جابهجایی شاکی و متهم
جابهجایی
شاکی و متهم
وای به حال جوان مجردی که در جمع
افراد میانسال و یا، خدایی نکرده، مسنتر به دام افتد. این افراد هیچ مسئله
پروبلماتیکی ندارند جز اینکه چرا این جوان عزب ازدواج نکرده است. همگی با همه آنچه
بلدند به او یورش میبرند و هر کدام با وسیلهای انهدام بخشی از مغز او را به عهده
میگیرند؛ نصیحتهای درخشان، توصیه به دین و ایمان، رستگاری در آن جهان، سیره
پیامبران و سرنوشت آتی گونه انسان.
وجه مشترک همه این سخنان مجانی آن
است که جوان به خاطر نادانی و دوری از علم و حقیقت و معرفت و عرفان و منطق و فلسفه
و هندسه مقصر است. او کوتاهی یا کمهمتی کرده و باید وی را زیر سوال برد تا خوب
آگاه شود و انگیزه پیدا کند تا برود ازدواجش را بکند. اما واقعیت آن است که آن
جوان در تنهایی ویرانگرش انگیزههای قویتر، جدیتر و فعالتری در درونش دارد و
نیازی به انگیزههای بیرونی نیست. اما چه کند که اینها فقط شرط لازماند و نه بیش.
سائق درونی و دیگر هیچ.
در اینجا فقط به یک نکته اشاره میکنم:
جوانی که تقریبا نیمی از عمر مفید
خود را پشت سر گذاشته و در سراشیبی اضمحلال کامل جسم و جان میغلتد، در وضعیتی
نیست که او را متهم کنند و زیر سوال ببرند که چرا ازدواج نکرده است. بلکه واقعیت و
انصاف آن است که این جوان کل جامعه و حکومت را زیر سوال ببرد و متهم کند که چرا
شرایط به گونهای رقم خورده که نتوانسته ازدواج کند. خلاصه آنکه جای شاکی و متهم
عوض نشود لطفا
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.