تأملات در فلسفه غیراولی

مشخصات بلاگ
تأملات در فلسفه غیراولی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

خوشبختانه در ایران کسی مشکل جنسی ندارد و فقط بحران جنسی ویرانگر به چشم می‌خورد که منجر به فروپاشی روانی و از دست دادن انرژی حیات افراد می‌شود. مردم نیز برای نشان دادن این مظلومیت به روانشناسی چنگ می‌زنند و دیواری کوتاه‌تر از هرم مزلو پیدا نکرده‌اند. جای بسی خرسندی است که هنوز بیشتر افراد از این هرم فراتر نرفته‌اند و از نظریات کسانی همچون ویلهلم رایش (1897-1957) خبر ندارند.

اما آقای آبراهام مزلو (1908-1970) چه گفته است؟ او می‌گوید امر جنسی یکی از نیازهای طبیعی اولیه و اساسی است؛ چیزی مثل فلافل و آپارتمان و شلوار جین ریش‌ریش. خب حالا از این مطلب چه نتیجه مطلوبی به دست می‌آید؟ بیشتر افراد گمان می‌کنند که پیامد سخن مزلو لزوم آزادسازی و آسان‌سازی امر جنسی است. اما چنین چیزی برای جامعه انسانی محال است. چرا؟ زیرا انسان یک موجود طبیعی صرف نیست، بلکه فرهنگ هم دارد. به تعبیر ارنست کاسیرر (1874-1945) انسان حیوان فرهنگی است. انسان همه امور طبیعی خود را به صورت چیزی فرهنگی در می‌آورد. این موجود همه چیز خود را، بدون استثنا، در قالب فرهنگ می‌ریزد. بین انسان و طبیعت، حتی طبیعت خودش، فرهنگ حائل می‌شود. انسان هیچ کنش طبیعی خالصی ندارد. همه امور و کنش‌های انسان آمیزه‌ای از طبیعت و فرهنگ هستند.

درست است که امر جنسی انسان هم ریشه در طبیعت دارد، اما در قالب فرهنگ انجام می‌شود و محال است انسان بدون چارچوب فرهنگی دست به کنش جنسی بزند. کنش جنسیِ کاملا طبیعی فقط در اقوام وحشی بدوی باستانی قابل فرض است که البته در این‌باره محققان بزرگ نظر دیگری دارند. انسان‌شناسان و قوم‌شناسان و مردم‌شناسان نشان داده‌اند که حتی در بدوی‌ترین جوامع باستانی نیز امر جنسی در چارچوب فرهنگی خاصی قرار می‌گیرد و سخت‌گیری‌های خاص خود را دارد و به هیچ وجه کنش جنسی آزادی وجود ندارد. لذا اگر کسی توقع دارد در جوامع انسانی تکه‌های ناب بدن همچون انار و زولبیا و طالبی و هات‌داگ و تخم‌مرغ، به راحتی، در دسترس قرار گیرند، خیال خام می‌پزد.

انسان برای نجات از این بحران باید به فکر راه‌های دیگری باشد غیر از توسل به طبیعت. به طور کلی انسان نباید دلش را به طبیعت خوش کند؛ چه طبیعت خودش و چه طبیعت دیگران و جهان.

  • علی غزالی‌فر

ضربه آرنج بغل‌دستی‌ام مرا از اعماق آگاهی بیرون کشید.

-چه با خیال راحت نشستی کتاب می‌خونی!

-چطور مگه؟

-من خودم راننده ماشین سنگینم. این جاده‌ها و اتوبوسا وحشتناکن. جون آدم در خطره. از من می‌شنوی فقط با قطار سفر کن. من بلیط گیرم نیومد و مجبور شدم سوار این ارابه مرگ بشم.


**********

نمی‌توانست آرام بنشیند. می‌رفت و می‌آمد. عاقبت کنار در ایستاد و به من خیره شد.

-من در راه‌آهن مدیرکلم. آقا هیچ اعتمادی به این قطارا نیست. همه ریل‌ها غیراستانداردن. هر لحظه امکان داره بمیریم. البته تا بمیریم صدبار می‌میرم و زنده می‌شم. حالا من هیچ؛ زن و بچمو هم اوردم.

سرش را مثل جغد چرخانده بود و انگار با نگرانی منتظر عزرائیل بود که از پشت سر بیاید و دست بر شانه‌اش بساید. وقتی مطمئن شد کسی نیست دوباره سرش را به حالت اول بازگرداند و به من زل زد:

-شاید باور نکنی، اما من‌که مدیرکل راه‌آهن هستم اولین‌باره که به‌جای هواپیما سوار قطار می‌شم.


**********

بسته غذا را روبه‌رویم گرفت.

-بسه دیگه! بگیر یه چیزی بخور!

هر دو بسته را که مثل طالبی گرفته بود جلوی صورتم تکان داد.

-نگا کن! جون‌مونو همین‌جوری گرفتیم کف دست‌مون که سوار هواپیما شدیم.

-چرا؟

-چرا؟! واقعا نمی‌دونی؟!

من واقعا نمی‌دانستم. اگر هم چیزی بدانم، از کجا بفهمم درست است یا دروغ و فریب و وعده و وعید. خودش ادامه داد:

-همه هواپیماها در حالت اضطراری قرار دارن. چطور بگم؟! همه‌شون با یه جور چراغ چک پرواز می‌کنن. هر هواپیمایی که بلند می‌شه هر لحظه احتمال داره سقوط کنه... هواپیما کارمه.

بسته را روی میزم گذاشت.

-خب پس پیاده و پابرهنه سفر کنیم؟

-ماشین، اتوبوس، قطار و ازین جور چیزا. اصلا چرا سفر کنیم؟ ها؟ آدم باید تو این کشور یه سوراخی، حفره‌ای پیدا کنه و بره توش قایم شه تا آخر عمر و فقط برای کارهای ضروری بیاد بیرون.

ساندویچ که لای آروارهایش رفت، ساکت شد. من هم نی را به دندان گرفتم و به درون حفره خودم برگشتم. اگرچه صدای بلند موتورهای هواپیما اجازه نمی‌داد خوب مطالعه کنم، اما با خیال راحت تا آخرین مولکول آب انار را هورت کشیدم.

  • علی غزالی‌فر