انحصارگرایی فلسفی
گاهی برخی از اهل فلسفه این مطلب را قاطعانه رواج میدهند که فلسفه را باید چنین و چنان خواند و هر کس راه دیگری در پیش بگیرد، بیراهه رفته است و به جایی نمیرسد. آن روش واحد نیز در اختیار آنها یا گروه آنان یا دانشگاهشان است. همگان هم باید به آنجا یا آنان رجوع کنند. در غیر این صورت، خشت بر دریا میزنند و آب در هاون میکوبند.
چنین دیدگاهی مبتنی بر پیشفرضی است. آن پیشفرض این است که در فلسفه معرفت ایدئال و منظر مطلق وجود دارد و برای رسیدن به آن نظرگاه مطلق راه و روش کاملا مشخصی وجود دارد. اما واقعیت آن است که هیچ روشی وجود ندارد که انسان را به یک منظر مطلق در فلسفه برساند. هر گونه مواجهه خاص با فلسفه، چیزی از فلسفه را منکشف میکند که در سایر رویکردها نیست. در هر برخوردی وجوهی از فلسفه آشکار میشود و امکاناتی از آن شکوفا میگردد. مثلا حتی شلختگی علمی و آکادمیک ایران هم دانشجو را به فهمی از فلسفه میرساند که با دقیقترین و حسابشدهترین روشهای آکادمیکِ بهترین دانشگاههای جهان هم بهدست نمیآید. حتی دانشجویی که آشفته و شلخته با ترجمههای دستچندم راه فلسفه را در پیش میگیرد، چیزی میفهمد که استادان فلسفه در بهترین دانشگاههای جهان هم از آن بیبهره هستند. آری، به احتمال زیاد آن استادان بزرگ خیلی بیشتر و بهتر از این شخص فلسفه میدانند، اما این شخص هم چیزی میفهمد که آنان از آن محروماند. عالم معنا بیکران است و هر کسی حظ خاص خودش را دارد و بینصیب نمیماند. فهم ایدئال و منظر مطلق نسبت به فلسفه هم افسانهای بیش نیست و این افسانه را کسانی جدی مطرح میکنند که با تفرعن و تبختر موضع خود را مصداق آن میدانند. حتی بزرگترین فیلسوفان هم که هستی و زندگی خود را بر سر فلسفه گذاشتند و در آن غرق شدند، وجهی از فلسفه را یافتند، چه رسد به فلسفهدانان دانشگاهی که در ناز و نعمت غوطهور هستند.
عجیب است که اهل فلسفه بهجای اینکه کمک کنند همگان فلسفه را تجربه کنند، انحصارگرا میشوند و راه بر همگان میبندند یا آن را تنگ میکنند. انحصارگرایی مختص به مقوله ادیان نیست و یک رویکرد بشری به همه چیز است. هر گروهی که بخواهد در زمینهای رهبر و مرجع و مقتدر باشد، انحصارگرا میشود؛ حتی در فلسفه و اخلاق و عرفان و فوتبال و آشپزی و رانندگی و سایر دانشها و حرفهها. برخی از زنان خانهدار در زمینه گردگیری هم انحصارگرا هستند.
اما در فلسفه، مهم استمرار است همراه با فروتنی عاشقانه. کسی که در ماراتن بیپایان فلسفه خود را همیشه دانشجو بداند و نخواهد که سخنگوی فلسفه باشد رشد میکند. انسان آنجایی متوقف میشود که خود را استاد بداند یا در سودای آن باشد.
این سخنان نتیجه عملی هم دارد: در هر شرایطی هستی، عاشقانه و فروتنانه به فلسفه خواندن ادامه بده؛ بخوان، بیندیش و بنویس و باز هم بخوان و بیندیش؛ به قصد فهمیدن و یادگرفتن با دیگران گفتگو کن و خوب گوش بده، و حسرت هیچ دانشگاه و استادی را نخور!
- ۹۶/۰۳/۳۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.