تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


پیش از این، مطلبی در مورد نقد وضع موجود ازدواج مطرح شد که جنبه منفی و سلبی داشت. اما این یادداشت تلاشی است برای ارائه یک برداشت مثبت و ایجابی در مورد آن، که از منظر فلسفه صدرایی صورت می گیرد.


چرا باید هزینه کنیم؟


شکی نیست که انسان و مسائل انسانی در زمانه ما دچار بحران جدی شده است. یکی از این مسائل بحرانی مسئله روابط انسانی است. روابط میان انسان‌ها بسیار سست و شکننده شده و روز به روز هم ضعیف‌تر می‌شود. از علل این موضوع هزینه‌هایی است که باید صرف شود تا یک رابطه انسانی شکل بگیرد یا ادامه پیدا کند. چرا باید برای برخی رابطه‌ها هزینه کنیم (و گاهی هزینه‌های بسیار کلان)؟ چرا باید برای رابطه ای همچون ازدواج و فرزندآوری که مستلزم ارتباطی کلان با شخص دیگری است، هزینه‌های مختلفی برای ایجاد یا بقای رابطه متحمل شویم؟

برخی از اساس منکر این‌گونه هزینه‌ها هستند و صورت موضوع را به شکل دیگری نمایش می‌دهند. با آن‌ها بر سر این گمان مناقشه نمی‌کنیم؛ اما می‌خواهیم در اینجا این موضوع را با همین شکل و صورت از بعد و زاویه دیگری بررسی کنیم.


چرا باید برای ازدواج و فرزندآوری هزینه کنیم؟ پاسخ: زیرا خود آن رابطۀ خاص تعیین‌کنندۀ هزینه است. به‌عبارت‌دیگر، توجیه مسئله در خود رابطه نهفته است. بی‌شک برخی از رابطه‌ها به‌هیچ‌وجه ارزش هیچ هزینه‌ای را ندارند و برخی ارزش هرگونه هزینه‌ای را دارند. چرا؟ زیرا شخص در این رابطه نوعی از «بودن» را تجربه می‌کند که ارزشمندترین دستاورد زندگی او می‌شود. انسان در ارتباط با همسر و فرزند خود گونه‌ای از «بودن» بهجت‌زا و سعادت‌آمیز را تجربه می‌کند که به‌قدری برای او ارزشمند است که حاضر است برای حفظ آن هر هزینه‌ای را تقبل کند. 


برتراند راسل فیلسوف نامدار قرن بیستم در کتاب تسخیر سعادت -که در آن تجربه‌ها و پیشنهادهای خود را برای دست‌یابی به خوشبختی طرح کرده است- به‌صراحت اعلام می‌کند که: «راجع به خودم بنا بر تجربه شخصی باید بگویم که مقام پدری را از هر خوشبختی دیگری که نصیبم شده است برتر یافته‌ام.» کسانی که با شخصیت، زندگی و افکار خاص راسل آشنایی دارند به‌خوبی می‌دانند که چنین سخنی از چنین کسی ارزشی مضاعف دارد.

اساساً مگر در زندگی چیزی بالاتر و بهتر و برتر از یک چنین نحوه «بودن»ی هست؟ آنچه هزینه می‌شود در مقابل نحوه «بودن» انسان چه ارزش و اهمیتی دارد؟ درواقع اگر در خود تأمل کنیم و مسئله را عمیق بررسی کنیم متوجه می‌شویم که ما و همه دیگر انسان‌ها همگی با تلاش‌ها و داشته‌های خود در پی رسیدن و دست‌یابی به یک نحوه «بودن»ی هستیم که در آن ‌همه ابعاد وجود ما ارضا شده و سرشار از لذت و خرسندی باشد. آیا یک چنین «بودن»ی که بر اثر مرتبط شدن با یک انسان و زندگی با او، یعنی همسر و فرزند، حاصل می‌شود، از هر هزینه‌ای ارزشمندتر نیست؟ 


این مطلب لازمه اصالت وجود است. اصالت وجود یعنی واقعیت و حقیقت اصلی از جنس وجود، هستی و بودن است. فراموش نکنیم تمام غنای فرهنگ و سنت ما مبتنی بر اصالت وجود است، و نه اصالت سوژه خودمختار و سودانگار. یکی از مشکلات فعلی ما نیز همین است که با نگاه سوبژکتیو مدرن با فرهنگ و سنت خود مواجه می‌شویم؛ درحالی‌که تمام هم و غم فرهنگ و سنت ما این است که انسان را در بطن هستی شناور کند تا امکان شکل‌گیری سوژه خودبنیاد منتفی شود. نگوییم اصالت وجود را ملاصدرا در قرن یازدهم هجری قمری مطرح کرد. ملاصدرا فقط سخنگوی اصالت وجود در فرهنگ و سنت ما بود و به عبارتی شاهکار او این بود که آن را به خودآگاه فلسفی ما رساند. این می‌توانست درآمدی عالی و آغاز راهی برای سیر در یک خودآگاهی برای استعلای فرد و جمع باشد، اما متأسفانه این خودآگاهی فقط برای اندک افرادی رخ داد و آگاهی جمعی و بعد اجتماعی ما هنوز آن را درنیافته است.


نکته آخر اینکه یکی از علل دچار شدن انسان‌های مدرن به پوچی و بی‌معنایی در زندگی همین عدم تجربه چنین «بودن»ی است. معنای زندگی چیزی مفهومی و ذهنی نیست و لذا هر چقدر هم تلاش ذهنی برای فرار از پوچی و دست‌یابی به معنا و معنادار شدن زندگی صورت گیرد، هیچ اثر و فایده‌ای نخواهد داشت. 


معنای زندگی نوعی «بودن» است؛ همان‌طور که پوچی نیز نوعی دیگر از «بودن» است و نه چیزی صرفاً ذهنی و مفهومی. روابط انسانی اصیل و عمیق نقش بسیار برجسته و به سزایی در معنادار شدن زندگی ایفا می‌کنند. به‌جرئت می‌توان گفت تقریباً همه کسانی که دچار پوچی و بی‌معنایی شده‌اند، کسانی بوده‌اند که از یک رابطه ژرف و صمیمانه محروم بوده و به‌شدت احساس تنهایی می‌کرده‌اند. پس بهتر است انسان پیش از آنکه پوچی و بی‌معنایی همه وجود و همه داشته‌های او را در مغاک خود فرو بلعد برای چنین رابطه‌هایی هزینه کند.

  • علی غزالی‌فر

در این ایام نوروز و تعطیلات، بعد از ماه ها و مدتها، فرصتی پیش آمد تا سراغی بگیرم از بعضی آدمهایی که در این چند ساله لا به لای زندگی من پخش و پلا شده بودند، و برخی از دوستان قدیمی را از نو ببینم.


یکی از دوستان را دیدم موی سپید کرده بود و جامه کبود. او قبلا اصلا اینطور نبود.

به او گفتم چه شده؟

گفت زنم را طلاق دادم. به خاطر مسائل طلاق آنقدر سختی کشیدم که طاقتم طاق شد و جانم به لبم رسید، هر چند ماجرا هنوز هم ادامه دارد...


یکی دیگر از آنها را دیدم با موهای سفید و چهره ای نحیف.

پرسیدم چرا اینطور شدی؟

جواب داد زن گرفتم؛ از بس بخاطر انواع گوناگون مراسم به من فشار آمد موهایم سفید شد، مثلا دو میلیون تومان پول به آرایشگاه دادم که بیشتر از حقوق یک ماه من است. بقیه هزینه ها بماند که گفتنی نیست. آنقدر وام و قرض از بانک ملت و ملت گرفتم که نمی دانم چگونه تصفیه کنم.


حال من مانده ام برای طلاق دوستانم ناراحت باشم یا برای ازدواجشان؟

در واقع برای هیچکدام؛ زیرا مراسم و تشریفات ازدواج و طلاق از خود آنها سخت تر و سنگین تر است. ظاهرا امروزه خود ازدواج و طلاق فقط پوسته و ظواهری از آداب و رسوم محض شده و هیچ هسته معقولی ندارند.


یکی از دوستان رند و ظریفم می گفت انسان ایرانی حیوان تشریفاتی است!!!

او به شوخی می گفت اما این شوخی را باید جدی گرفت. او حرف بی ربطی نزده است. یکی از نظریات بنیادین ارنست کاسیرر این است که انسان حیوان نمادین است. کورت گلدشتین نیز می گوید یکی از توانایی های متمایز انسان همین قابلیت او برای استفاده از نمادهاست. مرلوپونتی ضرورت اجتماعی بودن انسان را در همین ضرورت استفاده از نمادها می داند. 

از نظر این اندیشمندان، انسان موجودی است که تمامی فعالیتهای خود را نمادین می کند. مرلوپونتی به درستی و با تیزبینی دقیق خاص خود متوجه این مساله شد که حتی طبیعی ترین فعالیتهای زیستی انسان نیز خالی از صورت های فرهنگی نیستند.


انسان موجودی است که طبیعت در او به وسیله نمادها صورت فرهنگی به خود می گیرد و البته فرهنگ نیز بر طبیعت بنا می شود. البته این جریان باید یک فرآیند معقول داشته باشد. برای فرهنگی شدن طبیعت عقلانیت لازم است و لذا میان طبیعت و فرهنگ عقل واسطه می شود. عقل نظری طبیعت را می فهمد و عقل عملی صورت فرهنگی مناسب را برای امر طبیعی جعل می کند.

بقا و دوام یک تمدن به آن است که میان طبیعت و فرهنگ ربط وثیق و محکمی وجود داشته باشد، به طوری که فرهنگ، بیشترین امور طبیعی را به زیباترین صورت در آورد. در غیر این صورت، فشار طبیعت همه نمادها را متلاشی می کند و میل طبیعی مستقیم به سراغ متعلق خود می رود. در چنین حالتی چهره زشت و زمخت طبیعت فرهنگ را از هم می پاشاند. نمونه اش هرزگی های رایج و عیاشی های شایع است که ابتذال آنها واقعا مهوع است.

آنجا که فاصله میان فرهنگ و طبیعت به حدی زیاد شود که رابطه میان آنها گسیخته گردد، باید منتظر مصیبت و ویرانی باشیم. این گسیختگی نیز پیاپیش خود را در گسسته خردی نشان می دهد و در گمشدگی واسطگی عقل میان طبیعت و فرهنگ؛ گمگشتگی و گسست و گسیختی که امروزه در اطراف ما به مقدار انبوه انباشته شده است.

  • علی غزالی‌فر