گسسته خردی و گسست طبیعت و فرهنگ
در این ایام نوروز و تعطیلات، بعد از ماه ها و مدتها، فرصتی پیش آمد تا سراغی بگیرم از بعضی آدمهایی که در این چند ساله لا به لای زندگی من پخش و پلا شده بودند، و برخی از دوستان قدیمی را از نو ببینم.
یکی از دوستان را دیدم موی سپید کرده بود و جامه کبود. او قبلا اصلا اینطور نبود.
به او گفتم چه شده؟
گفت زنم را طلاق دادم. به خاطر مسائل طلاق آنقدر سختی کشیدم که طاقتم طاق شد و جانم به لبم رسید، هر چند ماجرا هنوز هم ادامه دارد...
یکی دیگر از آنها را دیدم با موهای سفید و چهره ای نحیف.
پرسیدم چرا اینطور شدی؟
جواب داد زن گرفتم؛ از بس بخاطر انواع گوناگون مراسم به من فشار آمد موهایم سفید شد، مثلا دو میلیون تومان پول به آرایشگاه دادم که بیشتر از حقوق یک ماه من است. بقیه هزینه ها بماند که گفتنی نیست. آنقدر وام و قرض از بانک ملت و ملت گرفتم که نمی دانم چگونه تصفیه کنم.
حال من مانده ام برای طلاق دوستانم ناراحت باشم یا برای ازدواجشان؟
در واقع برای هیچکدام؛ زیرا مراسم و تشریفات ازدواج و طلاق از خود آنها سخت تر و سنگین تر است. ظاهرا امروزه خود ازدواج و طلاق فقط پوسته و ظواهری از آداب و رسوم محض شده و هیچ هسته معقولی ندارند.
یکی از دوستان رند و ظریفم می گفت انسان ایرانی حیوان تشریفاتی است!!!
او به شوخی می گفت اما این شوخی را باید جدی گرفت. او حرف بی ربطی نزده است. یکی از نظریات بنیادین ارنست کاسیرر این است که انسان حیوان نمادین است. کورت گلدشتین نیز می گوید یکی از توانایی های متمایز انسان همین قابلیت او برای استفاده از نمادهاست. مرلوپونتی ضرورت اجتماعی بودن انسان را در همین ضرورت استفاده از نمادها می داند.
از نظر این اندیشمندان، انسان موجودی است که تمامی فعالیتهای خود را نمادین می کند. مرلوپونتی به درستی و با تیزبینی دقیق خاص خود متوجه این مساله شد که حتی طبیعی ترین فعالیتهای زیستی انسان نیز خالی از صورت های فرهنگی نیستند.
انسان موجودی است که طبیعت در او به وسیله نمادها صورت فرهنگی به خود می گیرد و البته فرهنگ نیز بر طبیعت بنا می شود. البته این جریان باید یک فرآیند معقول داشته باشد. برای فرهنگی شدن طبیعت عقلانیت لازم است و لذا میان طبیعت و فرهنگ عقل واسطه می شود. عقل نظری طبیعت را می فهمد و عقل عملی صورت فرهنگی مناسب را برای امر طبیعی جعل می کند.
بقا و دوام یک تمدن به آن است که میان طبیعت و فرهنگ ربط وثیق و محکمی وجود داشته باشد، به طوری که فرهنگ، بیشترین امور طبیعی را به زیباترین صورت در آورد. در غیر این صورت، فشار طبیعت همه نمادها را متلاشی می کند و میل طبیعی مستقیم به سراغ متعلق خود می رود. در چنین حالتی چهره زشت و زمخت طبیعت فرهنگ را از هم می پاشاند. نمونه اش هرزگی های رایج و عیاشی های شایع است که ابتذال آنها واقعا مهوع است.
آنجا که فاصله میان فرهنگ و طبیعت به حدی زیاد شود که رابطه میان آنها گسیخته گردد، باید منتظر مصیبت و ویرانی باشیم. این گسیختگی نیز پیاپیش خود را در گسسته خردی نشان می دهد و در گمشدگی واسطگی عقل میان طبیعت و فرهنگ؛ گمگشتگی و گسست و گسیختی که امروزه در اطراف ما به مقدار انبوه انباشته شده است.
- ۹۵/۰۱/۰۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.