تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

تألمات و تأملات سربازی (11)

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ب.ظ


دوران پارتی‌بازی گذشته است. حالا باید به سراغ یافته‌های فوق‌پیشرفته بشریت رفت. پارتی یک رابطه قراردادی است و باید روابط پایدار زیستی و ژنتیکی برقرار کرد. چراکه وقتی همه پارتی داشته باشند، انگار هیچ‌کس پارتی ندارد. خب تعارض پارتی‌ها پیش می‌آید. این‌جا نیز همه برای همه چیز پارتی دارند و به همین دلیل به نتیجه نمی‌رسند. همه چیز هم یعنی همان مرخصی. خوشبخترین سرباز آن است که بیشتر از بقیه مرخصی تشویقی بگیرد و بدبخت کسی است که فقط مرخصی استحقاقی به او بدهند. از آن‌جا که به تعبیر ارسطو سعادت موضوع اصلی زندگانی انسان‌هاست، سربازها نیز حدیثی جز مرخصی ندارند. دور هم که جمع می‌شوند، می‌نالند که فلانی بعد از من آمد و قبل از من و بیشتر از من به مرخصی رفت.


بعدازظهر یک روز داغ و دراز تابستانی بود. دو روز مانده بود تا آفتاب غروب کند. گروهبان هم با دمپایی در محوطه پرسه می‌زد. طبق نشانه‌شناسی ما، دمپایی‌های گروهبان معنادار بود؛ یعنی همه آزاد هستند که راحت باشند. بچه‌ها در یک دیگ عمیق چای درست کردند. من اولین نفری بودم که سهم خودم را مطالبه کردم؛ با یک کاسه. لیوان نداشتم و فرزان برایم کاسه‌ای آورد که از آن هم به عنوان لیوان استفاده می کردم و هم به مثابه بشقاب. هر چیز قابل‌خوردنی را در آن می‌ریختم و محال بود پر شود. در واقع یک حفره بود؛ یک سیاه‌چاله زمینی. یک کلوچه را در یک‌ونیم لیتر چای تیلیت کرده بودم و می‌خوردم و به حرف‌های بچه‌ها گوش می‌دادم. به باور من «سخن گفتن جان کندن است و خوردن جان پروردن. بیشتر ببلع تا جان‌پرورده‌تر شوی!» همه از مظلومیت خود می‌نالیدند.

سعید آهی کشید: «جای من بودید چکار می‌کردید. تا حالا دوتا از بچه‌هامو از دست دادم.» بغض کرد و چای را بر زمین ریخت و رفت.

من به آدم‌ها بدبین هستم، از همه بیشتر به آدم‌های مظلوم. به سراغ منبع موثق اطلاعاتی‌ام رفتم.

فرزان گفت: «تا حالا خانمش دوبار بچه سقط کرده.»

«چندماهه بودن؟»

«به ماه نکشید. نطفه همون هفته دوم سوم می‌مرد.»

نطفه دوهفته‌ای را می‌توان مولکلول انسان هم نامید. اما وقتی کسی سرباز متأهل باشد با شانتاژ از آن یک مرگ تراژیک می‌سازد، وگرنه همه آدم‌ها به اندازه ماهی‌ها تخم‌ریزی می‌کنند. حساب کار دستم آمد. سعید چاچول‌بازترین سربازی بود که به عمرم دیدم. محال بود که برای شما اتفاق بدی افتاده باشد، اما هزار برابر آن سر سعید نیامده باشد. انگشت کوچک پای‌تان به پایه صندلی خورده؟ او  پایش را ازدست داده بود. شما پای‌تان را ازدست داده‌اید؟ او پنج جفت از پاهایش را قطع کرده‌اند. یکی از اقوامتان فوت کرده است؟ تمام خاندان او را تا ده دوازده پشت با نسل‌کشی قتل‌عام کرده بودند و قس علی هذا.

بدیهی بود که برای گرفتن مرخصی هم از این چاچول‌گری خود استفاده کند. بار اول به بهانه فوت پدربزرگش سه روز مرخصی گرفت. بعدا که فرزان به او اعتراض کرد، جواب داد: «دروغ که نگفته‌م. واقعا پدربزرگم فوت کرده، اما هشت سال پیش.»

آخرین مرخصی او برای جشن تولد فرزندش بود. پایش را در یک کفش کرده بود که برای یک‌سالگی فرزندش باید کلی کار انجام دهد. می‌خواست برای آن کودک کلاه‌بوقی بخرد و از او فیلم و عکس بگیرد تا او را برای موفقیت‌های آینده آماده کند.

«مطمئنم پسر من مهندس برق می‌شه و از خوشکلی کشته می‌ده.»

پیش‌بینی من آن است که پسرش حداکثر کاری که در زمینه برق انجام خواهد داد، فرو کردن شارژر تلفن‌همراه در پریز برق خواهد بود و از جهت خوشکلی نیز یک فاجعه زیبایی‌شناختی از آب درمی‌آید. بقیه والدین نیز فرزند خود را اسباب‌ِ بازی‌های ذهنی خود می‌کنند. اما واقعا فرزند به چه کار می‌آید؟


به اعتقاد من، هر کودکی که به دنیا می‌آید، منظری بدیع و بی‌بدیل گشوده به جهان و زندگی پا به عرصه وجود می‌گذارد. پدر و مادر از این سعادت بی‌نظیر برخوردارند که یک‌بار دیگر با فرزند خود جهان و زندگی را از آغاز تجربه کنند؛ آغازی که خود آنها حتی نتوانستد آن را به‌درستی بینند. کودک منظر خود را رایگان و راحت در اختیار والدین خود قرار می‌دهد، اما آنها غالبا به‌جای این‌که از آن بهره درستی بگیرند با موهومات مدرن و سنتی آن را تباه می‌کنند. آنها باید اجازه دهند و شرایطی فراهم آورند تا این منظر راه خاص خود را بیابد و ببالد و پرورده‌تر شود. اما متأسفانه ازپیش تکلیف آن را روشن کرده‌اند؛ توهماتی مدرن و سنتی در ذهن دارند که می‌خواهند با زور و دونگ در حلق بچه فرو کنند تا در نهایت به شکل صورت‌های موهوم ذهنی‌شان درآید. درحالی‌که اگر پدر و مادری عاشق سنت هستند، می‌توانند سنت را یک‌بار دیگر از منظر کودک خود بازبینی و بازخوانی کنند. این بازبینی بدیع، سنت را به‌روز و غنی‌تر می‌کند و باعث تداوم حیات حقیقی و سرزندگی آن می‌شود. مدرنیته هم از این منظر دیگر چیزی ایدئولوژیک نخواهد بود. اما خب انسان‌ها باید ضایع شوند. انسان را هم انسان ضایع می‌کند و چه کسی برای این کار شایسته‌تر از والدین؟

 

ادامه دارد...

  • علی غزالی‌فر

نظرات  (۲)

  • نگار جهانشاهی
  • سربازی واقعا خوبه باید رفت
    درود.
    پایین نوشته‌هات نوشته «غرالی فر». نقطهٔ «ز» را ننوشتی!
    واقعاً تعلیم و تربیت صحیح چیه؟! منم فکر می‌کنم این‌که بخواهیم فرزندمون مهندس و فلان بشه و به‌زور (اصطلاحاً با برنامه) به اون سمت ببریمش اشتباهه. ولی آیا رهاکردنش درسته؟ منظورم این تئوری‌هایی هستند که می‌گن بچه را ازاد بذارید تا راهش را بجوره یا اونایی که ذهن بچه را با پرسش‌های فلسفی خودشون پر می‌کنن یا … از چه منبع آگاهی به این نتیجه رسیدند؟ چیزی بیش‌تر از علوم تجربی را به‌کار بستند؟ یا از نوشته‌های باستانی یا کتاب‌های مقدس هم کمک گرفته‌اند! والا می‌خوام وقت کردی بیشتر دربارهٔ راهی که این فلسفه‌های تعلیم و تربیت می‌روند نقادانه بنویسی، خصوصاً اونایی که مدرن‌ترند و نسل چندم و اینا خونده می‌شن!
    ممنون
    پاسخ:
    ممنون بابت توجه شما
    ببینم چه میشه کرد. اگرچه من کلا از بچه هاخوشم نمیاد :-)

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">