تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی


پشت قفسه‌ها بودم و کسی را نمی‌دیدم. فقط صداها را می‌شنیدم:

- نه اینو نمی‌خرم. آخه خیلی کتابِ نخونده دارم.

- خب اینو هم بخر بذار کنار بقیه و نخونش!

- چی می‌گی آی سالمی؟!

- والا... خب یک کتاب به کتابای نخونده‌ت اضافه بشه. چی میشه؟

- آخه من تازگیا یه مشکلی دارم.

- من از بچگی مشکل داشتم و هر روزم یه مشکل جدید میاد سراغم. مشکلات من از این کتابا هم بیشتره. ربطی نداره.

- مشکل من یه چیز دیگس. چطور بگم. دلشوره دارم که نکنه ویل دورانتو نخونم. حتی شبا خود ویل دورانت میاد به خوابم. باور می‌کنی؟ انگار توقع داره کتابشو کامل بخونم. باور کن اگر همه‌شو بخونم دیگه هیچی از زندگی نمی‌خوام. راحت سرمو میذارم زمین و می‌میرم.

- عالیه! دوره‌شو برات میارم.

- نه بابا. خیلی وقته اونو دارم. چطور بگم. من‌که بچه ندارم. تنهام. همه زندگیم کتاباس. "تاریخ تمدن" هم حکم بچه‌های منو داره.

- خب باشه. کتابای دیگه‌شو برات میارم. تازگیا چنتا کتاب جدید ازش ترجمه شده.

- عاشقشم. زندگی با همچین نویسنده‌ای خیلی باارزشه.

- آره، چنتا کتاب درباره زندگی هم نوشته. بذار الان برات پیدا می‌کنم.

- مگه بچه چیه؟ ها؟ یه جور سرگرمیه که آدم با خودش تنها نمونه. خب کتابا هم همین کارو میکنن دیگه. منکه اصلا احساس تنهایی نمی‌کنم... باور کن... جدی می‌گم. هیچ کمبودی هم ندارم. حتی آی سالمی من میرم دلم هم براشون تنگ می‌شه. وقتی میام بیرون آی سالمی خدافظ فکرم پیش اوناس. الانم یادم افتاد که تو خونه...


تَلَق. در بسته شد. فروشنده در حال گشتن کنار من آمد. به من زل زد:

- پیداش نمی‌کنم. شما کتابای ویل دورانتو لابه‌لای این کتابای دست‌دوم ندیدی؟


گفتم ندیدم، اما همچنان به من خیره بود:

- آقا من یه چیزی می‌دونم. می‌خواید به شما بگم؟


بدون این‌که منتظر پاسخ من باشد، ادامه داد:

- آدمایی که کتاب می‌خونن هر کدوم یه جورن. مشتری‌های من هیچ‌کدوم مث هم نیستن. من نمی‌دونم این‌کتابا با آدما چیکار می‌کنن!

- خود شما کتاب می‌خونید چه حسی دارید؟ چه اتفاقی براتون میوفته؟

- هیچی. منکه نمی‌خونم... اما...


سرش را پایین انداخت و دوباره به من نگاه کرد. دست‌هایش را از آرنج و مچ به‌شدت تکان می‌داد، انگار که آنها را می‌تکاند، دنباله حرفش را گرفت:

- خب، البته کتابا رو خیلی دوست دارم، اما نمی‌خونم. یعنی نمیشه بخونم. آخه نمی‌دونم کدومو بخونم. چطوری از بین چند هزار کتاب یکیو انتخاب کنم؟

- مشتری‌ها چطوری انتخاب می‌کنن؟

- اونا چیز خاصی می‌خوان. اما همه کتابها برای من مساوی هستن. هیچ‌کدوم مهمتر از بقیه نیست. هست؟


کتاب کهنه‌ای را از زیر یک ستون مجله کشیدم و برانداز کردم. به طرفش گرفتم و پرسیدم:

- اینو چند میدین؟

- این کتاب بیشتر از بیست ساله که تو بازار نایاب شده. الان چاپ بشه کمتر از سی‌وپنج تومن نیست، اما من میدم بیست‌وپنج تومن.

- شما که اینا رو نمی‌خونید، چطوری اونها رو می‌شناسید؟

- بیشتر مشتریا خودشون می‌دونن چی می‌خوان. بعضی وقتام با بعضیا صحبت می‌کنم و ماجرای بعضی کتابا رو متوجه می‌شم.

- پس برای این کار هم لازم نیست اونا رو بخونید؟

- مگه سوپری و داروفروش همه جنساشونو خودشون امتحان می‌کنن؟ ما هم مثل همونا هستیم. اگر یه دکتر همه داروها رو خودش بخوره که می‌میره. منم همه این کتابا رو بخونم نفله می‌شم. این همه کتاب متنوع و عجیب‌غریب بره تو ذهن آدم، چه بلایی سرش میاد؟ پاک دیوونه می‌شه. خلاص.


با هم رفتیم که حساب‌کتاب کنیم. وقتی کارت بانکی را به طرفم گرفت، باز هم به من خیره شد:

- البته اینم بگم. آدم کتابا رو هم نخونه، همین‌که اطرافش باشن و با اونا سروکله بزنه، یه چیزیش میشه. آدم از دست کتابا قسر در نمی‌ره.


کارت را گرفتم و سری تکان دادم. از در مغازه که بیرون می‌رفتم، زن میانسالِ فربه‌ای تلوتلوخوران از کنارم گذشت و داخل شد:


- آی سالمی راسی یادم رفت. تازگیا رمان "ابله"...

  • علی غزالی‌فر


بحث حقوق زنان در ایران به‌قدری پیچیده و حساس است که شبیه میدان مین شده. گویی همه چیز روشن و بدیهی است و فقط باید با اراده‌ای جدی آن را اجرا کرد. هر گونه چون‌وچرایی هم عواقب وخیمی دارد. هر سخنی باعث رنجش و دلخوری عده زیادی می‌شود و هر کلمه‌ای، همچون چکاندن ماشه‌ای، میلیون‌ها نفر را منفجر می‌کند. در این شرایط پرتنش انسان جرأت نمی‌کند چیزی بگوید. من هم که اول ترسوی عالم. از این روی، فقط به ذکر یک نکته کلی و سربسته اکتفا می‌کنم.

هر حقوقی برای زنان باید ملازم با حقوقی برای مردان باشد. جنبش حقوق زنان نباید به قیمت زیر پا گذاشتن حقوق مردان تمام شود؛ زیرا در این صورت در بلند‌مدت به زیان زنان خواهد بود. حقوقی که عملی نشود، چه فایده‌ای دارد؟ حقوق زنان باید، همه‌جانبه، معقول و مقبول باشد و نه این‌که فقط خوشایند آنان باشد. به هر حال آقایان هم در کاسه سر خود مقداری مغز دارند که با آن برای آینده خاکستری‌شان حساب‌وکتاب می‌کنند.

فراموش نکنیم سوژه انسانی در مواجهه با جنس مخالف همه عقلانیت ابزاری خود را فرامی‌خواند. سوژه مدرن با بسیج همه عقلانیت ابزاری خویش به مصاف جنس مخالف می‌رود. 

  • علی غزالی‌فر


هفته گذشته یکی از دوستان قدیمی، که عشقی به کتاب‌ها نیز دارد، با من درددل می‌کرد. آرزو داشت کتابی بنویسد در زمینه تاریخ. نمی‌دانست چگونه این کار را انجام دهد. دوست داشت یاد بگیرد که چگونه اثری تاریخی بنویسد.

واقعی‌ترین و بهترین راه برای یادگیری نوشتن آثار تاریخی، مطالعه دقیق کتاب‌های تاریخی خوب است. با امعان نظر در آنها می‌توان بسیاری از نکات خوب را آموخت؛ مثلا چگونگی چیدن داده‌های تاریخی، نحوه استنباط از آنها، روش اثبات نظریه و مدعا، آشنایی با منابع اصلی، شیوه ارجاع به انواع گوناگون منابع معتبر و کم‌اعتبار، تفکر انتقادی در زمینه رخدادهای تاریخی، بیان طنزآمیز، طعنه زدن و... . برای نوشتن مقاله فلسفی نیز می‌توان همین راه را در پیش گرفت. چیزی که می‌توان از نوشته‌های نویسندگان بزرگ آموخت، بسیار بیش از آن چیزی است که در کلاس‌های مدرسه و دانشگاه آموزش می‌دهند.

نکته دیگر این‌که، در هر زمینه‌ای، مطالعه فراوان آثار خوب به‌طور طبیعی ذهن و زبان خواننده را شکل می‌دهد. برای مثال کسی که صدها داستان کوتاه خوب از بهترین نویسندگان جهان را با دقت بخواند، به‌طور طبیعی توانایی نوشتن داستان کوتاه پیدا می‌کند؛ البته اگر استعداد آن را داشته باشد. اگر هم نداشته باشد، که با هزاران داستان هم طرفی نخواهد بست. خلاصه منظور این است که زیاد خواندن به خوب نوشتن مدد می‌رساند.

آن‌چه گفته شد، به‌طور کلی، درباره نوشتن دیگر انواع متون هم صدق می‌کند.

  • علی غزالی‌فر


(به مناسبت 28 اردیبهشت یادروز خیام)


عموم مردم خیام (440-536 ه.ق) را شاعری بزرگ می‌دانند و خواص او را دانشمندی سترگ. هر دو گروه درست می‌گویند، اما ناقص. خیام فیلسوف هم هست و آثار فلسفی متعددی دارد، اما جنبه فلسفی او به محاق رفته است. دو چیز به این امر دامن زد. اول این‌که خیام انسان منزوی و گوشه‌گیری بود و مایل نبود که درس و بحث رسمی فلسفی مفصل و شلوغی داشته باشد. او از پذیرفتن شاگردان امتناع می‌کرد و نمی‌خواست خلوت خود را از دست بدهد. دوم این‌که سرشت تفکر فلسفی خاص او اقتضا می‌کرد که در فلسفه رسمی به‌طور جدی شلوغ‌کاری نکند. فلسفه‌های رسمی در دوران پیشامدرن غالبا باید محکم، بلندپروازانه، یقینی و با جنگ و دعوا همراه باشند تا جدی گرفته شوند. فلیسوفی که در شناخت حقایق عالم ادعاهای بلندپروازانه نداشته باشد، مشتری پیدا نمی‌کند و صد البته خود چنین فیلسوفی پیشاپیش از مرید و مشتری فرار می‌کند. خیام نیز شاگرد نمی‌پذیرفت و به این چیزها اعتقادی نداشت و لذا طبیعی است که وارد نزاع و کارزار فلسفی نشود.

 اما به هر حال، او هم به سنت رسمی و تاریخی فلسفه توجه کرد و هم فلسفه خاص خود را داشت، و البته این دو در ارتباط با یکدیگر. این مطلب درسی است که می‌توان از خیام آموخت. از این جهت او یک الگوی حقیقتا خوب برای اهل فلسفه است؛ چراکه هم یک نسبت وثیق با سنت فلسفی بزرگ روزگار خود داشت و هم بهره خاص خویش را از آن گرفت. بیشتر اهل فلسفه فراموش می‌کنند که داد خود را از فلسفه بستانند. آنان همه آگاهی فلسفی خود را وقف یک جریان فلسفی می‌کنند و در نهایت فلسفه‌دانی می‌شوند مبلغ فلان فیلسوف و بهمان فلسفه و عمر خود را در دوستی و دشمنی واهی با این و آن تلف می‌کنند.

خیام متعلق به سنت فلسفی مشاء است. به‌طور مشخص او به فلسفه مشائی ابن‌سینا (370-428 ه.ق) گرایش داشت و نه، مثلا، فلسفه مشائی فارابی (259-339 ه.ق). چند شاهد برای تقویت این مدعا وجود دارد: 1-خیام فلسفه ابن‌سینا را تدریس می‌کرد. 2-خیام برخی از رساله‌های ابن‌سینا را شرح کرده است. 3- او دست‌کم یکی از رساله‌های ابن‌سینا را ترجمه کرد.

به‌نظر نگارنده فلسفه شکاکانه خیام از فلسفه ابن‌سینا نشأت می‌گیرد. فلسفه سینوی علی‌رغم عقل‌گرایی، منطقی بودن و اهتمام فراوان به برهان، بذرهای یک شکاکیت رادیکال را در دل خود دارد. خیام نیز این رگه را دنبال کرد و به نتایج نهایی رساند. چه بسا بتوان ادعا کرد که در دل هر فلسفه‌ای رگه‌ای از شکاکیت هست که اگر دنبال شود، باعث می‌شود کل آن فلسفه ترک بخورد و در نهایت بشکافد. همچنین، هیچ فلسفه‌ای یک امر تمام‌شده نیست. نظام‌های بزرگ فلسفی چارچوب‌های بسته و نهایی نیستند، بلکه افقی باز به روی امکان‌های متعددی هستند. اما چگونه فلسفه خیام از فلسفه ابن‌سینا سرچشمه می‌گیرد؟

سخت‌گیری‌های معرفت‌شناختی ابن‌سینا در منطق که شرایط بسیار دشوار و پیچیده‌ای را در دو مبحث تعریف و استدلال بنیان گذاشت، سبب شد که برای برخی این مطلب محرز شود که اساسا حد تام و برهان دست‌یافتنی نیست و لذا باید از یقین دست شست و همه معرفت‌های بشری را ظنی به‌شمار آورد. خیام در این‌باره می‌نویسد: «فلاسفه و حکما به ادله عقلی صرف در قوانین منطقی طلب شناخت کردند و هیچ‌گونه به ادله اقناعی قناعت نکردند. لیکن ایشان نیز به قوانین منطق وفا نتوانستند کرد و از آن عاجز آمدند.» این مطلبی است که نه‌تنها کسانی همچون خیام به آن رسیدند، بلکه حتی خود ابن‌سینا نیز در برخی از آثار خود، همچون "التعلیقات"، صریحا آن را اعلام می‌کند؛ چیزی که بیشتر اهل فلسفه اسلامی نمی‌خواهند بپذیرند یا حتی آن را ببیند. فلسفه‌های سفت و سخت و بلندپروازانه غالبا به ضد خود بدل می‌شوند. از این روی می‌توان گفت که فلسفه خیام یکی از بسط‌های ممکن فلسفه سینوی است و رباعیات او نیز یکی از محصولات فلسفه شخصی او.

با این همه، همین معرفت ناقص، محدود و ظنی تنها و حداکثر چیز ارزشمندی است که انسان می‌تواند به آن دست پیدا کند، آن هم با تلاش فراوان. خیام نیز به همین امر باور داشت.


در تذکره‌ها به نقل از داماد خیام گفته‌اند که او مشغول تدریس کتاب الهیات شفای ابن‌سینا به جمع کوچکی از علاقمندان بود. در حین تدریس نیز خلال دندانی را به دهان گرفته بود. در بحث وحدت و کثرت بود که یک‌باره خلال را از دهان بیرون کشید و لای کتاب نهاد و آن را بست. آن‌گاه دست به دعا برداشت: «اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی، فاغفر لی. فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک.»** گفت و درگذشت.


**ترجمه: «بار خدایا، من تو را به اندازه توانایی‌ام شناختم، پس مرا بیامرز؛ چراکه شناختم از تو راه من به سوی توست.»

  • علی غزالی‌فر

Mahan

امروزه دیگر کسی یادش نمی‌آید اگر اصلا بداند که تا اواخر قرن نوزدهم، یکی از مقدسات ایالات متحده آمریکا نداشتن نیروی نظامی برای حمله به کشورهای دیگر بود. از این روی، تشکیل نیروی دریایی برای چیزی فراتر از دفاع از مرزهای کشور، توهین به مقدسات تلقی می‌شد. آمریکائیان بر این باور بودند که طلایه‌دار عصر جدیدی برای جهان هستند؛ طلایه‌داری که یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این است که بدون تجاوز به دیگران زندگی می‌کند.

این اعتقاد به احتمال زیاد به این علت بود که آمریکای جوان نمی‌توانست در برابر جهان کهن چنین سودایی در سر بپزد، یا اصلا آمریکائیان فکر نمی‌کردند که اساسا چنین چیزی مهم باشد یا حتی اساسا وجود داشته باشد. به همین دلیل وقتی یکی از تیزهوش‌ترین مغزهای متفکر جهان در آن دوران، آلفرد ثه‌یر میهن (1840-1914)، اعلام کرد: «وظیفه من در زندگی این است که همیشه به منافع خارجی آمریکا بیندیشم.»، بیشتر افراد کاملا تعجب کردند: «منافع خارجی؟! مگر آمریکا منافع خارجی دارد؟!»

ناخدا میهن اولین کسی بود که فهمید آینده جهان از آن کشوری خواهد بود که نیروی دریایی نیرومند‌تری داشته باشد. او در زمینه تسلط بر آب‌ها کتاب‌ها و مقالات فراوانی نوشت و پس از آن همه فهمیدند که از این پس چه باید بکنند. همه کشورهای اروپایی، که به دریا و اقیانوس متصل بودند، بدون استثناء، به حرف او گوش کردند و در عملی کردن طرح‌های او از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. این افسر نیروی دریایی آمریکا، که امروزه کمتر کسی او را می‌شناسد، یکی از کسانی است که در سرنوشت جهان معاصر بسیار اثرگذار بود. او یکی از ترسیم‌کنندگان وضع و شکل جهان معاصر است. همان‌طور که نیوتن را کاشف نیروی جاذبه می‌دانند، میهن نیز نیروی دریایی را کشف کرد.

به هر حال، تا اوائل قرن بیستم، حتی در خیال هیچ فرد آمریکایی هم نمی‌گنجید که آمریکا چیزی شود شبیه به آنچه امروزه است. حال که آن امر مقدس را با وضع فعلی آمریکا مقایسه می‌کنیم، می‌توانیم بگوییم قدرت همه مقدسات را زیر پا می‌گذارد. اگر هم نگذارد، آن را می‌بلعد و فربه‌تر می‌شود؛ درست مثل آتش که چوب و پارچه و پلاستیک و هر چیز خوب و بد و تر و خشکی را می‌خورد و بیشتر گر می‌گیرد. عظیم‌ترین و هولناک‌ترین آتش‌های عالم را قدرت برافروخته است. رئیس‌جمهورهای آمریکا هم بسیار کوچکتر از آنی هستند که بتوانند سازوکار قدرت را تغییر دهند. آنها نیز مهره‌های جریان‌های قدرت بودند. 

  • علی غزالی‌فر


مدتی است که شاهد انتشار مطالب مهم و مفیدی درباره بحران‌های داخلی کشورمان هستیم. در هر نوشته‌ای به بحرانی اشاره می‌شود که به‌نظر می‌رسد اصلی‌ترین یا بزرگترین بحران باشد؛ چیزهایی همچون محیط زیست، خشک‌سالی، کمبود آب، آلودگی هوا، روابط جنسی، غبار و ریزگردهای مضر و... .

اگر بخواهیم همه این موارد را جمع‌بندی کنیم می‌توان این‌طور گفت که بحران اصلی مربوط به "طبیعت" یا "امر طبیعی" است؛ چه طبیعت بیرونی و غیرانسانی و چه طبیعت انسانی. ریشه این بحران "فرهنگ" است. منظور از فرهنگ معنای مثبت و ارزشی آن نیست، بلکه معنای عام و خنثای آن است. فرهنگ یعنی آن برساخته جمعی بشری که در برابر طبیعت جعل می‌شود.

انسان موجودی طبیعی-فرهنگی است که اگر بخواهد زندگی جمعی خوبی داشته باشد، باید فرهنگ و طبیعت را با هم موزون و هماهنگ کند. در کشور ما تعادل میان این دو، به سود فرهنگ، به‌شدت به هم خورده، به‌حدی که فرهنگ تبدیل به ابزاری برای سرکوب طبیعت شده است. این نرم‌افزار ویروسی شده و پدر جد سخت‌افزار را در آورده است. فرهنگ باید طبیعت آشفته و خروشان و بی‌شکل را آرام کند و به آن شکل دهد و در بستر مناسب هدایت کند. اما فرهنگ در کشور ما چنین نیست. برای مثال فرهنگ به‌جای این‌که بستری برای رودخانه خروشان امر جنسی باشد، سدی عظیم در برابر آن است. نتیجه نزاع سد و رودخانه را هم می‌توان پیش‌بینی کرد.

این‌که ما آب را بخشکانیم، هوا را بیالاییم و محیط زیست را تباه سازیم، به این معنا نیست که طبیعت یا کره زمین محو شود. واضح است که در پایان فقط ما از بین می‌‌رویم و کره زمین، همچون میلیاردها سال پیش، با متانت و آرامش در اطراف خورشید رقص‌کنان خواهد چرخید.

مطالعه دقیق کتاب مختصر فروید در این زمینه بسیار آموزنده است؛ "تمدن و ملالت‌های آن"، با ترجمه خوب آقای محمد مبشری.

  • علی غزالی‌فر


در بازار نشر ایران، کتاب‌هایی با عنوانِ "درآمدی بر فلسفه ..." یا با همین مضمون بسیار زیاد هستند و روزبه‌روز نیز موارد بیشتری از این دست منتشر می‌شود. منظور همان کتاب‌هایی است که در انگلیسی به آنها می‌گویند "Introduction". پیش از این درباره این‌گونه کتاب‌ها چند بار خرده‌گیری کردم، اما این‌بار می‌خواهم نکته‌ای در اهمیت آنها بگویم.


در ابتدا بگویم چیزی که این امر را برای من برجسته ساخت این بود که دیدم بسیاری از صاحب‌نظران سرشناس در حوزه‌های گوناگون فلسفه چنین کتاب‌هایی نوشته‌اند. چرا؟ اگر "درآمد" فقط برای آشنایی اجمالی و بسیار کلی با فلسفه است، آن افراد هم باید به همان سه چهار مورد معدود قبلی بسنده می‌کردند و دیگر لزومی نداشت کتاب جدیدی بنگارند.


به‌نظر می‌رسد درآمد، غیر از آشنایی اجمالی و کلی، کار دیگری هم می‌کند که بسیار مهم است. این‌گونه کتاب‌ها نقطه شروعی در مسیر آموختن فلسفه هستند که جهت‌گیری کلی فلسفی را تعیین می‌کنند. برای مثال تفاوت زیادی وجود دارد که فلسفه را با کتابی در زمینه فلسفه اسلامی آغاز کنند یا با نوشته‌ای در حوزه فلسفه غرب. همچنین کتاب فلسفه‌ی غربی که به هگل اشاره کند و دیگری که حتی از او نام نبرد، دو تصویر متفاوت از فلسفه به‌وجود می‌آورند و، به تبع، دو راه متفاوت پیش پای نوآموزان می‌گذارند. کتاب‌های آشنایی با فلسفه اخلاق غالبا از نظریات کارل اتو آپل (1922-2017)، ایمانوئل لویناس (1906-1995)، سارتر (1905-1980)، فوکو (1926-1984)، هانس یوناس (1903-1993) و بسیاری دیگر از فیلسوفان بزرگ قاره‌ای تهی هستند. طبیعی است که در این صورت نوآموز، فلسفه اخلاق را فقط صورت‌بندی گزاره‌ها تلقی خواهد کرد.


خلاصه آن‌که این‌گونه کتاب‌ها سنگ بنای آغازین و تصور اولیه شخص را از فلسفه شکل می‌دهند؛ خشت اول دیوار فلسفه هستند. من نیز به تجربه دریافتم که این‌گونه آثار، آثار زیاد و درازمدتی بر خواننده به‌جای می‌گذارند. لذا طبیعی است که صاحب‌نظران با جهت‌گیری و روح حاکم بر بعضی از این کتاب‌ها موافق نباشند. این مطلب درباره همه شاخه‌های فلسفه، فلسفه‌های مضاف و آموزه‌های خود فیلسوفان نیز صادق است. تفصیل همه این‌ها را نیز به عهده خوانندگان می‌گذارم.

  • علی غزالی‌فر


به یکی از مسئولان اعتراض کردند: «چرا جوانی کاملا بی‌تجربه را در فلان سمت بزرگ و مهم قرار داده‌اید؟» ایشان هم داهیانه فرمود: «فوقش اشتباه می‌کند و خب، بعدش آن را درست می‌کنیم.»

طبیعی است که گاهی به جای سلول‌های مغز، در جمجمه برخی افراد، تکه‌های سیمان وجود داشته باشد، اما حقیقتا انسان در شگفت می‌شود از این‌که چگونه بی‌نهایت بلاهت ژرف در مقیاس کیهانی در یک کاسه سر کوچک جای می‌گیرد؟! ضرورت عقلانیت دقیقا در همین است که برخی از اشتباهات هرگز جبران نخواهد شد. برخی از خرابکاری‌ها بن‌بست است و پس از آن هیچ امیدی به اصلاح و جبران نیست. مثلا عقل می‌گوید دستت را در چرخ‌گوشت فرو نکن! اما کسی از روی کنجکاوی یا برای ماجراجویی نوک لرزان انگشتش را یکباره تا مچ پا در آن فرو می‌کند. خب، پس از آن درد است و معلولیت ابدی و دیگر هیچ! بعضی خرابکاری‌ها، به همین صورت، عامل خرابکار و اطرافیان و دیگر کسان و خیلی چیزهای دیگر را برای همیشه متلاشی می‌کند.

باور کنیم جان اموات‌مان و اجدادمان و دودمان‌مان برخی از مشکلات هیچ راه‌حلی ندارد و لذا باید با حداکثر خرد جمعی تلاش کنیم که آن گونه مشکلات به‌وجود نیاید. برای مثال کار دهه‌ی شصتی‌ها در همه زمینه‌ها به جایی رسیده که دیگر نمی‌شود برای آنها هیچ کاری کرد. هر کسی باید خودش فکری برای خودش بکند؛ زیرا نظریه‌ای کلی و راه‌حلی جمعی برای آنها منتفی شده است. دردناک است، اما چیز عجیب و جدیدی نیست؛ زیرا بارها در طول تاریخ اتفاق افتاده و نسل‌هایی به بن‌بست رسیدند و دسته‌جمعی به خوبی و خوشی به فنا رفتند. تنها کاری که می‌شد کرد این بود که پیشاپیش با خرد جمعی و کارشناسی جلوی آن گرفته می‌شد. نشد و این‌گونه شد.

دست‌وپا زدن هم چه بسا اوضاع را بدتر کند. گاهی درمان از درد بدتر است و راه‌حل از مشکل بیشتر خرابی به بار می‌آورد. در چنین مواردی، فقط درد و رنج است که باقی می‌ماند که باید تا آخر آن را به دوش کشید. محرومیت و ناکامی است که باید طعم تلخ آن را تا پایان عمر چشید. ننگ و عار جاودانی است که در تاریخ می‌ماند برای گفت و شنید.

ممکن است کسی بپرسد پس آن همه اشتباهات گذشتگان چه شد؟ آن اشتباهات که باقی نماندند و گرنه امروز بی‌نهایت مشکل داشتیم! در پاسخ به این اعتراض می‌توان دیدگاه مهم برخی از صاحب‌نظران را مطرح کرد. برای مثال جَرِد دایموند در شاهکار درخشان خود، کتاب "فروپاشی"، نشان می‌دهد که مشکلات حاد گذشتگان به این صورت منتفی شد که آن جوامع به طور کامل به فنا رفتند و با معدوم شدن آنها مشکلات نیز پی کار خود رفتند! طبق نظریه این دانشمند برجسته احتمالا همه مشکلات ما نیز به همین صورت رفع خواهد شد. آمین! 

  • علی غزالی‌فر

جابه‌جایی شاکی و متهم

وای به حال جوان مجردی که در جمع افراد میان‌سال و یا، خدایی نکرده، مسن‌تر به دام افتد. این افراد هیچ مسئله پروبلماتیکی ندارند جز این‌که چرا این جوان عزب ازدواج نکرده است. همگی با همه آن‌چه بلدند به او یورش می‌برند و هر کدام با وسیله‌ای انهدام بخشی از مغز او را به عهده می‌گیرند؛ نصیحت‌های درخشان، توصیه به دین و ایمان، رستگاری در آن جهان، سیره پیامبران و سرنوشت آتی گونه انسان.
وجه مشترک همه این سخنان مجانی آن است که جوان به خاطر نادانی و دوری از علم و حقیقت و معرفت و عرفان و منطق و فلسفه و هندسه مقصر است. او کوتاهی یا کم‌همتی کرده و باید وی را زیر سوال برد تا خوب آگاه شود و انگیزه پیدا کند تا برود ازدواجش را بکند. اما واقعیت آن است که آن جوان در تنهایی ویرانگرش انگیزه‌های قوی‌تر، جدی‌تر و فعال‌تری در درونش دارد و نیازی به انگیزه‌های بیرونی نیست. اما چه کند که اینها فقط شرط لازم‌اند و نه بیش. سائق درونی و دیگر هیچ.

در اینجا فقط به یک نکته اشاره می‌کنم:
جوانی که تقریبا نیمی از عمر مفید خود را پشت سر گذاشته و در سراشیبی اضمحلال کامل جسم و جان می‌غلتد، در وضعیتی نیست که او را متهم کنند و زیر سوال ببرند که چرا ازدواج نکرده است. بلکه واقعیت و انصاف آن است که این جوان کل جامعه و حکومت را زیر سوال ببرد و متهم کند که چرا شرایط به گونه‌ای رقم خورده که نتوانسته ازدواج کند. خلاصه آن‌که جای شاکی و متهم عوض نشود لطفا

  • علی غزالی‌فر


هیچ آمار دقیقی از بیکاری فارغ‌التحصیلان دکتری فلسفه ارائه نشده است. البته رسیدن کارد به استخوان هم نیازی به آمار دقیق ندارد. درهم شکستن استخوان‌های روح یک امر کمّی نیست تا آماربردار باشد. وضعیت اشتغال نسل جدید فلسفه دچار مشکل نیست، بلکه در حد یک بحران عظیم و عمیق است که باعث ازهم‌فروپاشیدگی زندگی آنان می‌شود. آنها مثل همه انسان‌های دیگر چند سال بعد در گور خویش سرازیر خواهند شد بدون این‌که جاهای خالی خود را پر و جاهای پر را خالی کنند. اگرچه آنان در این مدت بیکار ننشسته و با تمام توان ناله و نعره خود را متوجه دولت و ملت و حکومت می‌کنند، اما غافلند که این وضع بُعد دیگری هم دارد و نیز مقصر دیگری که در واقع در خانه و آستین خود آنها جای خوش کرده است.
فلسفه در ایران مشکلات داخلی و درون‌گفتمانی هم دارد؛ یعنی خود فیلسوفانِ دست‌اندرکار هم عامل بسیار مؤثری در ایجاد این وضع وخیم هستند و گستره کاربرد اجتماعی و اقتصادی فلسفه را در زندگی به خوبی نشان داده‌اند. وقتی خود اهالی فلسفه به هم رحم نمی‌کنند، نباید از دیگران گله کرد. اکثریت قریب به اتفاق استادان فلسفه به موقعیت خود قانع نیستند و اگر بتوانند در نوزده دانشگاه مختلف هیئت‌علمی شوند، چه باک! آنان این مختصر را از اهل معرفت دریغ نمی‌کنند. پست مدیریتی هم که ناقابل است و ردخور ندارد.
به عنوان نمونه، یکی از پیرانِ دست‌به‌عصای این عرصه، که با پرسش‌های ژرف و کاملا مبهم خود دائما هیبت سوبژکتیویسم را در جهان مدرن به انسان گوشزد می‌کند، علی‌رغم این‌که ده‌ها پست و مسئولیت ابدی دارد، همیشه در هر مصاحبه‌ای فقط و فقط به شغل معلمی خود افتخار می‌کند. استاد فرتوت دیگری هم هست که از جوانی سرقفلی بخشی از فلسفه کل کشور را در اختیار داشته به طوری که حتی آن پیرمرد پرسش‌گر ژرف هم در دوران دانشجویی شاگرد ایشان بود. اما همین جناب فرتوت پس از نیم قرن فعالیت که مثلا بازنشسته شدند، دو ساعت بعد به مؤسسه دیگری رفتند و لطف کردند آنجا هیئت‌علمی شدند. در ابتدا لابه‌لای اندک تدریس خود خاطره گفتند، اما بعد از آن فقط در اتاق خود می‌نشینند و هر سال چند کتاب فرنگی را خلاصه کرده و به اتاق کناری می‌دهند تا به صورت ‌کتاب‌هایی منتشر کنند که نشان می‌دهد ایشان دانشجویان فلسفه را با دانش‌آموزان دبیرستانی خلط کرده‌اند. مشخص نیست چرا اساتیدی که سن‌شان یک قرن است و هر لحظه امکان دارد بخشی از اندام آنها منهدم شود، سختی هیئت‌علمی شدن مجدد را به جان می‌خرند؟! چه اشکالی دارد در منزل خود آسوده باشند و همان‌جا راحت سرشان را روی کتاب‌های فلسفه قرن هجدهم بگذارند و اجازه دهند یک جوان فاضل و تازه و باانگیزه به جای ایشان هیئت‌علمی شود و خلاصه‌کتاب بنویسد و در همه همایش‌ها خطابه ایراد کند که فلسفه روح فرهنگ است؟!
این دو مورد استثنا نیستند، بلکه بخشی از یک رویه عمومی هستند که در همه جا فراگیر شده است. البته این پیش‌کسوتان انسان‌های خوبی هستند و دغدغه فلسفه هم دارند. نسل جدید استادان فلسفه به‌طور لایتناهی حبیب الله هستند؛ زیرا الکاسب حبیب الله. اینان باید با اتهامی در حد جنایت علیه بشریت در دادگاه‌های جنگی محاکمه شوند؛ زیرا در حالی‌که مشغول درو کردن خروارها پول و بودجه هستند، وضع فارغ‌التحصیل فلسفه به جایی می‌رسد که حتی نمی‌تواند همه کتاب‌هایی را که دوست دارد، بخرد. ما توان محاکمه نداریم اما چند پرسش قابل مطرح است.
چرا استادان فلسفه تنگ‌تر نمی‌نشینند تا برای جوانان جا باز شود؟ چرا کسانی که دستشان به جایی می‌رسد و پایشان در جایی محکم است، دست جوانان این عرصه را نمی‌گیرند؟ چرا یک استاد باید در دو جا هیئت‌علمی باشد و چند پست مدیریتی هم بگیرد و از چند نهاد و سازمان حقوق و مزایا دریافت کند، اما در مقابل، چندین جوان نیک و اهل فکر در خلوت و تنهایی‌شان شرمنده بدن خود و شرمسار ذهن دیگران باشند؟ چرا پیشکسوتان پیر فلسفه فقط جای را بر بقیه تنگ می‌کنند و راضی نمی‌شوند تا قبل از مرگ یا فروپاشی ساقه مغز واقعا بازنشسته شوند؟ آیا این افراد اساسا به "بازنشستگی" اعتقاد دارند و می‌دانند که بزرگترین فیلسوفان معاصر غربی پس از بازنشستگی در دانشگاه جایی ندارند؟
برخی گمان می‌کنند همه تقصیرها و مسئولیت‌ها متوجه دولت است، اما چنین نیست. واقعیت آن است که وضع خراب زندگی فارغ‌التحصیلان دکتری فلسفه تا حد زیادی تقصیر بی‌اخلاقی طبقه حاکمه این رشته است. تا وقتی این آقایان اهل انصاف و عدالت نشوند، هر گونه تخصیص بودجه و امکانات از طرف دولت چیز دندان‌گیری نصیب فارغ‌التحصیلان جوان این رشته نمی‌کند؛ زیرا پیش از آن‌که لقمه‌ای به دهان اینان رسد، به دست آنان بلعیده می‌شود. هر جا مؤسسه‌ای علم شود، همان آقایان با حفظ سمت پیشین، دوباره بازتولید می‌شوند. رابطه میان اعضای هیئت‌علمی نهادهای فلسفی از نوع تساوی یا عموم‌وخصوص مطلق و من‌وجه است. خیلی شیک و منطقی. معلوم نیست این‌گونه اساتید انحصارگرایِ خوش‌اشتها و سیری‌ناپذیر، در فلسفه اخلاق، به کدام نظریه اخلاقی پایبندند؟ نظریه اخلاقی سعدی اشعری هم دقیقا معلوم نیست، اما می‌گوید:


توانگر خود آن لقمه چون می‌خورد
چو بیند که درویش خون می‌خورد؟
مگو تندرست است رنجوردار
که می‌پیچد از غصه رنجوروار
تُنُکدل چو یاران به منزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند
دل پادشاهان شود بارکش
چو بینند در گل خر خارکش

  • علی غزالی‌فر