تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است


یکی از ملزومات خوب خواندن، بازخوانی است. کتاب خوب را باید چندبار خواند. البته بایدی در کار نیست. کتاب خوب به‌گونه‌ای است که نمی‌توان آن را کنار گذاشت. آیا کسی که ترانه‌ای را دوست دارد، آن را یک‌بار گوش می‌دهد و سپس فراموش می‌کند؟ کتاب خوب نیز به همین صورت دلنشین است. کتاب خوب دست از سر خواننده برنمی‌دارد.

یک کتاب خوب را نمی‌توان یا نباید فقط یک‌بار مطالعه کرد. آن را باید بارها بازخوانی کرد، اما چندبار؟ حداقل دوبار و به دو قصد: 1-لذت 2-معرفت. کیف کردن و مطالبی یاد گرفتن. البته این دو کاملا جدای از هم نیستند و در نهایت به هم گره می‌خورند. چطور؟ این‌طور:

مطالعه کتابی با هدف لذت بردن از آن، چیزهای متفاوتی را به انسان می‌آموزاند. این‌که بدون هیچ طرح و مسئله‌ای کتاب را باز کنیم و خود را به جریان دلچسب آن بسپاریم تا لذت ببریم، باعث می‌شود مفاهیمی در ذهنمان شکل بگیرد که در حالت دیگر از آنها خبری نیست. در مقابل، مطالعه کتاب به قصد آموختن مطالب جدید، لذت خاص خودش را دارد؛ لذت از معانی خوبی که خوراک خوشایند عقل است. این مطلب درباره همه انواع کتاب‌های خوب صادق است؛ چه رمان و چه یک اثر فلسفی. آیا نمی‌توان از خواندن چنین چیزی هم آموخت و هم لذت برد؟


«پیروان امروزِ بنتام، همچون ژان ژاک روسوی تقریبا معاصر او، اعتراف می‌کنند که پیشرفت ممکن است باعث افزایش شادمانی نشود، بلکه حتی می‌تواند از سه راه عملا آن را تضعیف کند. نخست آن‌که پیشرفت مبتنی بر عواملی است، مانند رقابت‌جویی، که خود عامل نارضایتی‌اند. دوم آن‌که پیشرفت، امیالی همچون زیاده‌خواهی را برمی‌انگیزد. و همین امیال اسباب نارضایتی‌اند. سوم آن‌که پیشرفت انتظاراتی به وجود می‌آورد، مانند میل به شادمانی، که عامل تشویش و ناآرامی هستند. روسو گفته است: "در بحبوحه‌‌ی این همه فلسفه، انسانیت، ادب و نزاکت و پند و اندرزهای متعالی، هیئت بیرونی ما فقط ظاهری سطحی و فریب‌کارانه دارد: شرافتِ بی فضیلت، خِردِ بی حکمت و لذت بی شادمانی."»

  • علی غزالی‌فر


یکی از سابسکرایبر‌های کانالم در تلگرام پرسید چرا مطالب کم و نامنظم است؟

کم بودن مطالب عمدی‌ست. حسن آن است. بنا نیست در این کانال سیل راه بیفتد. اما درباره نامنظم بودن، آآآه ... سفره دلم را باز می‌کنم.

تلگرام را فیلتر کرده‌اند و ما را به پیسی انداخته‌اند. نه این‌که فیلترشکن ندارم. دوجین ازین جنگولک‌ها نصب کرده‌ام. اما ظاهرا پیچ‌ و مهره و دم‌ودستگاه آنها خراب است. هر بار یکی از آنها را فعال می‌کنم، نه‌تنها مرا به جایی وصل نمی‌کنند، بلکه همان آب‌باریکه‌ای را هم که مانده از بیخ و بن قطع می‌کنند. انگار که دوشاخه‌ی وای‌فای را از پریز برق کشیده‌ام.

اولین فیلترشکن نوعی تابلوی اعلانات است. به من خاطرنشان می‌کند اتصال مقدور نمی‌باشد. این را که خودم می‌دانم. ای کاش دست‌کم به من کی‌گفت چرا. «پس تو چی‌کاره‌ای بوقلمون؟» دومی دایره‌ای در وسطش هست که مثل فلک الافلاک قدما تا بی‌نهایت دور خودش می‌چرخد. برای سرگیجه برنامه مناسبی است. سومی به‌جای دکمه، زیپ شلوار دارد که باز یا بسته بودن آن هیچ توفیری ندارد. خالیِ خالی‌ست. فقط برای فریب و تحریف و تخریب افکار عمومی ساخته شده. سومی از جهت پراگماتیستی با کشمش و سیب‌زمینی تفاوت چندانی ندارد. یک گونه نادر از فیلترشکن هم دارم که از اساس یک سوءتفاهم سایبری رنگارنگ است. با کاغذدیواری مو نمی‌زند. از جناب سایفون هم چیزی نگویم بهتر است. کارکردش در حد تصویر زمینه گوشی است. اگر سیفون روی گوشی‌ام نصب می‌کردم، امید موفقیت بیشتر بود.

به زبان فنی و علمی، فیلترشکن‌های من به‌جای این‌که connecting… را به updating… تبدیل کنند، آن را به waiting for network… مبدل می‌سازند. حقیقتا کل جهان رو به تباهی است. تبهگنی تمدن در هزاره سوم. این‌ فیلترشکن‌ها نیز همدست رقیب شده‌اند. واقعا چه کنیم؟ «چون دوست دشمنست، شکایت کجا بریم؟»

غلط برداشت نکنید! من با فیلترینگ هیچ مشکلی ندارم. اعتراض من این است که چرا درست فیلتر نمی‌کنید؟ طوری فیلتر کنید که آدم خیالش راحت باشد که دیگر دسترسی محال است تا برویم پی کار و کتاب‌مان. از کارخانه‌های تولیدکننده فیلترشکن هم ناراضی‌ام. اگر فیلترشکن می‌سازید، چیزی باشد که هر فیلتری را در یک ثانیه منفجر کند. من فقط با "ویتینگ" مشکل دارم؛ با دو ساعت دست به چانه بودن برای وصل شدن. خواهش می‌کنم ما را در انتظار نگذارید. فقط تکلیف ما را روشن کنید . عمر ما را پشت این قطع‌ووصل به باد ندهید. وگرنه من خوشحال می‌شوم که همه رسانه‌ها نابود شود و برگردیم به عهد قلم و پاپیروس.

بله می‌دانم که فقط از طریق همین رسانه‌ها با معشوق و محبوب خود در ارتباط هستید، اما چاره‌ای نیست. در آینده باید دوباره مثل گذشته‌ها حرف‌هایتان را شفاهی لب پنجره اتاقش پچ‌پچ کنید یا کاغذ مچاله‌‌شده‌ای را به شیشه آن بکوبید. حالا اگر منزل معشوقتان در طبقه دوازدهم یک مجتمع مسکونی باشد، مشکل خودتان است. از این پس دقت کنید! ابتدا از جایگاه مسکونی طرف پرس‌وجو کنید. بعد از این‌که مطمئن شدید در طبقه همکف است، آن‌گاه عواطف خود را خرج او کنید. باور کنید ارزشش را دارد.

البته با این وضعیت مسکن هیچ تضمینی برای ماندگاری وی قابل تصور نیست. یحتمل بعد از یک سال اسباب‌کشی کنند به قله مجتمع و روی پشت‌بام لابه‌لای سیم‌ها و دیش‌ها چادر بزنند. به هر حال، در آن شرایط، پایان بعدازظهر یک روز پاییزی ترک یک موتور بنشینید و بعد از این‌که سر کوچه خواستید بپیچید، پنجه‌های لرزان خود را به سوی آسمان بگیرید و این خطوط را به یاد آورید:

«مسیر پیچ خورده بود و داشت دیگر دور می‌شد از خورشید که هر چه پایین‌تر می‌رفت انگار دعاگویان مسح می‌کرد شهر محوشونده‌ای را که "دِیزی" در آن نفس کشیده بود. "گتسبی" نومیدانه دستش را دراز کرده بود، گویی برای قاپیدن لمحه‌ای هوا، نگه داشتن تکه‌ای از جایی که "دِیزی" برای او عزیزش کرده بود. اما همه چیز داشت با چنان سرعتی دور می‌شد که چشم‌های اشک‌آلودش دیگر نمی‌دیدند، و او می‌دانست که برای همیشه چیزی را از دست داده که شاداب‌ترین و بهترین بوده.»

  • علی غزالی‌فر


بدترین ساعت‌های روز بهترین زمان برای رفتن به کتاب‌فروشی است؛ مثلا ساعت 14 و 53 دقیقه. علت این تقارن خلوت بودن کتاب‌فروشی است. خلوت بودن هم به این دلیل مهم است که غالبا کتاب‌فروشی‌ها، نسبت به تعداد کتاب‌های‌شان، کوچک هستند و فضای حرکت میان قفسه‌ها تنگ است. به جاده دوطرفه یک بانده می‌مانند. اگر طرف مقابل از جنس موافق نباشد که دیگر هیچ. به دلایل فرنگی و فرهنگی باید با چنان مهارتی مماس و موازی او رد شویم که حتی یک مولکلول از دو طرف به هم نخورند. گاهی دست‌اندازها پستی و بلندی بیش از حدی دارند و گذرگاه حکم گردنه کوه را پیدا می‌کند. باید با چسباندن کمر و پشت دست‌ها و پاها به قفسه‌ها، به پهلو از آن منطقه صعب‌العبور بگذریم. راه‌حل این است که یا کتاب‌فروشی‌ها بزرگ شوند یا فرهنگ گشوده شود و به همین دلیل این مشکل حل نخواهد شد؛ زیرا تا کتاب‌فروشی‌ها رونق نگیرند، فرهنگ تغییر نمی‌کند و بالعکس. بدبختی را می‌بینید؟ بقیه مشکلات ما نیز به همین شکل است. بیچاره ملتی که مشکلاتش دوری باشد!

باری، طبق پیش‌بینی کسی نبود جز فروشندگان و  خمیازه‌های بعدازظهرشان و یک دخترخانم خیلی جوان که داشت دست‌هایش را روی عطف کتاب‌ها می‌کشید. روی کیف شل‌وول و فسفری‌اش که مثل یک لیموی چلانده، مچاله شده بود دو سه پیکسل جینگیل مینگیلی چسبانده بود و یک کف دست دستمال لابه‌لای موهای انبوهش فرو کرده بود که به آن می‌گویند روسری. من از تصویر باب‌اسفنجی روی پیکسل‌های کیفش به سمت ذهن او نقب زدم. به‌نظرم آمد که از آن دسته دخترهایی باشد که فقط کتاب‌هایی را می‌خرند که روی جلدشان قلب‌های قرمز و گلبرگ‌های صورتی نمناک باشد با عنوان‌هایی همچون "دلشکسته باران"، "باران عشق و زنگ"، "قلب‌های سنگی و رنگی"، "آه‌ها و دستمال‌ها"، "این‌طوری فین کن دختر!" و موضوع آخری این است که چگونه با زبان بدن در سی ثانیه مخ کسی را بزنیم که در پانزده ثانیه مخ ما را بزند. ما که نه، آنها.

با این تصور وقتی شنیدم: «یک کتاب خوب برای کلیت فلسفه سیاسی می‌خوام»، فهمیدم کل حفاری‌ام در جهان ذهن اشتباه بوده است. یعنی از ذهن شخص دیگری سردرآورده بودم؛ یحتمل دوستِ دخترعمه‌ی همسایه‌اش. می‌خواهید باور کنید یا نه، اما واقعیت این است که اذهان فردی گسسته از هم نیستند. به علاوه، عالم ذهن جهان بسیار تاریک و پیچیده‌ای است و کسی که به آن پا بگذارد، بعید است عاقبت گم‌وگور نشود.

فروشنده کتابی به دست او داد، اما دخترک نالید: «معاصر نه، فلسفه سیاسی کلاسیک می‌خوام.» این حرفش تعداد چشمانم را به توان سه رساند. بعد از این‌که دو سه کتاب به او معرفی شد، پرسید: «کتاب "سیاست" ارسطو چطوره؟» و فروشنده فوری پراند: «افتضاحه» و شروع کرد به دری‌وری گفتن و فقط به ارسطو فحاشی نکرد. در نهایت هم گفت برای امروز اصلا کتاب مفیدی نیست و فقط به‌درد عهد دقیانوس می‌خورد.

برخی و شاید بسیاری گمان می‌کنند برای آموختن درباره موضوعی، جدیدترین کتاب‌ها مطلقا بهترین‌ها هستند. کتاب‌های گذشتگان چیزی ندارد که کتاب‌های جدید آنها را در بر نداشته باشد. این پندار غلط مبتنی بر یک پیش‌فرض نادرست است. این افراد گمان می‌کنند دانش بشری در همه زمینه‌ها به‌صورت خطی رشد می‌کند. اما این‌طور نیست. برای مثال "سیاست" ارسطو همچنان از بسیاری کتاب‌های سیاسی-اجتماعی معاصر آموزنده‌تر است. این امر دلایل متعددی دارد. در اینجا به یک دلیل ساده اشاره می‌کنم.

ما امروزه مشکلات گوناگون و فراوانی داریم که نمونه‌های مشابه آنها در گذشته هم وجود داشته است. همه مشکلات ما منحصربه‌فرد نیستند. به علل مختلف، این مشکلات در گذشته شدیدتر و گزنده‌تر بوده‌اند؛ برای مثال امروزه نهادهای ناظر و کنترل‌کننده به‌طرز چشم‌گیری جلوی زیاده‌روی‌ها را می‌گیرند، ولی در گذشته چنین موانعی وجود نداشت. به دلیل همین "گزندگی" شدید، مشکلات بیشتر جلب توجه می‌کردند. این امر باعث می‌شد که نظر اندیشمندان به آنها معطوف گردد. در نتیجه، نظرورزی آنها را بیشتر تحریک می‌کرد. آن "گزندگی" شدیدِ مشکلات و این اندیشیدگیِ زیادِ متفکران باعث می‌شد که بصیرت‌های نافذی حاصل شود که اینک پس از قرن‌های بسیار همچنان جالب، تازه و آموزنده باشند و همچون جواهری ارزنده بدرخشند. ارسطو نیز یکی از خردمندان بزرگ و معتدل تاریخ بود. کتاب "سیاست" او نیز هنوز هم یکی از منابع تجربه، خردمندی و میانه‌روی است. آیا این حرف ارسطو در "سیاست"، که فقط یکی از حرف‌های ساده و معمولی اوست، به درد امروز نمی‌خورد؟


«در همه دانش سیاسی، اندرزی از این پرارج‌تر نتوان یافت که فرمانروایان باید، نه به حکم قانون، بلکه به اعتبار سنتِ میانه‌روی، از گردآوردن مال و سود بپرهیزند. این اندرز به‌ویژه برای الیگارشی‌ها بسیار سودمند است. مردم از این‌که در حکومت سهمی ندارند کمتر نستوه می‌شوند. زیرا برکناری از زحمت مناصب دولتی و فراغت برای پرداختن به کارهای شخصی خود مایه‌ی خوشنودی ایشان است. ولی آنچه به راستی خشم‌شان را برمی‌انگیزد این است که بیندیشند که فرمانروایان از خزانه عمومی می‌دزدند. زیرا در این حالت دو علت برای نارضایی خواهند داشت: یکی برکناری از منصب و دومی بی‌نصیبی از مال.»  

  • علی غزالی‌فر