در عالمی که هستیم، شادیم و شاد بودیم (بیدل دهلوی)
"نشاط از غم به و شادی ز تیمار". اسپینوزا نیز سخنی شبیه این شعر نظامی دارد: "شادی ذاتا خیر است و غم ذاتا شر". او در اینباره دلیل دقیق و، در ادامه، نکات بدیع ارائه کرده است. در اینجا ما را با آنها کاری نیست. یکی از مطالب قابل توجهی که این فیلسوف مطرح میکند آن است که علت شادی در درون انسان جای دارد. این مطلب که چندان برجسته بهنظر نمیرسد، بسیار مهم و حیاتی است. وقتی که به زندگی اکثریت انسانها نگاه میکنیم کاملا خلاف آن را میبینیم. مثلا در کشور ما علل و عوامل شادی بیرونی معرفی میشوند. غالبا چیزهایی یا رخدادهایی به دلیل اهمیت یا برجستگی خاصی که دارند، علت ایجاد شادی در توده مردم هستند. باید منتظر روزهایی یا مناسبتهایی باشیم تا بتوانیم شاد شویم و شادی کنیم. در جامعه ما شادی به چیزهایی وابسته است که غالبا دینی، تاریخی و بیرونی هستند. و دوم اینکه بسیاری تصور میکنند که شادی فینفسه خوب و ارزشمند نیست. تاکید و تشدید این باورها در درازمدت انسانها را شرطی میکند و مانع از شادی خودانگیخته افراد میگردد. این امر روزبهروز نیز بیشتر و شدیدتر میشود.
به این دو مطلب میپردازیم و اول از دوم شروع میکنیم.
1- شادی بسیار مهم است و در اینباره فقط به نقل سخن آندره ژید اکتفا میکنم: "از دیرباز، شادی به چشمم نایابتر، دشوارتر، و زیباتر از اندوه جلوه کرده است. و هنگامی که بدین کشف نائل شدم، که شاید مهمترین کشفی باشد که بتوان در طول زندگی بدان نائل شد، شادی برایم نه تنها نیازی طبیعی بهشمار آمد، بلکه به تعهدی اخلاقی بدل گردید. چنین پنداشتم که بهترین و مطمئنترین راه برای پراکندن خوشبختی در پیرامون خویش، این است که خود تصویری زنده از آن رائه دهیم، و بر آن شدم که خوشبخت باشم". نظامی هم میگوید: "تو خوشدل باش و جز شادی میندیش".
2- شادی نباید در گرو شرایط بیرونی باشد. کسی که میخواهد زندگی خوب و اصیلی داشته باشد، نباید شادی خود را موکول به بعد و مشروط به وضعیت خاصی کند. اگر کسی چنین کند، شادی او همیشه به تأخیر خواهد افتاد. انسان اگر بخواهد واقعا شاد باشد، باید همین الان و علیرغم تمام کاستیها خود را در شادی غوطهور سازد. اگر کسی خوب تأمل کند، به خوبی مییابد که شادی ربط ذاتی به شرایط بیرونی ندارد و وضعیت درونی خود فرد تعیین کننده آن است. مولوی میگوید: "مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد". مراد او، شمس تبریزی، هم گفته است: "من چون شاد باشم، هرگز اگر همه عالم غمگین باشند، در من اثر نکند، و اگر غمگین هم باشم نگذارم غم من به کس سرایت کند". این مطلب اوج استقلال وضعیت درونی نسبت به شرایط بیرونی را نشان میدهد. اما وضعیت ما کاملا برخلاف آن است. ما به صورت خودانگیخته شاد نمیشویم. در شادی، از خودبسندگی بیبهره هستیم. در حالی که شادی باید از هسته هستی انسان تراوش کند. علاوه بر این، واقعیت برعکس آن چیزی است که عموم مردم تصور میکنند. آنها گمان میکنند شرایط باید خوب شود تا شاد گردند. اما در بیشتر موارد عکس این مطلب صادق است: باید شاد شویم تا شرایط خوب شوند! در بسیاری از موارد، خوبی و بدی اوضاع تابع شادی و ناراحتی خود ماست.
3- و در آخر اینکه لازم است انسان شادکردن دیگران را بیاموزد. یکی از علل و عوامل اختیاری شادی همین است. شادکردن دل دیگران منجر به شادی خودمان میشود. کسی که میخواهد از شادی مدامی برخوردار باشد، باید دائما دیگران را شاد کند. و اصلا چگونه میتوان بدون شادی دیگران شاد بود؟! یکی از اهل تصوف گفته است: "چه آید از آنک تو خود خوش شوی؟! کار آن دار که کسی به تو خوش شود".
با نظامی آغاز کردیم، ختم کلام نیز از آن اوست:
جهان غم نیرزد به شادی گرای
نه کز بهر غم کردهاند این سرای
جهان از پی شادی و دلخوشیست
نه از بهر بیداد و محنت کشیست
چو دی رفت و فردا نیامد پدید
به شادی یک امشب بباید برید
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.