوابط منطقی، نظریه شما را پوچ و مزخرف می دانم.

بله احترام بسیار مهم و ضروری است. احترام یعنی ارزش و کرامت انسانیت شخص جدی گرفته شود. اما مخالفت با نظریه نادرست کسی نه تنها بی احترامی به او نیست، بلکه مقتضای برخورد اخلاقی، مسئولانه و انسانی با او تلقی می شود. برعکس، کسی که حرف مزخرف و نامعقول می زند، بی احترامی می کند؛ زیرا انسانیت طرف مقابل خود را مورد توجه قرار نمی دهد. دلیل این مطلب آن است که خرد و عقلانیت مهمترین بخش انسانیت هر کسی بشمار می آید. کسی که حرف مزخرف و نامعقول به من تحویل می دهد، انسانیت مرا نادیده گرفته است و مشغول توهین به من است؛ زیرا مرا یک بی عقل بشمار آورده است. به نظر من بزرگترین توهین و بی احترامی به انسان، نادیده گرفتن عقل و خرد اوست.

کار کسی که نظر مرا نقد می کند نه تنها بی احترامی به من نیست، بلکه او با نقد خود، بالاترین خدمت و محبت را به انسانیت من می کند. آن کسی به من توهین و بی احترامی می کند که حرف مزخرف می زند، مقاله مزخرف می نویسد، کتاب مزخرف منتشر می کند و نیز خطابه و سخنرانی مزخرف می گوید و می راند و می بافد.

  • علی غزالی‌فر


یکی از آفت های جدی و ویرانگر که دانشجوی فلسفه را از رشد فلسفی باز می دارد، عجله کردن یا عدم صبر و بردباری است. منظورم از جهت زمانی است. بسیار دیده ام و دیده اید که دانشجویی پس از دو یا سه سال درگیری با فلسفه، از اینکه نتوانسته جایگاه و پایگاه دائمی و محکمی در فلسفه پیدا کند، از آن سرخورده می شود. او گمان می کند اگر بنا باشد در فلسفه به موفقیتی برسد، لزوما در همان چند سال اولیه باید چنین اتفاقی رخ دهد. نمی خواهم این وضعیت را زیاد توصیف کنم. متأسفانه فلسفه دچار بدفهمی های بسیاری است و یکی از آنها نیز همین است.
فلسفه سبزی نیست که امروز کاشته شود و چند روز بعد کامل شود؛ فلسفه درخت است سالها طول می کشد تا به ثمر بنشیند. فلسفه مسابقه دوی سرعت صد متر نیست که زود تمام شود؛ فلسفه مسابقه دوی ماراتن است که باید آهسته و پیوسته و طولانی مدت آن را ادامه داد. دو یا سه سال که هیچ، حتی ده سال هم در فلسفه چیزی نیست. مسائل بنیادی فلسفی در یک فرآیند بسیار طولانی به سرانجام می رسند. اگر کسی شک دارد می تواند به زندگی فیلسوفان مراجعه کند و ببیند فیلسوفان کی به ثمر نشستند. افلاطون از چهل سالگی کار خود را در آکادمی شروع کرد. ارسطو بیست سال شاگرد افلاطون بود. دکارت در دهه پنجم عمر خود آثار مشهور خود را نگاشت. کانت پس از دوازده سال تفکر مستمر و متمرکز بر یک مسأله، سرانجام در پنجاه و هفت سالگی کتاب نقد عقل محض را به رشته تحریر کشید. کتاب را با شتاب نوشت زیرا نگران بود که در این سن و سال پیش از اتمام آن بمیرد.
در فلسفه کمتر فیلسوفی را می یابیم که از نبوغ خاصی برخوردار باشد. بیشتر فیلسوفان استعداد معمولی داشتند اما با تلاش و پشتکار و جدیت و استقامت توانستند سالیان بسیار بیندیشند. آنان همه وجود و زندگی خود را به اندیشه تبدیل کردند. هر چه داشتند بر سر تفکر فلسفی قمار کردند. البته در این میان استثناهایی نیز وجود داشت. ویتگنشتاین حقیقتا نابغه بود. اما همین نابغه می گوید:

{ در مسابقه فلسفه آن کسی پیروز است که می تواند آهسته تر از همه بدود یا کسی که آخر سر به هدف می رسد.}

  • علی غزالی‌فر


پراید در ظاهر ماشینی کوچک، سبک، فراوان، در دسترس، کم هزینه و کاربردی است، اما وقتی باطن حقیقی آن را مورد مداقه قرار می دهیم می بینیم که خودرویی بسیار سست و بی اساس و بی بنیاد و چه بسا خطرناک است. این ماشین محصولی وارداتی و ابداع کشوری بیگانه است اما بومی میشود. خودرویی که در شرایط آن کشور بیگانه خوب، مناسب و قابل قبول بود اما نسخه داخلی آن فاجعه ای بزرگ و یک افتضاح صنعتی تمام عیار است. ظاهرا تمام محصولات نرم افزاری و سخت افزاری بیگانه را به این روز می اندازیم و پس از آن به مدرنیته و تکنولوژی بخاطر معایب و نواقص آنها لعن و نفرین و ناسزا می گوییم. این برخورد تند فقط مختص پراید نیست؛ اینترنت، جامعه شناسی، اقتصاد، معماری و سایر امور غربی نیز چنین سرنوشتی دارند.
اشکالات پراید بقدری زیاد و آشکار است که نقد آن کار همه ایرانیان است؛ از شهروندان عادی تا مدیران و مسئولان و رهبران و سیاستمدارن و سیاستگذاران کشور. آری! آنچه می خواستند پراید نبود و هم اکنون نیز پراید آنچه می خواهند نیست. مردم، مسئولان، ناظران محیط زیست، رهبران سیاسی و... هر گروهی پراید را به صورتی مورد اعتراض قرار می دهد. همه می گویند نمی خواهیم پراید باشد اما باز هم کاری می کنند که باشد. مسئولان آن را تولید می کنند و می فروشند و سود و سودا می کنند، مردم آن را می خرند و بخاطرش شیرینی می دهند، پلیس آن را شماره می کند و هزینه آن را دریافت می کند. این است که پراید به مثابه اره ای در گلو می ماند که نمی توان با آن کاری کرد و هر گونه دست زدن به آن دردناک است و ظاهرا فقط می توان به آن فکر کرد.
این پراید، همین ماشین، خود همین خودرو نشان دهنده شکاف میان خواست و واقعیت در ایران و ایرانیان است. اینکه اراده ما از پس واقعیت برنمی آید و هر چقدر که بر آن می کوبد و نعره می کشد، واقعیت همچنان دست نخورده همچون گذشته سخت و سفت و صلب و جامد و تغییرناپذیر در جای خود باقی می ماند. البته این خواست یک خواست یک پارچه نیست. این اراده متکثر و منشعب است و هر بخش آن به سویی می رود. تمامی اراده برای مواجه با واقعیت بسیج نمی شود. لذا این نه یک اراده بلکه یک اراده دو پاره یا دوپاره اراده است؛ یکی تراژیک و دیگری کمیک. اولی نشان دهنده آرمان های سخت و سفت و جدی و متعالی و دومی ریشه در روحیه خوش باشی و باری به هر جهت بودن و نشان دهنده نگرشی است که هیچ چیز را جدی نمی گیرد و با هر چیز جدی و واقعی شوخی می کند. ظاهرا با همه چیز و همه کس چنین مواجه دوگانه ای می بینیم. برای مثال از یک طرف دانش را ایده آل می دانیم و از طرف دیگر بی ارزش ترین چیز می یابیم.

به نظر می رسد که پراید فقط یک ماشین نیست؛ پراید آیینه ای است که می توان به آن خیره شد و ایران و ایرانی را در آن به تماشا نشست.

  • علی غزالی‌فر

الف) بنظر شما امروزه فلسفه ملاصدرا از زندگی عقب نشینی کرده است?

ب) نه; نه؛ به هیچ وجه. من اصلا گمان نمیکنم اینگونه باشد. بنظرم این ما هستیم که این فلسفه را برای زندگی فرا نخوانده ایم.


 

الف) چرا؟


ب) راستش را بخواهید این سرشت عموم انسانهاست. اغلب افراد فلسفه را آخرین گزینه می دانند. فلسفه آخرین چیزی است که به سراغ آن می روند. وقتی از همه وسائل و راه ها ناامید شوند، آنگاه به یاد فلسفه می افتند. مختص به زندگی هم نیست. در عرصه سیاست، فرهنگ، دین و سایر موارد نیز وضع همین گونه است. این در حالی است که امروزه بخاطر وضعیت نابسامان زندگی و پیچیدگی بی سابقه آن نیاز بیشتر و شدیدی به فلسفه وجود دارد.

 


الف) آیا این اوضاع نابسامان زندگی ناشی از سیاست نیست؟ اگر علت آن سیاست باشد، فقط ار طریق سیاست می توان آن را حل و فصل کرد و نه فلسفه. اینطور فکر نمی کنید؟


ب) شما چطور فکر می کنید؟ منظورتان از سیاست چیست؟ اغلب گمان می کنند سیاست یعنی قدرت حاکمه یا دولت. اما قدرت حاکمه که سیاست نیست. این فقط بخشی از سیاست است. سیاست بسیار عام و فراگیر است. سیاست را باید چیزی شبیه فرهنگ بدانیم. اگر چنین معنایی از سیاست مراد شماست من هم می پذیرم که باید سیاست را عامل مهم و موثری تلقی کرد. اما باید بدانیم سیاست در ارتباط میان والدین و فرزندان، استاد و دانشجو، رئیس و مرئوس، کارفرما و کارگر و سایر موارد وجود دارد. عملکرد بد یک استاد دانشگاه که تفکر دانشجو را منهدم می سازد، ربط مستقیمی به دولت یا قدرت حاکمه ندارد. سیاست به این معنا نیازمند به فلسفه است؛ چون دست کم بخشی از آن را تشکیل می دهد.

 


الف) حالا با توجه به چنین وضعیتی، نسبت به ظهور تفکر فلسفی باید خوشبین باشیم یا بدبین؟


ب) خوشبین؛ کاملا خوشبین. اساسا هر جا پای فلسفه به میان می آید باید خوشبین باشیم. بله زندگی وضعیت نامطلوبی دارد اما همین وضعیت، ما را به تفکر فلسفی رهنمون می شود. شما غالبا چه وقت شروع به تفکر و تامل می کنید؟ وقتی که می بینید اوضاع بر وفق مراد نیست. چیزی یا چیزهایی که در ذهن شما سرجایشان هستند، در عالم خارج سرجایشان نیستند. اگر همه چیز و همه کس بر وفق مراد باشد، تفکری رخ نمی دهد.

 


الف) پس مشکل کجاست?

ب) مشکل که از ماست. اما مشکل اصلی ناشی از زندگی نیست، بلکه ناشی از بی فکری ماست. ما در مورد زندگی تامل نمیکنیم. حال به هر صورتی و نسبت به هر فلسفه ای باشد و نه فقط فلسفه صدرایی.

 


الف) اما ظاهرا به فلسفه زیاد می پردازند.


ب) بله، ظاهرا. اما فقط ظاهرا. فلسفه که ظاهرا نیست. فلسفه دقیقا مقابله با هر گونه ظاهرا است. ببینید فلسفه، اندیشیدن به فلسفه است. استمرار حقیقی یک سنت فلسفی به این است که خود را موضوع تاملات خویش کند. وقتی یک فلسفه به خودش نیندیشد چگونه میتواند به چیزهای دیگر بیندیشد. اگر نسبت شما با فلسفه معین نشود, نسبت شما با هیچ چیز مشخص نخواهد شد.

 


الف) همین مطلب در مورد فلسفه صدرایی چگونه مصداق دارد؟


ب) واقعا فلسفه صدرایی چیست؟ من فکر میکنم فلسفه صدرایی اولا و بالذات اندیشیدن به فلسفه صدرایی است. امروزه چنین چیزی کمتر دیده می شود. ما باید به این بیندیشیم که فلسفه صدرایی چیست؟ ما چه نسبتی با آن داریم؟ و از همه مهمتر، مسائل آن چه نسبتی با مسائل ما دارند؟

 


الف) آیا این یک نوع نگاه ابزاری به فلسفه نیست؟ یعنی از نظر شما مسائل فلسفی حتما باید در پرتو چیز دیگری بررسی شوند و ارزش و اعتبار خود را از آن دریافت کنند؟


ب) نه ابدا اینگونه نیست. دقت کنید تا سوءتفاهم حاصل نشود. آنچه گفتم اصلا چنین نتیجه ای داری ندارد؛ زیرا آن چیزی که مسائل فلسفی در پرتو آن بررسی می شوند، خارج از فلسفه نیست و خود بخشی از خود حقیقت فلسفه است. اینکه برای مثال به این بیندیشیم که چرا باید به مسئله نسبت وجود و ماهیت بپردازیم، یا اینکه سرشت ضرورت چه ارزشی دارد، این طرح بحث و این نوع بررسی کاملا فلسفی است و ما حتی به اندازه سر سوزنی از فلسفه بیرون نرفته ایم. اساسا عبور از مرزهای فلسفه غیرممکن است.

 

الف) حالا از کجا باید شروع کرد?

ب) مثل همیشه از خود فلسفه. فلسفه را با فلسفه شروع می کنند. عرض کردم عبور از مرزهای فلسفه غیرممکن است. این مرزها شامل آغاز و انجام فلسفه هم میشوند. تا اتفاق جدیدی درون خود فلسفه رخ ندهد, فلسفه نمیتواند در مورد حوزه های بیرون از خود نوآوری داشته باشد. مثلا می توانید از این نقطه شروع کنید که فلسفه صدرایی چیست؟ آیا می توانید وحدت نهفته در پشت کثرت مسائل آن را ببینید؟

 


الف) یعنی چه؟ چه وحدتی؟


ب) یعنی اینکه فلسفه، صرف مجموعه مسائل فلسفی نیست. در فلسفه، حاشیه و متن در جای هم می نشینند. شما باید بتوانید آنها را از هم تشخیص دهید.

 


الف) پس مسائل فلسفی مهم نیستند و می توان آنها را نادیده گرفت؟


ب) نمی دانم دقیقا از کجای سخنانم منطقا چنین برداشتی می توان کرد؟ نه اصلا اینگونه نیست. منظورم را ساده می گویم. مسائل فلسفی شرط لازم رسیدن به فلسفه هستند اما شرط کافی نیستند.



الف) برگردیم به مساله اصلی که زندگی بود. پس از این نحوه مواجه با فلسفه چه می توان کرد?

ب) هیچ. باور کنید هیچ. بگذارید ساده بگویم. شما فقط کافیست خود فلسفه را از خواب بیدار کنید, تکلیف بقیه کارها در مسیر طبیعی بطور طبیعی روشن میشود. فلسفه حقیقی به هر چیزی رو کند آن را در خود هضم میکند و صورتی فلسفی به آن میدهد. فلسفه که سر جایش باشد، همه چیز سرجایش خواهد بود و اگر فلسفه جایگاهی نداشته باشد، هیچ چیز اساس درستی نخواهد داشت.

  • علی غزالی‌فر

ما برای اینکه از خوبی‌ها و نقاط مثبت انسان‌ها بهره‌مند گردیم، طبیعتا به آنها نزدیک می‌شویم. اما در این نزدیک شدن خطر و آفت بزرگی نیز هست که نباید از آن غافل ماند. نزدیک شدن به خوبی‌ها و نقاط مثبت انسان‌ها، نزدیک شدن به ضعف‌ها و نقص‌های آنان نیز هست. این ضعف‌ها و نقص‌ها میدان مین روابط انسانی هستند. کافی است فقط یکبار با یکی از این مین‌ها برخورد کنیم تا با انفجار آن، تمامی روابطی را که با آن فرد داشتیم، دود شود و به هوا رود. البته این مطلب در ارتباط با افراد مختلف شدت و ضعف دارد; یعنی حساسیت مین های افراد متفاوت است. مثلا یکی از دانشجویان فقط بخاطر اینکه فراموش کرد از پایان‌نامه همسرش تعریف کند، کارش به ناکجا کشید. خلاصه آنکه باید مواظب باشیم در گفتارها و کردارهای خود دست به نقاط ضعف انسان‌ها نزنیم و آنها را تحریک نکنیم و باعث انفجار مین‌ها نشویم. امروزه تعامل با انسان‌ها همچون گام زدن در میدان‌های مین است که باید با نهایت احتیاط انجام شود.


تا اینجا مربوط به نسبت ما با مین‌های دیگران بود. اما نسبت به مین‌های خود چه کنیم؟
حقیقت آن است که نه مین‌ها اهمیتی دارند و نه انفجار آنها بد است. آنچه در درجه اول اهمیت قرار دارد جهت پرتاب شدن ترکش‌های مین است. اشکالی ندارد که وقتی کسی پا روی مین‌های ما می‌گذارد منفجر شوند؛ زیرا در اغلب موارد به اختیار ما نیست. اما مهم است که اجازه ندهیم این مین‌ها به بیرون از ما پرتاب شود و به دیگران آسیب بزند. کسانی که اخلاقی بوده و خودآگاهی دارند در زمان انفجار مین، جهت ترکش‌ها را به سمت خود می‌گیرند و همه چیز را در خود و با خود حل می‌کنند. اینگونه است که علاوه بر اینکه به دیگران آسیبی نمی‌رسانند، رشد وجودی و اخلاقی می‌کنند و آگاه‌تر می‌شوند.

  • علی غزالی‌فر

در نشستی شبانه کسی گفت: از وقتی این موبایل پیشرفته را تهیه کردم، از زندگی بیشتر لذت می برم.

دیگری افزود: موبایل چه اهمیتی دارد. من قصد دارم ماشین مزدا یا تویوتا بخرم تا زندگی ام بهتر شود.

 

 

زندگی انسان سرشار از فعالیت است. زندگی فعالیت است؛ تصمیم، انجام، رفتار، عمل و.... اما همه اینها برای چیست و روی به کدام سوی دارند؟

زندگی امروزی ما به گونه ای شده که مرتب در حال افزودن ابزار به خود هستیم. رابطه ما با جهان فقط و فقط از طریق ابزارهایی است که تکنولوژی برای ما تهیه می کند. اساسا امروزه زندگی، ما را وادار نمی سازد که خود را متحول کنیم و انسان های بهتری شویم. بلکه چه بسا مانع این کار شود و در عوض دائما ما را به این سمت سوق می دهد که جهان و پیرامون را دگرگون کنیم. عقلانیت نیز منحصر در عقلانیت ابزاری شده است و ما صرفا فقط برای ساختن و یافتن ابزارهای موفق و کارآمد می اندیشیم. همه چیز دست به دست هم داده که انسان ساکن و ثابت در جای خود بماند و هیچ حرکتی نکند. به عبارت دیگر فقط زندگی خوش مطلوب است و نه زندگی خوب. و البته این نوع زندگی خوش تهدیدی جدی برای زندگی خوب است.

چه تهدیدی؟ این وضعیت چه مشکلی در پی دارد؟ اساسی ترین مشکل و خطری که این وضعیت برای انسان ایجاد می کند آن است که ذات و سرشت انسانی را نابود خواهد کرد. چرا؟ زیرا انسان موجودی است که باید متحول گردد، تغییر یابد، جریان پیدا کند. در یک کلمه انسان باید بشود؛ انسان شدن است. بنابراین زندگی خوب زندگی همراه با تغییر و سرشار از تحول و تکامل خود انسان است؛ تحول درون و نه تبدل برون.

 

نیچه، آن جانِ جان آگاهِ دردمند، به درستی گفته است: انسانیت برای من یعنی برخود چیره گشتنی دائمی.

اما امروزه کیست که بر خودش چیره شود یا بخواهد که چنین کند؛ آن هم دائما؟ ما خواهان چیره شدن بر همه چیز و همه کس هستیم بجز خودمان.


آری! آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست، اما اندکی زندگی انسانی توقع زیادی نیست. اگر سخن نیچه درست باشد، زندگی انسانی بس بسیار غیرانسانی شده است.

  • علی غزالی‌فر

من در کل انیمشین را بر فیلم ترجیح میدهم؛ زیرا در باب هنر نظر کلی هگل را می پسندم. او هنرها را به نوعی دارای سلسله مراتب بشمار آورده است. کف هنرها معماری شرقی و اوج هنر را شعر رمانتیک می داند؛ زیرا شعر بیشترین فاصله را با ماده پیدا کرده و از همه هنرها به ایده نزدیکتر است و لذا انکشاف حقیقت در آن بیشتر صورت میگرد.

بنظرم با این ملاک، انیمیشن بعد از شعر برتر از همه هنرها واقع میشود. وابستگی انیمیشن به ماده بسیار کمتر از فیلم است. همچنین با فناوری های محیرالعقول فعلی در انیمشین سازی بیشتر و بهتر از هر هنر دیگری میتوان خلاقیت نشان داد و صحنه سازی کرد. حتی فیلم هایی که خواسته اند از این جهت به اوج بروند ناچار شده اند به انیمیشن نزدیک شوند؛ برای نمونه فیلم آواتار.

 

البته همه این موارد صرفا هنگامی اهمیت دارد که قصد داشته باشیم با اثر هنری مواجه شناخت گرایانه داشته باشیم و آن را بفهمیم. اما...

اما اگر بخواهیم مواجه زیبایی شناختی با اثر هنری داشته باشیم، باید همه این موارد را کنار بگذاریم.

من هم بر مبنای تجربه زیبایی شناختی انیمیشن تماشا می کنم؛ البته فقط از نوع هالیوودی اش.

  • علی غزالی‌فر

یکی از آشنایان از مدتها پیش قصد ازدواج داشت. از دور، از بس بسیار دور، این فرآیند سنتی و عرفی ازدواج از زمان خاستگاری به چشم می آمد و به گوش می رسید و بر عقل می کوفت و دل می خراشید و حال به هم می زد. جشن عروسی هم که از نزدیک قابل مشاهده بود. توده متراکمی از حماقت و جهالت و بلاهت و سفاهت که از هیچ بر می آمد و بر هم انباشته می شد. سرمایه های مالی و زمانی به باد می رفت. انسان هایی برخواسته از هر گوشه و پراکنده در هر کناره که ( هر یک بتر از دیگر، آشفته و دیوانه ).


نکته جالبی که در میان آن میدان به ذهنم خطور کرد این بود که از نظر علامه طباطبایی اعتباریات تابع اصل ( اخف و اسهل ) است. اما آنچه امروزه مشاهده میکنیم فقط و فقط قانون ( اثقل و اصعب ) است!!! یعنی در مورد ازدواج باید کوتاه ترین، ساده ترین و کم هزینه ترین راه طی شود نه اینکه طولانی ترین، سخت ترین و پرهزینه ترین روش مورد استفاده قرار گیرد. صد البته نظر علامه کاملا درست است؛ زیرا او در باب عقلانیت در امور اعتباری سخن می گوید و آنچه امروزه در اعتباریات وجود ندارد همان عقلانیت است. یکی از نشانه های ضدعقلانی بودن این گونه امور آن است که منجر به نقض غرض می شوند. مثلا انواع سخت گیری های نامعقول در امر ازدواج –به زعم اهلش- برای این است که باعث استحکام و پایبندی به ازدواج و زندگی مشترک شود، اما نتیجه ای جز سست شدن روابط و بی قیدی نخواهد داشت.

چنین رویه و فرآیند نامعقولی نه فقط در ازدواج بلکه در بیشتر امور زندگی ما جاری و ساری است. من نمی دانم که آیا چنین حجم عظیمی از این خریت باشکوه و درخشان در جوامع دیگر نیز وجود داشته و دارد یا خیر؟ این روند نه فقط مایه و سرمایه حیات و زندگی فردی را نابود میکند بلکه در مقیاس های بزرگتر نیز اثرات بس مخرب و خانمان سوز و بنیان فکنی دارد. به عنوان نمونه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن خود سخن بسیار مهم و شگفت انگیزی دارد. او تصریح می کند که در طول تاریخ بشریت هر جایی که ازدواج صرفه اقتصادی خود را از دست داده، منجر به از بین رفتن آن تمدن شده است. اگر این سخن درست باشد، پس اگر ازدواج تبدیل به سنگین ترین هزینه زندگی شود، چه خواهد شد؟

البته من سخن ویل دورانت را در مورد جامعه خودمان به این معنا می فهمم که این روند و رویه غیرعقلانی نمی تواند دوام و بقا داشته باشد و سرانجام از بین خواهد رفت و جایگزینی معقولتر خواهد یافت. برای مثال این کم شدن ازدواج و فرزندآوری و در مقابل، زیادشدن طلاق امری غریب و غیرطبیعی نیست؛ زیرا همان عقلانیتی است که افتان و خیزان با آزمون و خطا دارد راه خود را در میان جامعه ما می شکافد و می یابد تا آن هنگام که نقطه تعادل خود را پیدا کند و در حیز طبیعی خود قرار گیرد.


لوی استراوس می گوید خانواده تعارض دراماتیک طبیعت و فرهنگ است که در نهایت طبیعت صورت فرهنگی به خود می گیرد. این سخن صحیح است اگر عقلانیتی در کار باشد. اما اگر نباشد، این تعارض، تراژیک، بسیار تراژیک، خواهد بود. زیرا بدون عقلانیت، فرهنگ انعطاف و سیالیت خود را از دست می دهد و خشک و سفت و سخت و منجمد خواهد شد زیرا مردم قواعد اعتباری را همچون قوانین طبیعی و تکوینی لایختلف و لایتخلف می دانند. این در حالی است که برخی اندیشمندان حتی قوانین علمی و طبیعی را اعتباری و قراردادی تلقی کرده اند.


به راستی این فاصله نجومی میان طبیعت و فرهنگ را در جامعه خودمان چگونه میتوان کوتاه کرد؟

  • علی غزالی‌فر

دیوان فیض کاشانی و فیاض لاهیجی را می خواندم؛ هر دو قطور و سنگین و بزرگ و سترگ با اشعار بسیار زیاد. هر کدام ده برابر دیوان حافظ!

این در حالی است که فیض و فیاض به هیچ وجه روی شعر متمرکز نبوند. جایگاه و پایگاه علمی این دو علامه بر کسی پوشیده نیست. فیض کاشانی به قدری آثار مکتوب دارد که خواندن آنها سالیان بسیار به درازا می کشد. کسی که چنین متوغل در درس و بحث و علوم گوناگون بود این مقدار شعر و غزل سرود.

در مقابل حافظ را می بینیم که تعداد غزلیات او به پانصد عدد نمی رسد. اما حافظ نه تنها از فیض و فیاض که از همه شاعران گوی سبقت را ربوده، به قله ادب پارسی رفته و بر صدر شعر فارسی نشسته است.

شاید یکی از علل موفقیت حافظ همین کمیت اندک و کیفیت بالای اشعار او باشد. کسی که چهارصد غزل بگوید شاعر نیست. این یعنی هر سال در حد تعداد انگشتان دو دست غزل سرودن، و هیچ شاعری این چنین اندک شعر نمی سراید؛ حتی شاعران ضعیف و نحیف معاصر!

حافظ تعداد کمی غزل سروده و مرتب آنها را ویرایش و بازخوانی و بازنویسی می کرده است. آنقدر اشعار خود را صیقل داده که از شدت جلا برق می زنند. یکی از علل اختلاف نسخه های دیوان حافظ نیز همین است. یعنی از معدود مواردی است که اینگونه اختلاف ها ریشه در خود مولف دارد و نه در اختلاف ناسخان.

این رویه و روش حافظ سرمشق خوبی است. چه اشکالی دارد که بجای ده ها کتاب، یک کتاب خوب بنویسیم که به آگاهی و معرفت انسان ها بیفزاید. چه اشکالی دارد بجای صد مقاله، چند مقاله معدود اما بسیار خوب بنویسیم و از خود به یادگار بگذاریم. حتی چه اشکال دارد که چند مطلب خوب و مفید ( به لفظ اندک و معنی بسیار ) بنویسم تا پس از ما نیز ماندگار شوند.

در فلسفه این اتفاق زیاد رخ داده است. ویتگنشتاین در زمان حیاتش فقط یک رساله کوچک منتشر کرد. اینک حتی یادداشت های او نیز از منابع مهم فلسفه هستند. ادموند گتیه فقط با نوشتن دو صفحه، معرفت شناسی را دو پاره کرد. دیویدسون اساسا مقاله نویس بود. نامه ها و تدریس های جان آوستین کتاب شد و مکتب مهمی پایه ریزی کرد. پیشترها نیز شاگردان فردینان دوسوسور پس از مرگ او درسگفتارهایش را به کتابی تبدیل کردند و او به پدر زبانشانسی جدید تبدیل شد. و....

 

حدیث مشهوری از امام علی (ع) نقل شده که در این زمینه قابل استفاده است. ایشان می فرمایند: اگر مومنی بمیرد و از او ورقی بماند که در آن مسئله علمی نوشته باشد، آن کاغذ در قیامت حجابی میان او و آتش خواهد شد....

روشن است که هر نوشته ای –مثلا پایان نامه های آبکی و مقالات پژوهشی صوری - چنین نیست. اگر قیامت باطن دنیا باشد، که هست، فقط و فقط کاغذی در قیامت حجاب آتش جهنم می شود، که در دنیا نیز باطن شخص عالِم را از امور جهنمی ( رذائل و خبائث ) محافظت کند چه رسد به اینکه از خبث باطن ناشی شده باشد.

  • علی غزالی‌فر